دولت _ ملت ایرانی، دستگاە ترور و وحشت

اهون چیاکو

دولت _ ملت ایرانی، دستگاە ترور و وحشت

درواقع تا پیش از پدید آمدن دولت – ملت، حکومت‌های مطلقه و متخاصم سعی داشتند بیشتر از حذف نمودن فیزیکی «دیگری»، مطیع گرداندن او را در برنامه و هدف داشته باشند. البته باید قاعدە حذف را در ادوار پیشا دولت – ملتی کاملا از دور خارج نگردانیم، ولی می‌توانیم ادعا کنیم کە بە مثابە رویەهای دولت-ملت، جزء اهداف اولیە و اصلی نبودە. از سوی دیگر اگر بر حذف فیزیکی نیز اصراری می‌شد، صرفا محدود بە میدان جنگ بودە نە حذف کل یک هویت و جامعە به‌جز موارد استثناء، استثناء هم واقعیت را از قاعدە جدا نخواهد ساخت.
حذف جنبەهای هویتی و فرهنگی یک جامعە و همچنین خلع سلاح، سلب حق ارادەمندی و خودمدیریتی جامعە، وابستەسازی اقتصادی و معیشتی در هیچ دورانی بە سبک و سیاق و گستردگی دوران مدرنیتە کاپیتالیستی و سیستم کنترل و مدیریتی آن یعنی «دولت-ملت» نبوده است.
در دوران مدرنیتە کاپیتالیستی با ابتکار کسانی مانند «فرانسیس بیکن» و «رنە دکارت»، دین جدیدی بنام «پوزیتویسم» ایجاد گردید، کە برای مشروع کردن هر جنایتی آیەی زیر لوای «علم» نازل کرد، از سویی دیگر تطبیق و تعمیم قوانین زیست‌شناسی و فیزیکی کشف شدە توسط «داروین و نیوتن» و حتی قواعد شیمی بە حوزە سیاست و قدرت با استنباط از نظریە رابطە آنتاگونیستی، به‌عنوان امری مشروع و طبیعی در حذف دیگری بهرەبرداری شد و زمینە را برای جنگ، خشونت و ترور بەمراتب بیشتر از ادوار پیشین فراهم نمود.
آشفتگی دو قرن اخیر و تاریخ معاصر ما، اتفاقا ریشە در این واقعیت دارد. دولت-ملت و بنیان وجودی آن یعنی ملی‌گرایی در راستای ایجاد مفهوم یکدست و خشک و همگن مانند میهن، زبان ملی، بازار و بروکراسی ملی، تاریخ و پرچم ملی، فرهنگ و تمدن ملی و… با رویکردی کاملا امحاءگرانە و رویەهایی کە به‌جز «ترور دولتی» نمی‌توان نامی بر آن نهاد، بە حذف تمام موانع پیشروی سرطان گونه‌ی خودپرداخت. البتە این موانع چیزی جز فرهنگ‌ها و خلق‌هایی نبود، کە می‌خواستند با اتکا بە جوهر و هست‌مندی خود به‌طور خودسروری و خودمدیریتی بە بقای خود ادامە بدهند.
این ساختارهای خشک و ترورپرور، هر جا کە توانستە باشند، فرهنگ و خلقی را با رویەهای حیلەگرانە و توطئەوار مغلوب خود و در خود استحالە کردەاند؛ ولی اگر فرهنگ و خلقی با این حیله‌ها و رویکردهای نرم تن بە تسلیمیت ندادە باشد، با نیروی قهری و نظامی خود اقدام بە ترور و حذف آنان را نموده‌اند. درواقع نسل‌کشی فرهنگی و نسل‌کشی فیزیکی، هر دو بە معنای حذف موجودیتی از سوی «دیگری سلطەگر» است، کە به‌جز اعمال خشونت امکان‌پذیر نیست و درواقع این امر معنی و مفهوم راستین ترور است. البتە این دستگاە ترورپرور تنها بە این بسندە نکردە و بعد از قلع‌وقمع کردن فرهنگ‌ها، هویت‌ها و خلق‌های مقاومت‌گر در درون مرزهای به‌اصطلاح مقدس خود نیز بە حذف دگراندیشان، نداهای دموکرات و برابری طلب درون خود پرداختە و حتی بە عناصری کە بە روند تکوین ماشین دولتی یاری رساندە بودند، بعد از تحکیم پایەهایش اگر مخالف خواست‌ها و منافع دولت عملی انجام می‌داد، رحم نکردە و آن‌ها را زندان، شکنجە و اعدام می‌نمود.
فراتر از آن اگر در نتیجە سرکوب، ترور و خشونت تمام موانع پیشروی خود را حذف و یا بی تاثیر کردە، چشم بە رقبای هم‌جوار خود دوختە و فکر تصرف و تجاوز به همسایگان خود را در ذهن خود ترسیم می‌نمود و در صورت احساس قدرت، اقدام بە جنگ و درنهایت اشغال سرزمین‌های مجاور می‌نمودە. البتە بە همان اندازە بە نیروهایی کە می‌پنداشت در موقعیت ضعف نسبت بە او هستند، با رویکرد تعرض محور برخورد می‌کرد، در برابر نیروهایی کە نسبت بە خود آن‌ها را در موقعیت قدرتمندتری می‌دید، از راە سازش، تمکین و اطاعت وارد می‌شد.
این رویکردهای خشونت‌طلبانە و تروریستی هرچند در غرب توسط مقولەی تحت عنوان پست‌مدرنیسم، در چند دهە اخیر تغییر و انعطاف نسبی بەخود گرفتە است و جنگ قدرت بیشتر در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ایدئولوژیک در جریان است و برخوردهای نظامی همانند قدیم در جریان نیستند و تا حدودی اصل «جمع اضداد» پذیرفتە شدە است، ولی در خاورمیانە شیوه‌های کلاسیک ترور و حذف عریان از طریق ترور و رویکردهای نظامی همچنان در جریان است.
دولت – ملت ایران در عمر نزدیک بە یک قرن خود، با تلفیق قدرت‌گرایی و سلطەگرای سنتی قدرت ایرانی با رویەهای پوزیتویستی، به‌عنوان دین مدرنیتە سرمایه‌داری و ملی‌گرایی به‌عنوان دین دولت – ملت، بزرگ‌ترین رویکردهای توطئە و اعمال تروریستی را جهت حذف دیگری خود، کە خلق‌ها می‌باشند، اعمال کردە است. ما شاهدیم در چهل سال اخیر دولت – ملت ایرانی با روپوش نظامی همچنان بر سیاست ترور و اعدام جهت حذف خلق‌های تحت استعمار خود و همچنین دگراندیشان از هیچ عمل سفاکانەای رویی‌گردان نبودە و نیست. در ادامە مطلب سعی می‌شود اشارەای بە نوع کاراکتر و موارد مشخص از اعمال خشونت، ترور و اعدام دولت-ملت فاشیست ایرانی در حذف خلق‌های تحت مستعمرە خود و همچنین دگراندیشان، داشتە باشیم.

دوران پهلوی اول (دیکتاتوری رضاخانی)

با ضعف و درنهایت فروپاشی سلسه قاجار، خلاءهای بزرگی در حوزه‌های مختلف در ایران ایجاد شد و در نتیجە میان خلق‌های ایران، هرچند با کیفیت عشیرەایی هم بودە باشد، عصیان‌هایی برپا شد، از بیم اینکە سران این عصیان‌ها از جایگاه فئودالی خود بە جایگاە بورژوایی انتقال طبقە نیابند و مطالبات و تعصب عشیرەای بە مطالبات و تعصب و عرقی وسیع‌تر با مفهوم ملی تبدیل نشود، از سوی ملیت‌گرای نو شکل ایرانی از راە تطمیع، تهدید، ترور، تفرقە، توطئە و اعدام سعی بر حذف آن‌ها شد و در این امر امپریالیسم حامی دست نشاندەی خود یعنی دولت – ملت ایرانی و شخص رضاخان شد.
رضاخان میان سال‌های ١٣٠٠ تا ١٣٠٥ بسیاری از عصیان‌ها را با کمک بریتانیا از بین برد و با ادغام سپاە قزاق و پلیس جنوب در ارتش نیروی ژاندارم را با همکاری افسران سوئدی (دو برادر ایرانی طبعە سوئد) تشکیل داد و از طریق طرح‌های نظامی و اداری رزم‌آرا (استانی کردن ایران یکی از این طرح‌ها بود) سیستم سرکوبی را کە از طرف احزابی چون تجدد و ترقی هرچە بیشتر زمینە برای دیکتاتوری آن ایجاد می‌شد، ایجاد کرد و تمام این تحرکات را با قساوت و شقاوت هرچە تمام‌تر سرکوب کرد و متعاقباً اقدام به تاج‌گذاری کرد. البتە بعد از تاج‌گذاری همچنان بە اعمال سرکوبگرانە خود ادامە داد و بە قلع‌وقمع تمام مخالفان پرداخت.
متعاقبا در سال ١٣١٠از بیم سرگیری عصیان‌های جدید بە دستگیری و کشتن گستردە رئیس قبایل و عشایر پرداخت، آن‌ها را تبعید و درون زندان‌ها را پر کرد. بعد بە سرکوب شدید کمونیست‌ها، دگراندیشان و حتی کسانی که در قوام قدرت او نقش داشتە بودند، پرداخت. در این چارچوب می‌توان بە ملی‌گراهای لیبرالی مانند تیمورتاش و علی‌اکبر داور از اعضای رهبری حزب تجدد اشارە کرد کە یا کشتە شدند یا از ترس مجبور بە خودکشی شدند. درواقع علی‌اکبر اردلان مشهور بە داور کە رئیس عدلیە بود از ترس حذف خود اقدام بە خودکشی کرد.
بە این ترتیب رضاخان بە قدرت و دیکتاتور بلامنازع تبدیل شد. در اواسط دهە بیست بار دیگر نیروهای چپ و کمونیست کە از نسل جوان و بقایای حزب کمونیست ایران بودند بە رهبری تقی ارانی کە افکار کمونیستی و سوسیالستی را با پیشینە خود یعنی امیال پان ایرانیستی تلفیق می‌کرد و بیشتر سعی می‌کرد ظرفیت‌های قانونی و روشنفکری را پایەی فعالیت‌های خود بکند، بە فعالیت و سازمان‌دهی‌ای پرداختند کە چندان شانس تشکل یابی را به دست نیاوردند و در سال ١٣١٦ تقی ارانی بە همراە گروهش موسوم بە گروه ٥٣ نفرە دستگیر شدند و بسیاری از رهبران گروە از جملە تقی ارانی اعدام شدند و بقیە تا شهریور ١٣٢٠ پایان دیکتاتوری رضاخان، در زندان‌ها بسر بردند. درواقع هرچند دورە رضاخانی در ١٣٢٠ پایان یافت، ولی سیستم دولت – ملت ایرانی و ملیت‌گرای ایرانی کە با جرات می‌توان آن را نازیسم ایرانی نامید و با شواهد و قرائن مضاعفی می‌توان گفت با نازیسم آلمانی هیتلری دوروی یک سکە و برادران دوقلویی بودند، کە الگویی همدیگرند، با تمهیدات سلف خود از قبیل آخوندزادهە و شاگردانش از جملە میرزا آقاخان کرمانی پا بە منصە ظهور گذاشت، تاریخ‌سازی جعلی را با تلفیق ایران و باستان‌گرایی را با استدلال‌های بر ظاهر علمی انسان‌شناسی و نژادشناسی با هدف توجیە کردن برتری نژادی ایران، آن‌هم با مرکزیت اتنیکی و زبانی فارس، ساختند، میتولوژی نوین دولت ملت گرایانە ساختند و آن را بە آموزش رسمی تبدیل کردند. خود این یعنی اقدام بە حذف موجودیت خلق‌های دیگر از طریق ترورهای فرهنگی، ذهنیتی و فیزیکی.
در این راستا تمام ابزارآلات نرم و خشک سرکوب از نیروی نرم ایدئولوژی تا نیروی خشک نظامی بە خدمت گرفتە شد. درواقع برای تحمیل و تسریع این سیاست فاشیستی بروکراسی متناسب را نیز خلق کردند. دیپلماسی و امتیازدهی بە نیروهای امپریالیسم را نیز در راستای این امر قراردادند. متعاقب دورەی رضاخانی چهار دهە توسط فرزند خلفش محمدرضا شاە، این سیاست پیگیری شد و ٤ دهەی اخیر با پوششی مذهبی و اسلامی هرچند بەظاهر چیز دیگری است ولی در جوهر و باطن همان، پیگیری می‌شود. اگر تاکنون رمقی از خلق‌ها باقی ماندە، این بستگی بە ریشە عمیق آن‌ها دارد نە آنکە آن‌ها نخواستەاند به‌کلی سیاست حذف را بە موفقیت برسانند.

دوران دوم پهلوی (دیکتاتوری محمدرضا شاە)

زمانی کە هنوز پایەهای دیکتاتوری محمدرضا شاە استحکام نیافتە بود، در آذربایجان و کوردستان جنبش‌های ملی بە مراتب دموکرات و مترقی‌تر از موقعیت جنگ جهانی اول با گرایش‌های سوسیالیستی و دموکراتیک سردر بیاورند کە در آذربایجان بە رهبری پیشوری جمهوری آذربایجان و در کوردستان جمهوری مهاباد بە رهبری قاضی محمد با ترسیم روابط حسنە و با حمایت شوروی تشکیل شوند. ولی در سایر مناطق مانند شمال ایران خراسان، لرستان، اهواز و بلوچستان کە در موقعیت مشروطە و جنگ جهانی اول و دوم به دلیل ضرباتی کە رضاخان وارد کردە بود و استحالەای کە به‌ویژە در شمال ایران و خراسان توسط دولت ـ ملت ایرانی در دو دهە حکومت رضاخان صورت گرفتە ‌بود، نوایی شنیدە نشد. مناطق جنوبی کوردستان مانند سنندج، کرمانشاە و ایلام تلاش‌هایی را برای همگامی و پیوستن بە جمهوری مهاباد دادند و فعالیت‌هایی را صورت دادند ولی نە عمر جمهوری کوردستان نە موانع سرراە، به‌خصوص موانعی کە سیاست انگلیس کە در جنوب مستقر بود، این اجازە را دادند کە این هم‌پیوستگی انجام بگیرد.
در کنار شکل گرفتن جنبش آذربایجان و کوردستان در خلال این سال‌ها و در نتیجە فرصت به دست آمدە بقایای حزب کمونیست ایران و گروە پنجاو سە نفرە، اقدام بە تشکیل حزب تودە کردند. محمدرضا شاە با حیلە و اتکا بە امتیازدهی و ایجاد روابط دیپلماتیک و لشکرکشی، ابتدا این جنبش‌ها را سرکوب کرد و بعد بە برخورد و قلع‌وقمع نیروهای دموکرات و سوسیالیست کە در حزب تودە تشکل یافتە بودند، پرداخت.
همان‌طور کە می‌دانیم در سە دهە بعد هم دیکتاتوری محمد رضاشاە در قالب دولت ـ ملت ایرانی مملو از سرکوب، زندان، اعدام و ترور بود، هریک از خلق‌ها کە سعی بر مبارزات رهایی‌بخش کردە بە شدیدترین وجهە ممکن با سرکوب مواجە شدند. می‌توان بە جنبش سال‌های ٤٦ و ٤٧ کوردستان با پیشاهنگی انقلابیونی مانند سلیمان معینی، اسماعیل شریف‌زادهە و…، دکتر هوشنگ اعظمی در لرستان و… از طریق توطئە و ترور اشارە کرد. از سوی دیگر شاهد سرکوب، ترور، توطئە و اعدام بسیاری از آزادیخواهان و انقلابیون سرتاسر ایران هستیم کە می‌توان بە کسانی مانند خسرو روزبە، حنیف نژاد، مسعود احمد زادە، بیژن جزنی، پرویز دهقان، حمید اشرف، خسرو گل‌سرخی، کرامت دانشیارها و… اشارە کرد.
در کنار این سرکوب‌ها کە از طریق برخوردهای نظامی و مسلحانە، زندان، شکنجە، اعدام، ترور، توطئە و… با توسل بە نیروی خشک انجام می‌گرفت، تمام نیرو و ابزارهای نرم را با کاربرد نیروی ایدئولوژیک، سیاسی و اداری اعم از تکوین سیستم آموزشی ملیگرایانە، ادبیات و هنر با تمام شاخەهایش، روابط دیپلماتیک، بروکراسی و… را برای حذف ریشەهای هویت خواهی خلق‌ها در ضمیر خود آگاە و ناخوداگاە فرد و جامعە خلق‌های مستعمرە دولت – ملت ایرانی بەکار بست؛ اما در این دورە هم با تمام تلاش‌های فاشیستانەای کە اعمال شد، با توجە بە ریشە عمیق این خلق‌ها دولت – ملت ایرانی در حذف کلی ناکام ماند.

دولت – ملت ایرانی با پوششی تحت عنوان جمهوری اسلامی:

اهداف و افکار تمامیت‌خواهانە خمینی در اسفند ١٣٥٧ یک ماە و چند روز بعد از برگشت وی و سقوط بختیار در ٢٢ بهمن ١٣٥٧ تحزب یافت و در زیر عنوان حزب جمهوری اسلامی برای حذف دیگری خود کە خلق‌های ایران و مطالبات به‌حق آن‌ها بود، با اضافە شدن مفاهیم فتوا و فتح بە استدلال‌های قبلی دولت – ملت ایرانی از نظیر حفظ تمامیت ارضی و مقابلە با تجزیەطلبی و…، آستین‌بالا زد و در فروردین ١٣٥٧ در یک رفراندوم مضحک با برگەیی کە روی آن جملە ” تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی ” و دو گزینە آری و نە درج شدە بود با کسب 98 درصد آراء، سوای کوردستان بە حکومت رسید.
اولین هجمەهایش را بە کوردستان و ترکمن‌صحرا، آغاز کرد. قتل‌عام نوروز خونین ١٣٥٨ سنندج، فتوای ٢٨ مرداد ١٣٥٨ برای فتح کوردستان از طریق پاوە، نشانەی آشکاری بود کە رژیم نوپا تداوم همان فاشیسم دولت ٠ ملت‌گرایانە، البتە با روپوش اسلامی و طرح امت اسلامی، کە در هردو مقولە ملت‌گرایی و امت گرایی تنها هدف حفظ و استقرار همان سیستم فاشیستی است کە نەتنها هیچ جایگاهی برای خلق‌ها قائل نیست، بلکە هویت و مطالبات آن‌ها را دیگری خود می‌داند و باید آن‌ها را حذف کرد. در ادمە هجوم بە کوردستان فرستادن خلخالی‌ها و حسنی‌های جنایتکار، برای ایجاد رعب و وحشت از طریق اعدام، جنگ و توطئە و حملات این رژیم بە کوردستان در جنگ ٣ ماهە ٢٨ مرداد تا ٢٦ آبان ١٣٥٨ و جنگ ٢٤ روزە سنندج کە ٣١ فروردین ١٣٥٩ آغاز شد، نمودهایی بارز از فاشیسم برای حذف خلق کورد و متعاقب آن خلق‌های دیگر بود.
چپ دگماتیک با این فرضیە جبرگرایانه کە بعد از سرمایداری مرحلە سوسیالیم تحققی جبرگرایانە است و یا نظریه‌هایی مانند راە رشد غیرە سرمایه‌داری و یا ضد امپریالیستی بودن رژیم نو بە وضعیت می‌نگریستند. گرایشات شوونیستی و اپورتونیستی هم با اتکا بە این کە، باید اتحاد را نگە داشت تا کشور تجزیە نگردد و این رژیم غایتش همان سوسیالیسم است، پس باید با آن همراە شد، با قضایا برخورد می‌کردند. بە هیچ وجە زنگ خطرها از طرف آن‌ها دریافت نمی‌شد و یا می‌شدند ولی به دلایل متعدد تنها نظارەگری را برگزیدە بودند.
برخورد تند رژیم با حزب خلق مسلمان و شخص آیت‌اللە شریعتمداری کە در برابر قانون اساسی کە ولایت فقیە را بە تصویب می‌رساند، مخالفت ورزید، البتە به نظر من بیشتر به دلیل بیم از تبدیل‌شدن آن بە جنبش خلق ترک در آذربایجان هم بود، باوجود اینکە در جریانات ١٥ خرداد ١٣٤٢ ناجی خمینی هم شدە بود و اگر شریعتمداری سعی در مجتهد نشان دادن خمینی نمی‌کرد کە تا آن زمان بە مقام اجتهاد نرسیدە بود، شاید خمینی بە مجازات اعدام می‌رسید، چراکە در دولت پهلوی قانون اساسی مجتهدین را از حکم اعدام مبرا ساختە بود. همچنین سرکوب گروە فرقان کە هردو داعیەای اسلامی داشتند، کافی بود کە نیروهای دموکرات و چپ مخاطرات این رژیم را دریابند. تا دو سال بعد هم به‌غیراز گروهایی مانند گروە اشرف دهقان کە از سازمان چریکهای فدایی خلق منشعب شدە بود و همچنان بە تداوم جنگ چریکی با رژیم نو اصرار داشت، چپ ایران به‌ویژهە چپ مرکز محور با جمهوری اسلامی سر سازش داشت. سە جریان عمدە چریک‌های فدائی خلق، حزب تودە و مجاهدین خلق بە ثناگویی خمینی و جمهوری اسلامی پرداختند. ولی جمهوری اسلامی روز بە روز عرصە را تنگ‌تر می‌کرد. سال ١٣٦٠ مجاهدین خلق موضع جنگ مسلحانە را در برابر جمهوری اسلامی اتخاذ کرد ولی واقعیت آن بود کە کار از کار گذشتە بود. چریک‌های فدائی هرچند کە در بدو شاخەهای نظامی تشکیل داد ولی رهبری اپورتونیست آن بە سر سازش درآمد و این دچار انشعاب اقلیت و اکثریت شد؛ و بعداً گروە دیگری تحت عنوان گروە مهدی سامع منشعب شد و بعدها بە شورای مقاومت ملی پیوست. شاخە اکثریت کاملاً پیرو سیاست‌های حزب تودە شد و شاخە اقلیت آن همچنان بە مبارزە اصرار داشت. حزب تودە هم کە فعالیت‌های نیمە آشکار و نیمە علنی داشت تا دستگیری رهبرانش و هجمە وسیع و پاکسازیش از سوی جمهوری اسلامی بە توجیە و مطلوب جلوە دادن جمهوری اسلامی و سیاه نمایی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در مرکز و مناطق دیگر می‌پرداخت. برای این هم بە تئوری عمدە و غیرە عمدە تکیە می‌کرد. یعنی مبارزە عمدە با امپریالیسم و غیر عمدە مبارزە با جوانب غیر دموکراتیک رژیم بود کە برای آن‌هم تئوری اتحاد و انتقاد را مطرح می‌کرد. بە این مفهوم باید در حین اینکە باید با جمهوری اسلامی متحد گشت با رویە انتقاد هم آن را متوجە اشکالاتش کرد.
بعداً رهبری مجاهدین خلق کە مسعود رجوی در راس آن بود با همکاری بنی‌صدر رئیس‌جمهور عزل شدە و کسی کە با این خطاب بە نیروهای مسلح – بند پوتین‌هایتان را باز نکنید تا غائلە کوردستان را پایان دهید _ ابتدای ١٣٥٩ فرمان حملە بە کوردستان را صادر کرد، شورای مقاومت ملی را برای تشکیل یک جبهە و انسجام نیرو تشکیل دادند. جریاناتی مانند حزب دموکرات کوردستان، اتحادیە کمونیست‌های ایران، شاخە هویت از چریک‌های فدایی خلق و… بە آن پیوستند. در این میان جنگ ایران هم بە وقوع پیوست و این از طرف جمهوری اسلامی برای تحت شعاع دادن گفتمان چپ و دموکراتیک مغتنم شمردە شد، این را بهانەای برای شدت سرکوب و حذف جنبش ملی خلق‌ها به‌ویژە خلق کورد و همچنین سرکوب وسیع نیروهای چپ و دموکراتیک شد. رهبری مجاهدین خلق بخشی بە خارج از ایران گریخت و بخشی از آن‌هم در خانەهای تیمی منهدم شد. سازمان چریک‌های فدایی و حزب تودە بخش وسیعی از آن ضمیمە رژیم شد و بخشی از آن‌هم گریخت. جریاناتی مانند پیکار، رزمندگان، اتحادیە کمونیست‌های ایران (بعد از سرکوب سربداران به‌عنوان شاخە نظامی اتحادیە کمونیست‌های ایران در آمل بە سال ١٣٦١کە منجر بە کشتە شدن ١٠٠ نفر از نیروهایش شد)، اتحادیە مبارزین کمونیست (سهند) کە در برابر هجمەهای رژیم در ٢٨ مرداد ١٣٥٨ جنگ سە ماهە کوردستان و هجمەهای دیگر رژیم بە سایر خلق‌ها موضع راسخی نداشتند، بعد از گیر و بندهایی کە ضربات مهلک را متحمل گشتە بودند و بخشی از رهبری آن‌ها تواب گشتە بود یا ناچار بە اختفاء و گریز شدند و بسیاری از نیروهایشان بە زندان افتادند و در شکنجەگاها و جوخەهای اعدام به‌ویژە اعدام‌های وسیع سال ٦٠ و سال‌های متعاقب آن مانند اعدام‌های ١٣٦٧گرفتار شدند. درنهایت جمهور اسلامی تا حدودی در نیمە دوم دهە ٦٠ بعد از سرکوب مبارزات ملی خلق‌ها و به‌ویژە کوردستان، گفتمان چپ و دموکراتیک را از موضوع حذف کردە بود و بقایای این گفتمان در مسیر آوارەگی راە می‌پیمود. اختناق را در جامعە بە حد اعلا رساندە و حتی جرأت بحث و خاطرە چپ و دموکراسی کفر محسوب می‌شد. تنها سنگری کە ماندە بود کوهستان‌های کوردستان و مبارزات خلق کورد بود کە بە مأمن نیروهای متواری تبدیل شدە بود کە آن‌هم به دلیل جنگ داخلی و برخوردهای ناصحیح کە موضوع این نوشتار نیست، فرصتی بود کە از دست رفت و با پایان جنگ ایران و عراق رژیم فرصت بیشتری برای حذف مخالفین خودیافت. بسیاری از رهبران و مبارزین را چە در داخل چە در کشورهای مجاور و کشورهای غربی ئامج اقدامات تروریستی خود کرد کە می‌توان بە کسانی مانند، دکتر عبدالرحمن قاسملو، دکتر شرفکندی، صدیق کمانگر، غلام کشاورز، فریدون فرخزاد و… اشارە کرد.
این ورسیون دولت – ملت ایرانی با پوششی اسلامی و با به‌کارگیری جنبەهای فاشیستی ملیگرایانە خود کە تمام پایەهای قانونی و حقوقی خود را برای حذف و سرکوب تدوین نمودە و فلسفەی وجودیش هم‌تراز خشونت، ترور، وحشت و اعدام است و نمونە نادری از اعمال و اقدام برخوردهای تبعیض‌آمیز ملی، جنسی و طبقاتی است، هرچند کە هنوز پابرجا می‌باشد ولی وجودی سست‌بنیاد دارد و امروز ضعیف‌ترین دوران خود را طی می‌کند. هرچند با تمام نیروی نرم‌افزاری و سخت‌افزاری خود تلاش نمودە کە خلق‌ها، هویت خواهی، مبارزە و مطالباتشان را حذف بکند ولی بازهم به دلیل ریشە عمیق این خلق‌ها، ناکام ماندە و خلق‌ها بیشتر از پیش خود را برای رسیدن بە حقوق بحق‌شان تجدیدقوا می‌کنند. البتە باید متذکر شد، همان‌طور کە به دلیل پیچیدگی سیستم سرمایه‌داری و هجمە فرابعدی آن بە دست رنج زحمتکشان نمی‌توان با رویەهای مبارزاتی قرن ١٩ و ٢٠ جنبش‌های طبقاتی و اجتماعی را رهبری کرد و بە آزادی و برابری رساند و لازمە شیوەهای نوین مبارزە می‌باشد، بە همان اندازە به دلیل پیچیدگی سیستم استعماری و استیلاگر نمی‌توان با رویەهای مبارزات رهای بخش ملی قرن ١٩ و ٢٠ خلق‌ها و مطالبات و مبارزە رهایی‌بخش ملی‌شان را رهبری کرد و باید رویەهای نوین مبارزە و رهیاب‌های نوین مدیریت انقلابی و اجتماعی را هدف گرفت، در این راستا رهنمودهای مدرنیتەی دموکراتیک، مفاهیم ملت دموکراتیک و خودمدیریتی دموکراتیک می‌توانند مورد تعمق قرار بگیرند.

اهون چیاکو

Related posts