مراحل سیر رشد ذهنیت، فکر و اندیشه انسان در مسیر تاریخ

مراحل سیر رشد ذهنیت، فکر و اندیشه انسان در مسیر تاریخ

این متن برگرفتە از قسمت سیزدەهم برنامە رێگا و رێباز (راه و روش) میباشد. این برنامە، برنامەای آموزشی است کە بە صورت آنلاین در روزهای پنجشنبە بە زبان کوردی از طریق صفحەی فیسبوکی و کانال یوتوب ریگا و ریباز پخش میشود.
موضوع آموزشی این برنامە: مراحل سیر رشد ذهنیت، فکر و اندیشە انسان در مسیر تاریخ، میباشد کە در تاریخ بیست و دوم اکتبر 2020 توسط رفیق اهون چیاکو ارائە شدە است.
با درود به همگی دوستان.
قصد ما در این برنامه یافتن و بازشناسی خود بوده و بدین خاطر باهم سفری در اعماق تاریخ خواهیم داشت. در برنامه قبلی در مورد جایگاه و اهمیت تاریخ بعنوان موثرترین و بهترین ابزار بشر، برای شناخت خود صحبت شد. دراینجا به حرکت و پیشرفت ذهنیت در طول تاریخ بشریت پرداخته و بدون تردید در ادامه دراین زمینە به کوردستان نیز خواهیم پرداخت. اهمیت موضوع این است که علارغم خواست ما، حرکت ذهنیت در مراحل گوناگون تاریخ بشریت، ذهن و افکار امروزی ما را نیز کما بیش تحت تاثیر خود قرار داده و نمیتوان ادعا کرد، که ذهنیت امروزی ما تنها حاصل فکر و اندیشه امروزه ما در این مرحله میباشد، واز تاریخ تاثیر نگرفته است.
ذهنیت، بینش نسبت به هر موضوعی یا نوع تفکر انسان، در موارد مختلف است که در ذهن انسان ایجاد وخلق میشود. عینیت واقعیاتی است که خارج از ذهن بشر در عرصه زندگی مادی روی میدهد. تلاش‌های بسیاری سعی در انفکاک ذهنیت وعینیت ازهمدیگر را داشته و دارند. اما ذهن و ماده در پیوندی دیالکتیکی با هم بوده و مکمل یکدیگر میباشند. انسان از محیط اطراف خود تاثیرگرفته و ذهنیت و تخیلات متاثرازآن درذهن وی شکل میگیرند وضرورتی ایجاد و احساس میشود و در یک سیر دیالکتیکی انسان سعی دارد زندگی مادی خود را مطابق آن شکل و سازمان دهد.
در واقع در نتیجە این روند و مکانیزم، حرکت و پیشرفت زندگی مادی او شکل گرفته است. انسان قادر به فکر، تصور و اندیشه بوده و با تحلیل داده‌های بیرونی، ذهنیت و افکارش را شکل داده، مطابق آن دنیای مادی اطراف خود را بشیوه‌ای جدید تغیر میدهد.
این امر یکی از تمایزات اساسی مابین انسان و جانداران دیگر میباشد. بر خلاف انسان بیشتر جانداران دیگردر لحظه زندگی کرده و قادر به یاداوری گذشته و یا تفکر و اندیشه در مورد حال و آینده خود نیستند. در واقع این مکانیزم بدون ابزارذهن امکان پذیر نیست.
از طرف دیگر انسان حداقل بعد از پشت سر گذاشتن دوران انسان‌های اولیه یا پریمات‌ها، مدام خواهان مفهوم و معنا بخشی به زندگی خود بوده و با تصور، تفکر و اندیشه در این مسیر تلاش نموده است. اولین مرحله فکر و اندیشه انسانی، دوران انیمیسم نامیده میشود. قبل از وارد شدن به این بحث باید گفت همانطوکه ما تاریخ مادی را به تاریخ پیش و بعد از تمدن تقسیم می نمایم، تاریخ فکر و اندیشه انسان را نیزبه این شکل فهمیده و درک می کنیم (به دو بخش قبل و بعد از تمدن تقسیم مینماییم).
مطابق آخرین داده‌ها و تحقیقات علمی و تاریخی، بعد از انقراض انسان‌های اولیه و یکی از آخرین انواع آنها یعنی نئاندرتال ها، دوران انسان هوشمند هوموساپینس آغاز میشود. انسان هوموساپینس که بشیوه کلانی زندگی مینمودند، قادربه تفکر و اندیشه بوده و با تکیه بر انیمیسم درتلاش مداوم برای مفهوم و معنابخشی موجودیت و زندگی خود بوده است.
انیمیسم در واقع به معنی روح گرایی است، انمیسمها بر این باور بودند که تمامی موجودات درطبیعت از قبیل حیوانات، اشیا و تمام عناصر طبیعی، دارای جان و روح میباشند، یعنی همه موجودات طبیعت را زنده و دارای روح انگاشته و تفاوت بین آنها را تنها دردرجه انعطاف روح و جان آنها میدیده‌اند.
بر اساس داده‌های قابل اتکا علمی، این دوران به مثابه نخستین مرحله رشد تفکرواندیشه انسانی، قریب صدوپنجاه تا دویست هزار سال بطول انجامیده است. جالب است که امروزه دانش کوانتم نیز صحت جانداربودن موجودات طبیعت و کل طبیعت را اثبات نموده است.
مرحله بعدی رشد شناخت و اندیشه انسان توتمیسم نامیده میشود. این مرحله با تغیر شیوه‌ی زندگی انسانی از کلان به قبیله آغاز میشود. بر این اساس انسان خود را به موجودات طبیعی از جمله حیوانات گوناگون و عناصر طبیعی نسبت میدهد و با این امر تفاوت هویتی خود و قبایل دیگر را تبین کرده و توضیح میدهد. در دوران امروزی شاید این امر تا حدی عجیب و غیر قابل فهم بنظر برسد، اما در مرحله ای از رشد فکر و اندیشه، انسان برای مفهوم بخشی به زندگی و تعیین هویت خود درمقابل قبایل دیگر و همچنین برای تبیین مفهوم ومبنای وجودی قبیله خود و سازماندهی و احیا آن محتاج مبانی و مقیاس‌های ویژه خود بوده است. ظهورتوتمیسم از این واقعیت اجتماعی سرچشمه گرفته است.
توتمیسم از مراحل با اهمیت رشد و شناخت اندیشه بشری بشمار میرود و بر اساس آن هر قبیله حیوانی یا عنصری دیگر از عناصر طبیعت را بعنوان سمبل و هویت قبیله خود و معیار سنجش و معنابخشی آن معرفی کرده و اتحاد قبیله ای خود را براین اساس و حول آن ایجاد و مستحکم نموده است. این مرحله حدود پنجاه هزارسال بطول انجامیده است. ما میدانیم که سه نیازبنیادی یعنی غذا، امنیت و تولید مثل ضرورت مهمی جهت ادامه زندگی وحیات انسان میباشد. به همین ترتیب و در کنار آن هویت و مفهوم ومعنای وجودی زندگی، نیاز و ضرورت تعیین کننده دیگری برای ادامه حیات او بشمار میرود.
مرحله بسیار با اهمیت و پیشرفته‌تر دیگ،ر رشد شناخت و اندیشه بشری مرحله و دوران الاهگی است. در دوران نئولتیک یا نوسنگی توانایی و ویژه‌گی‌های زن ـ مادر، از جمله در عرصەهای بیولوژیک و اداره امور جامعه و نقش تعین کننده او آشکار شده و بدین ترتیب جامعه حول و حوش و با محوریت مادر شکل میگرد. مشخصه بارز این مرحله نقش و احترام برجسته مادر و مادرمحوری سیستم اجتماعی است.
میتوان گفت مراحل آنیمیسم، توتمیسم و الاهگی دوران‌هایی هستند که جامعه انسانی هنوز درمتن جامعه طبیعی زیست کرده و سیستم هیرارشی بعنوان انحرافی از سیستم اجتماعی جامعه طبیعی هنوز شکل و پا نگرفته است. درجامعه هیرارشی نقش زن و مادربتدریج کاهش یافته و تدریجا نقش مرد جایگزین آن میشود. ما دردروس آتی بطور مشروح به این مسئله و دگرگونی نقش ها خواهیم پرداخت. باید دقت کرد که چنین دگرگونی‌هایی در سیستم اجتماعی دریک پروسه‌ و مکانیزم طولانی صورت گرفته و قراردادن همزیستی طولانی مدت و بعضا چند صد و حتی هزاران ساله مراحل قدیمی و جدید تر در کنار هم، البته قابل فهم میباشد.
در جامعه هیرارشی بعنوان مرحله و دوران بعدی رشد فکر و اندیشه انسان، شامان ها پدیدار شده و نقش ویژه ای بازی میکنند. شامان ها مردان شکارچی با تجربه جامعه هستند و از برتری و تجربه خود در جهت جذب و به کار گیری نیروی جوانان، علیه نقش زن ـ مادر استفاده میکنند. قصد شامان ها پایان دادن به محوریت نقش مادر ـ زن و جایگزینی و تصرف این جایگاه، توسط خود میباشد.
بدین ترتیب شامان ها و جوانانی که مشتاق و خواهان کسب تجربه آنها هستند، بعنوان بخش الیت، پیشرو و صاحب قدرت جدید جامعه از نیرو، تجربه و توان خود برای تصرف قدرت استفاده میکنند. و در نیتجه افول مرحله و دوران الاهگی بعنوان آخرین مرحله در جامعه طبیعی آغازمیشود و در نهایت سیستم هیرارشیک شکل میگیرد.
دوران یا مرحله هیرارشی در واقع مرحله گذار مابین سیستم های جوامع سرشتی و طبیعی و سیستم‌های جوامع دولتی بعدی بوده است. در این مرحله سیستم جامعه مادرسالاری به پایان میرسد اما هنوز دولتی و طبقاتی شدە است.فاکتور برجسته این مرحله این است که بر مبنای اهمیت یابی نقش شکار و مردان شکاچی با تجربه، قدرتگرایی در جامعه شکل گرفته است و این قدرت نقش مادران و زنان در اداره امور جامعه را بتدریج کاهش داده و آنها را در نهایت هر چه بیشتر به حاشیه میراند.
شامان ها بدین ترتیب ذهنیت اقتدارگرایی را در جامعه کاشتە و بخصوص با جذب جوانان بە خود، بعنوان نیروی محرکه، اولین مناسبات قدرتگرایی را ایجاد کرده، و بە پیش میبرند. در واقع میتوان گفت در تاریخ جوامع، برای نخستین بارقدرت‌گرایی توسط مردان شکارچی علیه زنان ایجاد گشته و شکل میگیرد. زیرا دردوران نئولتیک یا نوسنگی در جامعه طبیعی آن زمان چیزی به اسم قدرت یا قدرتگرایی موجود نبوده است و بیشتر مکمل بودن توانایی افراد جامعه ، زنان و مردان برجسته میباشد.
از طرف دیگر مادران از نقش برتری و رهبری کننده خود به شیوه‌ای دوگانه و نه علیه مردان و افراد دیگر جامعه استفاده نموده‌اند. اما بر عکس آن شامان ها و مردان شکارچی از برتری نقش و قدرت خود علیه زنان و افراد دیگر جامعه استفاده نموده و حتی برای آن ذهنیت سازی کرده و توجیهات ذهنی مناسب را برای تسلط بر جامعه و تثبیت اقتدار خویش بکار میگیرند. بدین ترتیب شرایط لازم پیدایش سیستم دولتی مرحله بعدی را مهیا و پایه‌ریزی میکند.
مردها که تا پیش از این هنوز به نقش خود بعنوان مرد در تولید مثل و بدنیا آمدن فرزندان پی نبردە و نقشی ویژه در این رابطه برای مادر قائل بودند، بتدریج تاثیر نقش خود را درمی یابند. و با افزایش امکانات تولید مادی در جامعه بتدریج بجای کلان‌ها و قبایل مادر محور، خاندان‌ و خانوادەهای جدید، اینبار با نقش برتر مردان شکل میگرند.
این خاندانها و خانواده‌های مردسالار با پیدایش شهرها و افزایش تولید فراوردەهای مادی، طبیعتا بفکر تسلط بر این نعمات افتاده و قدرت خود را به تدریج نهادینه کرده و بعدها دراین راستا و برای نهادینە کردن قدرت و غصب بیشتر دسترنج و انحصار تولید مازاد بر مصرف و تضمین مالکیت خود بر آن، دولت‌ها را بوجود میاورند. این امر بە روشنی نشان میدهد که اساسا دولت نهادینه شدن قدرت میباشد. بنابراین قدمت پیدایش قدرت و قدرتگرایی به لحاظ زمانی از دولت و ایجاد آن بیشتر است.
در واقع این قدرتمداران اولیە برای تسلط بر تمامی امکانات و نیروهای جامعه و تصاحب دسترنج آنان محتاج روایی و مشروعیت دادن به این امردر جامعه بوده و در جهت تسخیر ذهنی و تسلیم جامعه به ذهنیت سازی میپردازند. برای این امرخدایانی مذکر خلق شده و برای ترویج محتویات ایدئولوژیک خود قشر جدید کاهنان را ایجاد و بکار گرفته میشوند. کاهنان با تکیه برنقش و قدرت خدایان مرد به تسلط قدرتمندان و پادشاهان مشروعیت و روایی بخشیده و ذهنیت لازمه برای این امر را در میان اهالی جامعه جا انداخته و توجیه میکنند و بدین ترتیب سیستم تمدن مرکزی پایه ریزی و ایجاد میشود.
قبل از تمدن و در دوران جامعه طبیعی ما از سه مرحله انیمیسم، توتمیسم والاهگی دردوران گذار سیستم هیرارشی از شامانیسم به مثابه ابزارهای رشد ذهنیت و فکرو اندیشه بشری سخن گفتیم. بعد از آن و از آغاز تمدن مرکزی تا به امروز بشریت چهار مرحله و ابزار رشد ذهنی، تفکر و اندیشه یعنی متولوژی، دین، فلسفه و علم را تجربه کرده و بکار گرفته است.
طبیعتا اکنون باید به مرحله شروع و متولوژی بپردازیم. اما قبل ازآن باید توضیح داد که پایان یک مرحله و آغاز مرحله ای دیگربه معنای زوال ریشه ای و مطلق مرحله قبلی نیست. این مراحل در طول تاریخ و بعضا مدت‌های مدیدی د کنار هم زیسته و موجود بوده‌اند. اما در هر مرحله سیستم و ابزار پیشرو وجدیدتر مهر خود را بر سیر تحولات و و رشد ذهنی و اندیشه بشری کوبیده است. اکنون ما درمرحله دانش وعلم به سر میبریم، قدرتگرایان برای تثبیت قدرت و تسلط خود بعضا تمامی ابزارهای مراحل پیشین مانند متولوژی، دین و فلسفه را در کنار هم و همزمان بکار میگیرند.
وقتی صحبت از چهار مرحله رشد ذهن و اندیشه بعد از ایجاد تمدن مرکزی میشود، بدین معنا نیست که ابزارهای متولوژی، دین، فلسفه وعلم فقط توسط اقتدارگرایان بکار گرفته شده‌ باشند. بلکه بیشترو بطور همزمان تمدن دمکراتیک نیز درسطوح گوناگون ازاین ابزارها جهت دفاع از خود و مقابله با قدرتگرایی استفاده نموده‌اند. اتفاقا این ابزارها ابتدا تولید عناصر جامعە طبیعی و تمدن ـ دمکراتیک میباشند و تمدن مرکزی تنها برای بهربرداری در چارچوب منافع طبقات و اقشار فوقانی و استثمارگر آنها را تحریف و بەکار بردە است.
در واقع متولوژی مادرمحور، سالیان طولانی درتقابل با متولوژی مردسالار در نزاع و نبرد بوده است. در متون و نوشته های سومری و بابلی چنین مجادلاتی به وفوریافت میشوند. نبرد آنکی و نین ‌خورساک، آنکی و اینانا و یا جنگ‌های مردوک و تیامات از این جمله اند. همچنین به این نوع از مقابله ها و جنگها در متون یونانی، هندی و چینی به وفوراشاره شده است.

متولوژی در واقع داستان‌سرایی نسبتا مبالغه آمیزاست، اما بنیان‌های آن بعضا از واقعیت‌ها و رویدادهای مادی و اجتماعی متاثر شده و ریشه در آنها دارد. جایی که در دراین متون یافت شده، صحبت از نبرد آنکی به مثابه مظهرمردسالاری واینانا سنبل مادر سالاری میشود، در واقع صحبت از مجادله و نبرد دو جنسیت، در قالب دو ذهنیت و تمدن، میباشد. از طرفی جنسیت مرد و مردسالاری که خواهان حاکمیت و تسلط قدرت خود میباشد و از طرف دیگر جنسیت زن ـ مادر که مقاومت نموده و درتلاش حفظ و دفاع ازسیستم خود و مقابله با تهاجم و تسلط قدرت مقابل میباشد.
بهمین دلیل است که بسیاری مواقع میگوییم: کهن ترین جنگهای تاریخ مابین زنان و فرهنگ مادر محوری از یک طرف و مردسالاری از طرف دیگر روی داده است. این نیز مبنای نزاع و تضاد تمدن دمکراتیک با تمدن مرکزی و مردسالار میباشد. در واقع از دوران آغاز متولوژی تاکنون، در زمان سومر، بابل، هخامنشی و حتی امروز نیز از متد اندیشە متولوژیک جهت مقابله تمدن‌های دمکراتیک و مرکزی علیه یکدیگر استفاده شده و میشود.
اما در عمل و در واقعیت نیروی سلطه تمدن ـ مرکزی و مردسالا، بیشتر بوده و بە شیوه موثرتری از ابزارهای متولوژیک علیه تمدن ـ دمکراتیک استفاده کرده است. بدین ترتیب میتوان گفت که متولوژی بە تدریج به ابزاری نیرومند در دست نمرودها، فرعون‌ها ، شاهان و قدرتمداران متعاقب، در مقابله با جامعه مبدل شده است. حتی فشار و نیروی ذهنیت سازی در آن دوران بحدی است که بسیاری از بردگان داوطلبانه به بردگی خود گردن نهاده و به آنان خدمت مینمودند. در متون تاریخی صحبت از فرعونی بنام اخناتون در مصر میشود. وی به جامعه خود ابراز میدارد که او نیز در واقع انسان متمایزی نیست. او هم مانند هر انسان دیگر است و لازم نیست که جامعه دیگر برده او باشند. اما نفوذ ذهنیت های ایجاد شده و نهادینه شدن آن در سالیان طولانی، در مردم و برده‌ها بحدی است که برد ‌گان خود برعلیه او قیام کرده و وی را کنارمیگذارند و طبعا فرعون دیگری جایگزین او میشود.

قدرتهای تمدن ـ مرکزی بعدها زیگورات‌ها و در درون این زیگورات‌ها، پانتئون‌ها (هیئت خدایان) را ایجاد کرده، اینان ذهنیت‌های لازم برای مشروعیت بخشی بە خدایی کردن خود بر جامعە را ایجاد کرده و کاهنان بە تبلیغ و ترویج خدایی ایشان در جامعه و میان مردم می‌پرداختند. بدین ترتیب ذهنیتی که قدرت مادی آنها را بپذیرد درگسترە جوامع نهادینه میگشت.
از طرفی دیگرمقاومت بخش‌هایی از مردم در جوامع گوناگون بدون تردید ادامه داشت و با تمام سعی خود نمیتوانستند و نخواهند توانست کل جامعە را با ذهنیت سازی قدرت‌طلبانە خود مسموم و محکوم بە بی‌ارادەگی نمایند. در این راستا در تمدهای ـ مرکزی سومر و بابلی، ادیان ابراهیمی پا به عرصه ظهورمیگذارند. در زاگرس نیز میترائیسم و زردشت موجود بوده‌اند. اینان نمیخواهند تسلیم ذهنیت سازی کاهنان و نمرودها شده و در برابرشان مقاومت میکنند. بدین شیوه نقش دین بە مثابه اندیشه‌ای علیه قدرتمداران تمدن مرکزی برجسته میشود. یکی از ویژه‌گی‌های مرحله متولوژی کثرت خدایان است. اما در طرف مقابل نمرود یا فرعون خدای خدایان و قدرت بلامنازع هستند. تا جایی کە مردم با میل خود فرزندانشان را جلوی بت‌ها قربانی میکردند.
بدین ترتیب ابراهیم، موسی و عیسی ابتدا بر علیه این اعمال قدرت و سلطه به میدان می آیند. درواقع این ادیان در ابتدا بعنوان مرحله‌یی درجهت رشد اندیشه و ذهنیت جامعه در مقابل ذهنیت متولوژی قدرتگرایانه که اساسا به سلطه شاهان، نمرودها و فرعون‌های تمدن مرکزی مشروعیت میداد، بە میدان آمده بودند. مثلا دین ابراهیم علیه نمرود ظهور میکند. وی اعلام میکند یک انسان نمیتواند خدا باشد. میدانیم که موسی علیه فرعون قیام میکند. در دوران موسی سنت ابراهیمی بهتر و بیشتر شکل گرفته و تکامل می‌یابد. قیام موسی در واقع و بیشتر شورش قشر و طبقات فوقانی جامعه یهود را در برابر طبقات فوقانی مصر و فرعون نمایندگی میکند.
قیام مسیح بعنوان مقاومت و شورش اقشار زیرین و پایینی جامعه در برابر دولتمداران رم و اشراف یهود کە بە مزدوری امپراتوری رم در آمدە بودند، پدیدار شده و ظهور میکند. قیام وی علیه استثمار قبیله تهیدست آسنی، در جامعه یهودی آنزمان بوده است. این قبیله همزمان از جانب امپراتوری رم و همچنین اشراف یهود استثمار می شده اند. میدانیم که محمد نیز ابتدا در مقابل اشراف مکه بپا می خیزد. مشکل جایی آغاز میشود که ادایان، احکام و قوانین خود را نه فقط برای دوران تاریخی معینی که آنها خود در آن می زیسته‌اند، بلکه ورای زمان و برای کل آینده نیز معتبر میدانند. مشکل اساسی این است که این ادیان پس از مدت کوتاهی به قدرت آغشتە شده و از طرف قدرتمداران در جهت بەدست آوردن و حفظ سلطه و منافعشان بکار گرفته میشوند. دین اسلام بعدها بعنوان دین سلطه امپراتوری‌های اسلامی و دین مسیحی نیز بعنوان دین رسمی توسط رومیان بکار گرفته میشود.
بدین شکل دین نیز مانند متولوژی بتدریج به ابزاری جهت سلطه قدرتمداران بر طبقات زیرین جامعه مبدل میشود. بطور مثال نمیتوان جنبه انقلابی قیام محمد در مکه را انکار کرد. اما میدانیم که این دین بعدها بیشتراز هر دین دیگری درخدمت قدرت و برای سرکوب جامعه بکار گرفته شده است. نقش مثبت دین درابتدای ظهور آن حتی درمارکسیسم نیز انکار نمی‌شود. واقعیت این است که ادیان در کل بسرعت به قدرت آلوده شده و توسط ستمکاران علیه اقشار تهیدست و زیرین جامعه بکار گرفته شده‌اند.
آئین میترائیسم و زرتشتی که سالیان دراز، بعنوان متد فکر، اندیشه و ذهنیت جوامع زاگرسی در مقابل یورش قبایل سمتیک مانند سومر، بابل، آکد و آشوری عمل میکرده است، بعدها در دوران هخامنشی به قدرت آلوده شده و در شکل دین به بیراهە کشیده شد. دین زرتشتی به ابزاری جهت سرکوب وحشیانه و بیرحمانه مردم و جوامع دیگر مبدل میشود. در واقع باید فهمید که منشا تباهی را نه در دین، بلکه در قدرتگرایی جست. متولوژی و ادیان ابتدا و طبق زمان خود کاربردی مثبت داشته‌اند، نقش منفی آنها زمانی پدیدار میگردد که به قدرت آلوده میشوند.

یکی از اشتباهات بزرگ پیشروان رنسانس این بود که بجای هدف گرفتن و جهت گیری علیه قدرتگرایی، خود دین مسیحیت را هدف گرفتند. در نتیجه در نهایت قدرت بار دیگر و اینبار در شکل و شمایل جدید و سرمایه‌داری بە میدان آمد. متاسفانه اکنون روشنفکران خاورمیانه نیزهمین اشتباه را مرتکب میشوند. بجای قدرت، دین را هدف میگیرند. شکی نیست که بایستی علیه دین، زمانی که به قدرت آلوده شده و توسط قدرتمداران، طبقات و ملل فرادست، علیه طبقات و ملل زیر دست بکارگرفته میشود، مبارزه کرد و بە میدان آمد. اما در واقع در چنین شرایطی ما در مقابل فکر و اندیشه قدرتگرایی می ایستم، که در این مورد از دین استفاه ابزاری میکند. نه در مقابل دین به مثابه نوعی از فکر و اندیشه بخشی از جامعە.
بعدها، هنگامی که رویکرد دین دچار تنگنا و مشکل شده است، فلسفه به میدان می آید. به یاد داریم که ویژگی بارز متولوژی تعدد و کثرت خدایان بود. ادیان منادی و موافق سیستم تک خدایی بودند. در اینجا بار دیگر اشاره میشود که مشکل اساسی ادیان و دین در اینست که آموزش و سیستم خود را برای همه دوران‌های تاریخ معتبر میدانند، در حالیکه امروزه ما میدانیم اینگونه نیست. این امر در ادیان و بخصوص در دین اسلام منشا مشکلات، جنگ‌ها و ویرانی‌های فراوان شده است. به همین دلیل است کە در ادیان، مذاهب و طریقت‌ها پدیدار شده و به میدان میایند. در این راستا در دین اسلام تعداد زیادی طریقت و مذاهب گوناگون ظهور می نمایند. همچنین حرکتهای عرفانی و تصوفی متعددی بوجود آمدند. مترقی ترین این جریانات آنهایی هستند که علیه اسلام آلوده به قدرت و قدرت محور موضع گیری یا اقدام کرده‌اند.
البته جریانات تصوفی را نباید همانند پنداشت و مانند هم ارزیابی کرد. میتوان جریانات تصوفی را در سه مرحله ده‌سته‌بندی و تفکیک کرد. مثلا در دوران امویه تصوف توکلی رایج بود. طرفداران این تصوف اگر چه با قدرت محوری و قدرتگرایی اسلامی مخالفت جدی داشتند، اما آنها مخالف اقدام جدی و عملی علیه آن نبودند و فقط به توکل و دعا برای رفع مشکل اکتفا می کردند، با امید و آرزوی اینکه روزی ستمکاری بپایان برسد. نوع دیگر تصوف عصیان است که در دوران عباسیان پدیدار میشود. اینها تنها توکل نمیکنند، بلکه مخالفت خود را ابراز کرده، خود را سازمان داده و اقدامات عملی و جدی انجام میدهند. در نتیجه در این راستا تعداد زیادی طریقت بوجود آمده و سازمان داده میشوند. از جمله این دسته قرمتی‌ها و زنجی‌ها هستند. کردها با توجە بە شواهد تاریخی در آن زمان بە این گروە و دستەها پیوستە و نقش جدی ایفا نموده‌اند. از نمونه‌ها بارز و برجسته تصوف عصیان بایستی به قیام منصور حلاج اشاره کرد. او مخالفت خود علیه اسلام سیاسی و زورگویی را عملا پی گرفت و بمیدان آمد و بهمین دلیل نیز در نهایت جان باخت. بعد از هجوم مغول تصوف دیگری نیز بنام تصوف تقیه بوجود آمد. اینها معتقد بودند که در مواقع خطرات و تهدیدات جانی و جدی باید تقیه کرد، دروغ گفت و افکار خود را در باطن حفظ و در ظاهر انکار کرد.

از طرف دیگر میدانیم که انحرافاتی نیز در آیین میترایی یا زاگرسی صورت میگرد و بتدریخ تحت تاثیر کاهنان بابلی و کلدانی تلاش‌هایی در جهت ایجاد کاست‌ها و کاستی نمودن جامعه زاگرسی صورت میگیرد. زرتشت که خود یک مغ میترایی بود، علیه این انحراف بپا میخیزد و خواهان رفرم بوده و علیه این انحرافات به میدان میاید. طبیعتا بخشی از جامعه آنروز به زرتشت می پیوندند. میتوان گفت که یارسان‌های امروزی اساسا ریشه در این دسته دارند. اگرچه یارسان‌ها نیز در طول تاریخ متاثراز تحولات بزرگ شدەاند و ادیانی مانند اسلام یا مسیحست بر آنها تاثیر گذاشتە و دچار تحولات و تغییرات معینی شده‌اند.
واضح است که بخش‌های دیگری از جامعە آن زمان نیز، با رفرم زرتشت مخالفت میکنند. میتوان گفت ایزدی‌ها متعلق به گروه مخالفان و آنانی هستند که رفرم زرتشت را نپذیرفتد. زیرا که امروز هنوز نیز محافظە کاری و ویژ‌گی‌های مقاومت آنها در برابر تغییرات و حفظ تفکرات کهنە و بسته بودن جامعه آنها را میتوان مشاهده کرد. در واقع علوی‌های کوردستان در باکور تا دوران صفویه با یارسان‌ها تمایز جدی نداشته‌اند. اما با ایجاد امپراتوری‌های صفوی و عثمانی، علوی‌ها که در قلمرو عثمانی‌ها میزیسته‌اند، خود را مجبور می بینند کە به صفوی‌های شیعه مذهب نزدیک شوند. بدین شیوه شیعه‌گری بمقداری زیادی در آئین آنها نفوذ کرده و آنرا تحت تاثیر خود قرار میدهد.
بدین ترتیب آئین یارسان علیرغم فشارها، تهاجمات، سرکوب‌ها و تاثیرات ویرانگر سیستم‌های قدرتگرا در طول تاریخ و از دوران مادها تا به امروز بیش از هر آئین دیگری به مبانی و بنیادهای خود که ریشه در تمدن ـ دمکراتیک جامعه مادها و آئین میترایی دارد، نزدیکتر و وفادارتر مانده است.

اگر به تاریخ رجوع کنیم، درخواهیم یافت که آیین یارسان تاثیرات به سزا و جدی در فکر، اندیشه و ذهنیت جامعه زاگرسی به جای گذاشته است. در مقاطعی از تاریخ که خلیفه عباسی مظالم فراوانی بر زاگرسیان روا میدارد، یا از طرف دیگر قدرتگرایان ایرانی در خراسان در تلاش برای بازسازی سیستم قدرتگرایی ایرانی خود در کنار یا در برابر خلیفه عباسی بوده و در این رهگذر جامعه زاگرسی را تحت فشارهای سنگین میگذارند، یا درمقاطعی که سلجوقیان و غزنویان نقش شمشیر خلیفه را بعهده گرفته و جامعه زاگرسی را تحت فشار میگذارند، فرهنگ زاگرسی بار دیگر در قالب آئین یارسان در لرستان بپا می خیزد. باید تاکید کرد که این ادعاها خیالی و بی پایه نیستند و بر اسناد و متون فراوانی متکی میباشند. آثار بهلول ماهی، بعدها آثار بابا شهره لرستانی، سرهنگ دودانی تا به متون سلطان سهاک و غیره.
مطالعه آثار آنها آشکار میکند که این شخصیت ها و جنبش ها، قریب هزار سال پیش از یک طرف صراحتا از کورد و کوردستان و بعنوان جنبشی اتنیکی ـ ملی آن در برابر سه اشغالگر خلافت عباسی در بغداد، وزیران و رجال ایرانی که در سیستم خلافت عباسی نفوذ کرده بودند و ترکها که ازنواحی و مناطق آسیای میانە و ورای شمال شرقی به فلات ایران سرازیر شده‌اند، دفاع میکرده‌اند و از طرف دیگر و همزمان اینها دارای اندیشه و فرهنگ کومینال بوده‌اند و بدین ترتیب فرهنگ زاگرسی و کوردی را در حد تعیین کنند‌ه‌ای تحت تاثیر قرار داده‌اند. بنابراین اگر ما بخواهیم تاریخ و ترکیب ذهنی و فکری جامعه کوردی را بطور جدی و بخوبی درک کنیم، باید تاریخ یارسان و زاگرس جنوبی را بهتر و با دقت و موشکافی بیشتر، تجزیه و تحلیل کنیم.
از طرف دیگر در مقابل دگماتیسم دینی، که همه چیز را به نیرویی متافیزیک و آسمانی پیوند میدهد، فلسفه بمیدان می‌آید. فلسفه در مقابل تاکید میکند که برای رسیدن به حقیت باید عقل و منطق را مبنا قرارداد و به کارگرفت و حقیقت را باید به این طریق جستجو نمود. زیرا که باید گفت، انسان در مبارزه علیه قدرتگرایی و دولتمداری بطور مداوم در جستجوی حقیقت بوده است. مطالعه متون سومری تا بکنون نشان میدهد که این جستجو بطور دائم در جریان بوده است. در متون سومری واژه‌ای بنام آمارگی یافت میشود. آمارگی در واقع هم وزن و هم معنای آزادی است. در واقع انسانها برای رهایی از دولمتداری وسلطه آرزو میکرده‌اند، به دوران پیش از تمدن مرکزی سومری‌ها ، یعنی به سیستم جامعه و فرهنگ زاگرسی و آمارگی یا آزادی برگردند. بدین ترتیب همانطور که قدرتگرایی و تمدن مرکزی برای توجیه و تثبیت تسلط خود به اشکال گوناگون ذهنیت سازی نموده است، طرفداران ارزشهای تمدن دمکراتیک نیز همزمان و بطور موازی در تلاش و جستجو برای یافتن بنیادهای ذهنی لازم برای رهایی از سلطه و نیل به آزادی بوده‌اند.
بدین ترتیب مرحله و دوران فلسفه آغاز میشود. بر این اساس دیگر نه با تکیه بر متولوژی و نه متافیزیک و قدرت‌های مافوق بشری و آسمانی بلکه بایستی از طریق عقل و منطق حقیقت را جستجو کرد. بنابراین فلسفه نیز ابزاری دیگر در جهت جستجوی حقیقت و رشد اندیشه و فکر انسان بوده است. اگرچه دوآلیسم زاگرسی خود فلسفه‌ای است، اما فلسفه بیشتر و درعمل دریونان بروز کرده و پدیدار میشود و این تاریخی طولانی را از تالس تا سقراط در برمیگیرد. از طرفی دیگر بعد از کشته شدن سقراط توسط دمکراسی یونانی مسلط در آتن آنزمان، مخالفت جدی از جانب شاگردان او بخصوص افلاطون ایجاد شده و بروز میکند. افلاطون که به طبقات فوقانی جامعه آنزمان تعلق داشته، دل خوشی از این دمکراسی ندارد، خواهان سیستمی است که به تسلط و اقتدار بخش الیت و پیشرو، بر جامعه مشروعیت ببخشد و بدین لحاظ فلسفه دولتی و طبقاتی را پایه‌ریزی و مطرح میکند و این بعدها توسط ارسطو و فلاسفه دیگر دنبال و تکمیل میشود. بعدها هم در دنیای اسلام و هم در مسیحیت فلسفه هایی در جهت حقانیت دادن به نیروی متافزیک و دین بمیان می‌آیند و بدین ترتیب فلسفه نیز به قدرت آلوده شده و به ابزاری در جهت تثبت و توجیه قدرتگرایی مبدل میشود.
باید دقت کرد که استفاده از فلسفه فقط از جانب سلطه ‌گران و نیروهای تمدن ـ مرکزی بکار گرفته نشده است. به همان میزان نیروهای تمدن ـ دمکراتیک نیز از این امر در جهت آزادی و رهایی استفاده نموده و در این عرصه ذهنیت سازی کرده‌ و رشد فکر و اندیشه را پی گرفته،‌ و تامین کرده‌اند.
بدون تردید در مقابل این انحراف از فلسفه توسط قدرتگرایی و تمدن ـ مرکزی، رویکرد علمی و علم به میدان می‌آید. بر این اساس انسان بایستی در جستجوی راستی و حقیقت و برای اثبات آن به فاکت‌های علمی متوسل شده و آنرا بکار گرفت. باید دقت کرد که وجود و کاربرد علم تنها از این دوران شروع نشده است. علم در دوران متولوژی و بعد آن نیز موجود بوده و بکار برده شده‌ است. میتوان کاربرد علم در نجوم، ریاضی و عرصه‌های دیگر را در تاریخ کهن به وفورنیز یافت. اما تاریخ علم بمثابه ابزارو وسیله غالب برذهنیت انسان و ذهنیت سازی به پانصد سال اخیر بر میگردد. ما نه تنها در تاریخ کهن بلکه در تاریخ بعد از اسلام در خاورمیانه نیز بطور مثال به اخوان الصفا حتی معتزله ها و بسیاری مکاتب دیگر بر میخوریم که با رویکردهای علمی حقیقت را جستجو میکرده‌اند.
فقط در خاورمیانه، زمانی که توسط غزالی باب اجتهاد بسته میشود، در اروپا فرصتی ایجاد شده تا در برابر کلیسا که در آنجا به نیروی اساسی مبدل شده و انگیزاسیون را پیش میبرد و همچنین در برابر سنت فیلسوفانی مانند توماس آکیوناس که با رویکرد فلسفی به تسلط کلیسا مشروعیت می بخشیدند، کسانی بمیدان می‌آیند که با استفاده از علم و رویکردهای علمی در جستجوی حقیقت در آمدند.
کسانی مانند کوپرنیک ، گالیله و دیگران آغازگر مرحله و دوران علمی بودند. طبیعتا بعدها نیز کسانی مانند دکارت، فرانسیس بکن یا آگوست کنت و دیگران بمیدان می‌آیند که با پایه ‌گذاری و طرح پوزیتیویسم تلاش میکنند، اینباربا تحریف علم آنرا را نیز به قدرت آلوده کرده و به خدمت قدرتگرایی و سلطه درآورند. این امر در عصر ما به بلایی بزرگ برای انسان و بشریت مبدل شده‌ است. پوزیتیویست‌ها جامعه شناسی و روانشناسی را مطابق پارامترها و معیارهای فیزیک، شیمی و بیولژی شناسی تعریف و بازتعریف نموده اند. این نیز مسبب خطاهای مضاعفی گشته است. چرا کە هرچند انسان و جامعە بخشی از طبیعت (فیزیک، شیمی و بیولوژی) هستند و در مواردی میتوان انسان را با دیگر معیارهای طبیعی تطبیق داد، ولی هوش انسان و جامعە بە مراتب انعطاف‌ پذیرتر از طبیعت فیزیک، شیمی و بیولوژیک میباشد. این خطا و تحریف هنوز هم بە علم جامعە‌شناسی و روانشناسی غرب مستولی میباشد. باید گفت: دلیل وضعیت بغرنج اجتماعی و روانی در غرب، علی رغم پیشرفت‌های مضاعف مادی بە این مسئلە برمیگردد.
داروینیسم اجتماعی را مطرح نموده و جامعه شناسی را در چارچوب قواعد فیزیک و شیمی به میان کشیده اند. باید گفت که اساسا آن دوران علمی که دراروپا شروع شد در عرصه‌های فیزیک، شیمی و بیولوژیک ، دستاوردهای عظیمی بدنبال داشت. اما این امر زمانی که سعی شد انسان، جامعه شناسی و روانشناسی را نیز مطابق معیارهای فیزیک، شیمی و بیولوژی تعریف و بازتعریف نمایند، به بلای بزرگی برای بشریت منجر گشت و جنگ‌ها و کشتارهای فراوانی بدنبال داشت. باید دقت کرد که ما در اینجا فقط تاثیرات و کارکرد علم در عرصه رشد اندیشه، تفکر و ذهنیت را مدنظر داریم و حتما در دروس و مباحث بعدی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
ما میدانیم که بعدها لیبرالیسم مطرح شد و امروزه نئولیبرالیسم به میدان آمده است و اینها اساسا و در واقع منشا و ریشه خود را در پوزیتیویسم دارند. ذهنیت پوزیتیویستی در واقع تلاشی برای مشروعیت دادن به انحصار قدرت و سلطه در دوران سرمایه ‌داری دارد و در خدمت طبقه بورژوازی میباشد. اما بدون تردید ما در تمدن ـ دمکراتیک نیز به تلا‌ش‌ها و کسان زیادی برمی خوریم که سعی فراوان داشته و دارند، در مقابل این پدیده قد علم نمایند. ما حتی در شروع و ابتدای این امر به کسانی چون اسپونیزه برمی خوریم که به شیوه‌ای بسیار تعمیق یافته از آزادی صحبت میکند. یا اینکه بعدها مارکس و انگلس ذهنیت ضد سرمایه ‌داری را در قالب سوسیالیسم علمی و رئال سوسیالیسم تئوریزه و مطرح کرده اند.
از طرف دیگر کسانی مانند باکونین، پرودون وکروپوتکین تحت عنوان آنارشیسم، ذهنیت سازی نموده و مطرح شده اند. این مکاتب وجریان‌ها علیرغم نواقص و ایرادهایی که شاید داشته اند اما در واقع امر مقاومت و ایستادگی در برابر سیستم سرمایه ‌داری و ذهنیت سازی سرمایه را بیان و ابراز میکنند. بعدها نیچه، میشل فوکو و پست مدرنیست‌ها ظاهر شدند و در برابر دگماتیسم و انحصارطلبی مدرنیته ـ کاپیتالیسم تئوری و ذهنیت های انتقادی خود را مطرح نمودند. اینها همه از جمله مقاومت‌هایی میباشند که در مقابل تسلط، قدرتگرایی و بی اراده ساختن جامعه توسط سرمایه داری ذهنیت سازی کرده و قد علم کرده‌اند.
در همین راستا بعدها مکتب فرانکفورت پدیدار شد. در رابطه با ظلم و ستم بر زنان فمینیسم به میدان آمد. جنبش‌های رهایبخش ملی برای آزادی و رهایی ملل از انقیاد سیستم‌های سرمایه‌ داری وسیعا فعال شده و نقش مهمی بازی کرده اند. برعلیه تخریب محیط زیست، جنبش‌های اکولوژیک به مقاومت پرداخته اند. طبیعتا همه این جریانات و مکاتب علیرغم تاثیرات زیاد ذهنیت‌های پیشین مانند متولوژی، دین و غیره، جامعه کوردی را نیز به نوبه خود تحت ئاثیر گذاشته و متاثر کرده‌اند. از طرف دیگر واضح است که تعابیر و ذهنیت پوزیتیویسم درجامعه کوردی نیز منشا ضربات و ویرانگری‌های فراوانی بوده‌ است.
بدون تردید جای افتحار فراوان دارد که امروزه علیرغم این واقعیات ذهنیت تمدن ـ دمکراتیک، در کوردستان جا گرفته و در فاز عملی شدن است. این ذهنیت سازی در واقع همزمان علیه ذهنیت های قدرتگرا و سلطه گر تاریخی و نیزامروزی عمل میکند. ذهنیتی که در نتیجه فکر و اندیشه رهبر آپو مطرح میشود، آزادی خلق‌ها، زنان و طبقات تحت ستم را تامین میکند و درمقابل برخورد ویرانگر با محیط زیست، عملکرد مسئولانه نسبت بە آن از خود نشان میدهد. هدف دراینجا برجسته کردن اهمیت ذهنیت سازی درست میباشد. بدون ذهنیت سازی صحیح نمیتوان یک زندگی درست را نیز پی ریزی کرد. به گفته آدرنوزندگی اشتباه و غلط را نمی توان به شیوه‌ای درست زندگی کرد. یعنی زندگی که در عرصه فکری بشیوه‌ای اشتباه آمیز تفسیر شده است را نیمتوان درست زندگی کرد. رهبر آپو نیز میگوید، زندگی درست را نمیتوان اشتباه زیست. بدین لحاظ بنیاد ذهنیت اهمیت بسیار جدی در جهت تضمین سلامت زندگی در عڕصه‌های عمل و زندگی میباشد.
ما به همین دلیل باید ذهنیت تمدن ـ دمکراتیک را ابتدا در جامعه کوردی توسعه داده و دیدگاهمان را نسبت به همه آنانی که در تاریخ مورد ظلم و ستم واقع شده‌اند، مانند زنان، خلق ها،کارگران، زحمتکشان و غیره را تصحیح کرده و در جهت رهایی آنان رشد و گسترش دهیم. بدون تردید به این ترتیب می توانیم رهایی خود را تامین کرده و نقش پیشرو خود را در منطقه نیز بازی نماییم. این امر برای جامعه کوردی تازه نیست. زمانی که مادها با در هم شکستن قدرت آشوری‌ها ، بشریت آن روزها را از دست خونخوارترین نیروهای عهد خود آزاد نمودند. با اطمینان میتوان گفت که بنیاد ذهنی این پیروزی مادها در عرصه‌های سیاسی و نظامی قبلا در فرهنگ و آئین میترایی و زرتشتی پایه‌ریزی شده است . به همین ترتیب شکست داعش در روژآوا را در نتیجه ذهنیت سازی قبلی جنبش آپویی در آنجا را بهتر میتوان فهمید و درک کرد. بدون تردید سرمایه‌داری و قدرت‌های منطقه نیز روزانه سعی در تخریب ذهنیت سازی ما و ایجاد انحراف درآن می نمایند. هدف ما در این چارچوب بیشتر صحبت از تاریخ رشد ذهنیت و فکرو اندیشه بشری بود و بدون تردید در مباحث آینده بیشتر بر تاریخ ماد تمرکز خواهیم کرد.
در مورد اینکه چرا آیین‌های کوردی موفقیت نداشته اند، باید گفت بخش اساسی آن به این امر برمیگردد که آیین های زاگرسی و آنطور که ما نام بردیم بطور مثال آیین یارسان وجهه و یا وجوه تمایزات جدی خود را بعنوان سیستم تمدن ‌ـ دمکراتیک از وجوه تمدن‌های مرکزی دیگر تشخیص نمی‌دادەاند و این واقعیت را که آنها یک خط فکری و متمایز از فکر و اندیشه تمدن‌های مرکزی هستند درک نکرده و بدان آگاه نبوده اند.
بدون تردید و در واقع علت هر شکستی در این گونه موارد را باید در ضعف‌های فلسفی و ایدئولوژیک موجود در بطن وهمراه آن جست. اما متاسفانه امروزه متون و نوشته‌های کافی در مورد این آیین‌ها و از جمله آیین میترایی، یارسان و یا حتی خرمدینان دردست نیست و این امر دریافتن علت دقیق شکست آنها و تحقیق دقیق در موردشان را دشوار میکند. اما واضح است اگرچه این آیین‌ها در مقایسه با طرف مقابلشان، ازفاکتورهای مثبت و دمکراتیک فراوان بهره‌مند بوده‌اند، ولی در سازماندهی مناسب و کارایی در مدیریت جامعه خود، آنچنان موفق نبوده‌اند.
از طرف دیگر هجوم طرف مقابل نیز بسیار سنگین و بیرحمانه بوده‌ و طبیعتا سعی جدی در نابودی موجودیت و آثارآنها نموده و یا از تکوین نیروی آنها با شدت تمام جلوگیری نمودە است. به عنوان مثال، مانی که نمایندگی نوعی تفکر و اندیشه جامعه زاگرسی را در مقابل تمدن مرکزی میکرده است، تمایز ذاتی این دو تمدن را مد نظر قرار ندادە، آن را درک نکردە و سعی داشتە است با تاثیرگذاری بر شاهپورشاە ساسانی، او را به صف پیروان آیین خود ملحق کند. او متوجه نبوده که آنچه در تقابل با فکر و اندیشه او قرار گرفته است، نه یک فرد یا یک شاه، بلکه اساسا یک سیستم و تمدن دیگری است.
واضح است که باوجود قانع شدن شاهپور توسط مانی مشکل کماکان باقی می‌ماند. وبعدا موبدان زرتشتی و همه آن نیروهایی که منافع خود را دربقای فرهنگ و تمدن مرکزی ساسانی میبینند، وارد میدان شده و علیه مانی اقدام کرده وازموفقیت او جلوگیری میکنند. این امر در واقع یک نوع ساده‌نگری مانی بوده است، که بجای سازماندهی جامعه خود و تکیه بر‌آن خواهان تغییرسیستم ازطریق یک شاه بوده است. از طرف دیگر میتوان آیین و جنبش مزدک را مثال آورد، وی نیز در دام حیله‌های سیستم خسروانی می‌افتد. انوشیروان پادشاه ساسانی او و پیروانش را دعوت نموده و خواهان آن میشود که او و یارانش بدون سلاح در مراسم حضور یابند. مزدکیان نیز که خود اساسا به مقابله نظامی و مسلحانه اعتقاد چندانی نداشته اند، دعوت در مراسم را میپذیرند وهمگی آنها قتل و عام شده و خود مزدک نیز به شیوه ای فجیع کشته میشود.
این رویداد نیز در واقع نشانگر این نوع ساده‌نگری و نشناختن دقیق تمایزات سیستم و تمدن مقابل از طرف نیروهای تمدن ـ دمکراتیک، در طول تاریخ و همچنین توهم به دشمن میباشد. بعنوان مثال و نمونه ای دیگر میتوان از قیام بابک خرمدین نام برد. وی جنگ و رویارویی اساسی خود با ترک‌ها را در دشت همدان به اجرا میگذارد، اما نیروی بابک نیرویی زاگرسی و قلمرو او کوهستان بوده و بر خلاف ترک‌های جبهه مقابل، که بتازه‌گی به خدمت خلیفه عباسی درآمده بودند، از تجربه لازم برای جنگ در دشت‌ها و مناطق مسطح برخوردار و بهره‌مند نبوده‌اند و روشن است که نهایتا در این جنگ‌ها شکست میخورند.
آیین یارسان نیز علیرغم تاکید فراوان آنان بر مضامین و بنیادهای فرهنگ و تمدن ـ دمکراتیک، قادر به سازماندهی درخور و نیرومند جامعه خود نبوده‌اند. بعدها بعد از شکست و سرکوب سلطان سهاک، این آیین و در کل فرهنگ زاگرسی برای مدت طویلی دچار شکستی سنگین میشود. میتوان گفت که فرهنگ زاگرسی دردوران عثمانی و صفوی در بحرانی ترین شرایط خود بسر برده‌ است. زاگرس و کوردستان که زمانی مرکز تولید ذهنیت، فرهنگ، فکر و اندیشه دمکراتیک بوده، در طی این حملات و به ویژە دراین دوران در نتیجە سرکوب‌های امپراتوری صفوی وعثمانی بطور قابل توجهی دچارشکست میشود و در بسیاری موارد از محتوا تهی می گردد. آنچه باقی میماند، در بهترین حالت، بیشتر شاعران، عرفا و صوفیانی میمانند که اشعار معنوی، رمانتیک و تصوفی را میسرایند و دیگر از تولید فکر و اندیشه اثرآنچنانی باقی نمی‌ماند.
جواب این سوال که اندیشە زاگرسی در متون وآثار کدامین فیلسوفها ظاهر شده، چندان آسان نیست. زیرا که اندیشە زاگرسی در واقع یک فرهنگ اجتماعی و فولکلور بوده و اینطور نیست که محتوای آن در طول تاریخی طولانی و توسط فلاسفه گوناگون مدون شده یا در متون و آثار مشخصی درج و تدوین شده باشد و یا من هنوز به چنین منابعی برخورد نکرده‌ام. یعنی این اندیشه یک ذخیره فرهنگی، اجتماعی است که در بطن جامعه کوردی، بطور پراکنده موجود بوده و بایستی آنرا دوباره زنده نمود. برای این امر باید از مقاطع مانی تا دوران سلطان سهاک و شاید مقاطع دیگری از دوران کنونی را نیز مبنا گرفته و بررسی کرد.
در مورد مکان و شروع فلسفه باید گفت که بسیاری معتقدند، دوآلیسم زرتشت خود نوعی فلسفه و خود او نیز در زمرە فیلسوفان بوده است. همچنین ادعایی دیگر بر این مبنا وجود دارد کە قبل ازاو (زردشت)، همچنین قبل از یونان در مصر و جاهای دیگر نیز فلاسفه ای موجود بوده‌اند. اما بیشتر نظرات رسمی برآنند که آغاز فلسفه بصورت تدوین و مکتوب شده در یونان و کنارەهای دریای اژە بوده است و با تالس شروع شده و توسط فلاسفه دیگر ادامه یافته است.

٢٢-١٠-٢٠٢٠

Related posts