درس بیست و دوم: اسلام،از انقلاب بە سوی قدرتگرایی و تمدن مرگزگرای اسلامی

این متن برگرفتە از قسمت بیست ودوم برنامە رێگا و رێباز (راه وروش) میباشد. این برنامە، برنامەای آموزشی است کە بە صورت آنلاین در روزهای پنجشنبە بە زبان کوردی ازطریق صفحەی فیسبوکی وکانال یوتوب رێگا و رێباز پخش میشود.

موضوع آموزشی این برنامە: اسلام،از انقلاب بە سوی قدرتگرایی و تمدن مرگزگرای اسلامی میباشد، کە در تاریخ بیست و چهارم دسامبر 2020 توسط رفیق اهون چیاکو ارائە شدە است.

موضوع این برنامە، موضوعاسلام “از انقلاب بە سوی قدرتگرایی وتمدن مرگزگرای اسلامی”میباشد کە بغایت از اهمیت زیادی برخوردار است. در اساس بازنگاهی بە این ادیان تک خدایی همانگونە کە خود اذعان میکنند از آدم گرفتە تا خاتم (منظور پیغامبراسلام است) و اینکە منشا آنها از کجا سرچشمە میگیرد و در کجای تاریخ جای میگیرند، حائز اهمیت میباشد.

البتە اینجا این سئوال طرح میگردد کە آیااساسا نیاز پرداختن بە این مسئلە وجود دارد؟  یا بە عبارت معروف مارکس دین افیون تودە‌ها است کفایت کردە و مسئلە را فیصلە دهیم. اما اگر بە عدم اهمیت و عدم نیاز در پرداختن بە این مسئلە قائل گردیم، نمیتوانیم این سئوال را در مقابل خود قرار ندهیم کە چگونە است کە موضوع دین در میان جوامع همچنان مورد بحث روزانە میباشد؟

البتە ما بر این باور هستیم کە باید در مورد کلیت دین، در مورد ادیان تک خدایی و ابراهیمی، و بالاخص در مورد سە دین یهودی، مسیحی و اسلام کە در دنیا پیروان و معتقدان زیادی دارندیک بازنگری دوبارە صورت بگیرد. با  نگاهی بە تاریخ  تمدن و استدلالات موجود متوجە خواهیم گشت کە در واقع برخلاف آنچە در مورد این ادیان کە موجودیت خود و خدایانشانرا صرفا در یک امر انتزاعی، متافزیکی و اخروی قلمداد کردەاند، ظهور آنها از یک پایە انضمامی، مادی، اجتماعی و دنیوی برخوردار است و لازم است کە جنبە مادی و ابژکتیو این ادیان مورد تحلیل واقع شود.

اگر بخواهیم از دیدی تحلیلی بە موضوعاتی از قبیلروایت آدم بپردازیم،میتوان این استنباط را کرد کە آدم برای اینکە بە فرمان خدا شاهان گوش نکرد از بهشت راندە میشود. ممکن است تابحال بە این فکر نکردە باشیم کە آیا این بهشتی کە آدم از آن راندە شدە همان بهشت انتزاعی است، یا این کە این بهشت میتواند همان بهشتی باشد کە خداشاهان تمدن مرکزی در زیگورات ‌ها، با قیمت اغفال و استثمار تودە‌ها برای خود بنا نهادەاند و آدم کە از فرمانشان سرپیجی کردەو شاید بە نوعی از ظلم آنها سخن راندە، او را از خود میرانند.

اگر بە تاریخ ادیان ابراهیمی بنگریم،آنهایی کە تاریخ این ادیان را نگاشتەاند ادعا میکنند کە تاریخ خلق دنیا و انسان بە شش هزار سال قبل برمیگردد. این در حالی است کە شش هزار سال تاریخ تمدن مرکزی میباشد. حتی افسانە آدم را نیز بە آن زمان منسوب میکنند. اگر بە داستان نوح بپردازیم میبینیم کە نوح بە سبب اینکە نمیخواست آن زندگی را کە برایش تعریف و تعیین شدە بود قبول کند، کشتی میسازد بە دریا میزند و طبق روایت کشتی او بر فراز کوه جودی (جودی در  باکور کوردستان) لنگر می‌اندازد. میدانیم پناە بردن بە کوە در تاریخ تمدن مرکزی همیشە از سوی جوامع و افرادی کە نخواستەاند بە انقیاد آن در آیند، راهی بودە برای دوری از گزند و حفاظت از خود و پیشبرد مبارزە در برابر نیروهای قدرتگرا و سرکوبگر بودە است. این روایت میتواند گویای این باشد کە نوح نمیخواست تسلیم چنین تمدن بردەواری شود و حیات را در گسترە آن تعریف نماید و پیش ببرد. در نتیجە سعی میکند معمار کشتی نجاتی برای رهایی انسانیت و طبیعت در برابر مظالم این سیستم سرکوبگر گردد.

میدانیم کە روایت ایوب نیز با تحمل صبر و درد شدید خود ایوب باز تعریف میگردد. میتوان گفت کە بنوعی تداعی‌گر رنج و دردیست کە این سیستم بر انسان و جامعە روا میدارد. در مورد ابراهیم هم میتوان گفت: او کە در برابر نمرود بپا میخیزد، در اساس نمایانگر ایستاگی او در برابر آن میتولوژی است کە بە قدرت نمرود و نظام آن مشروعیت میبخشد. در نتیجە آن نیز دچار مشکل میگردد و مجبور بە ترک آنجا و هجرت بە مصر میشود. مصریها بە ابراهیم و پیروانش کە از دست نمرود فرار کردەاند و بە صحرای سینا پناه بردند، لقب آبیرو دادەند. آبیرو بە کسانی اطلاق میشدە کە گرد و غبار صحرا رویشان پاشیدە شدە و گردآلود شدە باشند. این حاکی از آن  است کە افرادی کە در جمع پیروان ابراهیم جای گرفتەاند افرادی بینوا و فقیر بودەاند. با اینکە گفتە میشود کە پدر ابراهیم از جایگاه آریستوکراتیک و اشرافی برخوردار بودە است، اما با اینحال حتی پدر و خانوادەاش با او مخالفت میورزند و او را از خود میرانند.

نگاهی کوتاه بیندازیم بە موضوع موسی کە بر اساس گفتەها و داستانها بە رود نیل زدە و قصد دارد از این ظلم خود و قبیلەاش را رهانیدە و زندگی جدیدی را از نو بنیان نهد. در واقع این ریسک و خود را بە دریا زدن میتواند استعارەای برای بازگوی مشقت مبارزە و در افتادن با قدرت فرعونی باشد. میتوان گفت عصیان موسی در مقابل اعمال حقارت‌هایی کە مصریها بر قبیلە مهاجری کە موسی بە آن تعلق داشت، یعنی نوادگان ابراهیم روا میداشتند و سایر ستم‌های اعمال شدە از سوی تمدن مرکزی فرعونی بودە است. بدون شک بە دلیل اینکە موسی خود قبلا در دربار فرعون جای گرفتە بود از قدرت چیزهایی را آموختە و بر همین اساس آیین یهودیت تا حدودی بر اساس قدرتگرایی شکل میگیرد.

بگونەای دیگر میتوان گفت کە آیین یهود خود بنوعی نمایندگی طبقە بالادست را میکند. حتی عیسی مسیح کە خود در ابتدا معتقد بە آیین یهود بودە، هم در برابر رومی‌ها کە بە فلسطین می آیند وحکومت مناطق یهودی نیشن را بە دست میگیرند و  هم در برابر ستم اشرافیت یهود کە برای رم مزدوری میکردند،بپاخواستە و بە مبارزە میپردازد.در واقع این مبارزە برخاستە از تودەهای فقیر جامعە یهودیت بودە کە بە آنها آسنی گفتە میشد و نمایندگی طبقات فرودست جامعە را برعهدە داشت.

حال بە موضوع اسلام بنگریم، دینی کە از هزارو چهارصد سال پیش از لحاظ نظامی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تاثیر خود را بر خاورمیانە گذاشتەرا نمیتوان تنها با یک اظهارنظر و اینکە اسلام بد است و بە درد نمیخورد از کنارش گذشت. اگر با این اظهارنظرها و منکرشدنها مسائل حل میشدند، تاکنون حل شدە بودند، چرا کە بە وفور اینگونە بحث‌ها شدەاند و حرکت‌های ضداسلامی بیشماری نیز در این راستا بە راه افتادەاند.

اما چرا هنوز در قرن بیست و یکم شاهد ظهور حرکت‌های تندرو اسلامی همچو القاعدە، طالبان، جمهوری اسلامی، داعش، آ. ک. پ و… هستیم؟ اگر تنها بە این تئوریبسندە کنیم کە این جریانها در خارج توسط سازمانهای اطلاعاتی نیروهای سرمایداری شکل میگیرندبە جواب واقعی دست نخواهیم یافت. اگرچە دست قوی نهادهای سرمایداری در تشکیل این جریانها بە هیچ‌وجهە قابل انکار نیست، اما با اینحال اگر پتانسیل مادی و اجتماعی وجود نداشتە باشد این جریانات مرتجع شکل نمیگیرند.

در این چهارچوب میخواهم بگویم کەنمیتوانیم از کنار این قضیە بە آسانیبگذریم، چرا کە ما جنبشی انقلابی در خاورمیانە و کوردستان هستیم و باید بە تحلیل مسئلە دین بطور عام و اسلام بطور اخص بپردازیم. بدون شک تحلیل ما از اسلام تحلیلی در زمینە فقه‌ نخواهد بود، چرا کە این در گسترە تخصص و در عین حال از هدف ما نیست. افراد زیادی هستند کە در این زمینە کار کردەاند. تلاش ما  بیشتر این است کە در راستای تحلیلی اجتماعی، سیاسی، نظامی و تاریخی بە آن بپردازیم و اینکە اسلام چطور آمد و چگونە بە اینجا رسید و چە مسیری را طی کردە تا بە این حالت کنونی درآمدە است؟

همانطور کە همە میدانیم اسلام در ابتدا در حجاز پدیدار شد. میخواهم بە این مسئلە بپردازم کە وضعیت آنزمان دنیای عربستان چگونە بود و چرا اسلام در آنجا ظهور کرد؟ در واقع آنزمان دو قدرت اصلی کە نمایندگی تمدن مرکزی را میکردند، وجود داشتند. یعنی قدرتهای ساسانی و رم کە هر کدام از آنها یک دین را بە دین رسمی جهت مشروعیت بخشی بە ساختار قدرت خود بە کار بستە بودند، دین زردشت بعنوان دین رسمی ساسانی و مسیحیت هم بعنوان دین رسمی رم.  آنها بە نام همین ادیان ظلم زیادی را بر مردم روا میداشتند. این دو قدرت تمدن مرکزی با همدیگر بیشتر اوقات در حال جنگ بودند. در واقع این جنگها ضربات زیادی بە جوامع اطرافشان و مسیرهایی کە برای اهداف جنگی استفادە میشدند وارد می‌کرد. چرا کە جنگ همیشە ویرانی بە بار می آورد. بخصوص زمانیکە این جنگ مابین دو ابرقدرت و دو امپراطوری بزرگ صورت بگیرد. اما بە تدریج این دو امپراطوری در نتیجە تداوام جنگ و ماهیت قدرت گرایانەاشان بطور روز افزون بر عمق فسادشان افزودە میشود. این نیز موجب نارضایتی هرچە بیشتر جوامع تحت انقیادشان میگردید.

با توجە بە این میتوان گفت: یکی از بدشانسی‌های مانی این بود کە او زمانی آمد،کە هنوز اعماق فساد و بحران ساسانی آنطور کە باید نمایان گردد، نمایان نگشتە بود و تضادها بە آن سطحی کە بعدا رسیدند، نرسیدە بود. بە این معنی همانطور کە هفتە گذشتە راجع بە آن سخن گفتیم، مانی در آغاز امپراطوری ساسانی ظهور کرد. معمولا در ابتدای روی کار آمدن یک قدرت جدید عمق بحرانزیاد آشکار نمیشود و ضمینە برای کنش اجتماعی هموار نیست. شاید اگر ظهور مانی پنجاه سال یا صد سال بعد اتفاق می افتاد، چە بسا کە دیگر اسلامی پدیدار نمیشد.

این احتمال را بە این دلیل عنوان میکنم، چرا کە بحران قدرت امپراطوری ساسانی از سویی و بحران قدرت امپراطوری رم نیز  تقریبا بعد از صد سال بتدریج عمیقتر گشتە ودر اساس عربستان جایی بود کە برای هیچ کدام از این دو قدرت از اهمیت آنچنانی برخوردار نبود. بدلیل آن کە منطقەای حاشیەای  و در آنزمان آنقدر دارای اهمیتی کە بعد از اسلام یافت، نبود. در حقیقت عربستان آنموقع تبعیدگاه مخالفین هر دو امپراطوری بشمار میرفت. امپراطوری ساسانی متخلفین و مخالفین نظام  خود را بدانجا تبعید میکرد یا اینکە افرادی خودخواستە بدانجا پناه میبردند. بعنوان نمونە سلمان فارسی کە خود ماموری در درون نظام ساسانی بود، بعد از اختلافاتش با ساسانیان و برای رهایی از پیگرد آنها بدانجا فراری میشود. این مسئلە در امپراطوری روم نیز بهمین شیوە بودە و افراد زیادی از این امپراطوری بطور تبعیدی از سوی امپراتوری روم یا خود تبعیدی جهت در امان ماندن بە آنجا (عربستان) میروند.

در واقع اسلام و قدرت گیری آن در منطقە در بسیاری جهات، در کنار فاکتورهای درونی منطقە جهت ظهور آن، حاصل خلاء پیش آمدە در نتیجە بحران و جنگی بود کە بین دو امپراطوری جریان داشت. جنگ بین دو امپراطوری بحران عمیقی را ایجاد کردە بود و بارها این تجربە نشان دادە شدە است کە در نتیجە جنگ قدرت‌های تمدن مرکزگرا، فرصت و امکان رخ دادن تغییر و تحولاتی مبنی بر ظهور و قدرت‌گیری ساختارهای نوین صورت گرفتە است. فارغ از هر نام و عنوانی اعم از انقلاب یا نامی دیگر کە بر این رخدادها و متغیرات گذاشتە شود، جنگ بین تمدنها این امکان را برای این تغییرات فراهم نمودە است. اگر آنرا تا حدودی البتە نە از لحاظ ارزشی و محتوایی، بلکە از منظر تاریخی و شیوەی فرایند تحولات بە انقلاب بلشویک، کە در نتیجە رویداد جنگ بین قدرت‌‌های مدرنیتە سرمایداری در جنگ جهانی اول اتفاق افتاد تشبیە کنیم، نابجا نخواهد بود.

بە نوعی دیگر میتوان گفت: طبق قاعدەای کە در تاریخ سیاسی اجتماعی وجود دارد، در هرجایی کە در نتیجە جنگ، قتل و غارتگری یا استثمار و ظلم و سرکوب قدرتهای تمدنی بحرانی بوجود می آید، در آنجا امکان ظهور افکاری نو، جنبشهای اجتماعی جدید و انقلاب‌ها نیز بوجود می آید.

آنزمان در عربستان نیز چنین شرایطی مهیا میگردد. از سویی عربستان منطقەای دورافتادە کە از سوی نیروهای تمدنی مورد توجە آنچنانی قرار نمیگرفت و از سوی دیگر نیز در میان قبایل عرب اختلافات وکشمکش‌های قبیلە‌ای و عقیدەتی مضاعفی وجود داشت.طبق بعضی از روایت‌ها این اختلافات در جامعە آنزمان عرب تا حدی عمیق و بغرنج بود، آنچنان کە اگر دو نفر از دو قبیلە مختلف بەهم میرسیدند از دور با یکدست دستە شمشیرشان را از بیم امکان حملە طرف مقابل میگرفتند و با دست دیگر برای پرهیز از درگیری ادای سلام و صلح میکردند.

از سوی دیگر در بین قبایل سمیتیک در طول تاریخ قبل از اسلام، اعراب هیچگاە نمایندگی حکومت داری تمدن مرکزی را تجربە نکردە بودند. اما کلدانی ها، آشوریها، آکدیها، بابلیها، مصری ها، فنیقی ها، قبایل سمتیک آفریقا مانند حبشی‌ها و حتی عبری ها (دوران داود و سلیمان، بغیر از آن در بسیاری از تمدن‌ها، بویژە هخامنشی و ساسانی نقش داشتند) نیز گاە گاە نمایندگی تمدن مرکزی را کردە بودند. بە نوعی دیگر میتوان گفت:اعراب فقیرترین شاخە قبایل سمتیک بودند کە هیچگاە تا دوران امپراتوری اسلامی تجربە ساختار قدرتی را کە بتوان آن را نمایندە تمدن مرکزینامید نکردە بودند. حتی در بسیاری از مقاطع نیروی مقابلە و ستیز با نیروهای تمدن مرکزی خسروانی، رومی و حبشی جهت بە انقیاد در نیامدن، بودەاند. در این ضمینە نقش مشابە قبایلی مانند هوری ها در مقابل سومری‌ها، هونها از شرق در برابر امپراتوری چین و از غرب در برابر امپراتوری روم، همچنین ژرمنها، فرانک ها و ویکینگ ها در مقابل تمدن روم را ایفا کردەاند.

طبق روایات در میان قبایل عرب دو شاخە عربمورد بحث بودە است. شاخەای از آن عرب قحطانی میباشد کە از آنها بعنوان عرب اصیل نامبردە میشود و گفتە میشود کە نسل آنها بە نوح پیامبر بازمیگردد. شاخە دیگر عرب عدنانی میباشد و نسل آنها بە ابراهیم پیامبر باز میگردد. طبق روایت و مباحث نگرش بە تاریخ عرب، عدنانی‌ها در مقایسە با اعراب قحطانی شاخە‌ای فرعی و غیر اصیل در هویت عربی بشمار میروند و نسل‌شان را  بە اسماعیل و ابراهیم نسبت میدهند. این موضوع نشان میدهد حتی در این زمینە نیز کە محمد و قبیلەای کە متعلق بە آن است و از نسل ابراهیم میباشند، در برابر اعراب قحطانی از جایگاە و موضعی ضعیف‌تری برخوردار بودەاند. بە این مفهوم بعنوان اعراب اصیل بە آنها نگریستە نمی‌شدە است.

از سویی دیگر خانوادە محمد از تفکر و اعتقادات متفاوتی نسبت بە بسیاری از قبایل قریش برخوردار بودەاند، چراکە آنها بعنوان پیروان ابراهیمی شناختە شدە بودند و گفتە میشود کە حتی قبل از محمد نیز، آنها یکتاپرست بودەاند.بسیاری معتقدند مفهوماللە کە برگرفتە از آل خدای ابراهیم میباشد، مفهومی نیست کە محمد آنرا ابداع کردە باشد. تعدادی نیز معتقدند کە اللە واژە تغیر یافتە الات یکی از سە بت بزرگ مکە کە در واقع بت قبیلە عبدوالـمطلب پدر بزرگ محمد نیز بودە است، میباشد. بە هر جهت اگر بر این ادعا پافشاری گردد کە مفهوم و اصطلاح اللە را محمد برای اولین بار ساختە و عنوان کردە است، باید بە این پرسش پاسخ دادە شود کە چگونە است کە نام پدر محمد عبداللە است؟

همچنین شواهد و قرائن بە ما میگویند کە در بین قریش کە مشتمل از بنی هاشم (محمد متعلق بە این شاخە قریش بودە است) و بنی امیە میباشد، از لحاظ ایدئولۆژیکی  تفاوتمندی عقیدەتی وجود داشتە است. از لحاظ موقعیت اقتصادی، اجتماعی و اشرافی بنی‌هاشم نسبت بە بنی‌امیە از موقعیت پایین‌تری برخوردار بودە و بالاخص خود محمد و خانوادەاش طبق بسیاری از روایات در فقر  بسر میبردەاند.

طبق همین روایت ها، زمانی کە محمد پدرش (عبداللە) وفات میکند، عمویش (ابو طالب) سرپرستی او را برعهدە میگیرد. این نیز نشانگر آن است که خود محمد بعد از مرگ پدر و مادر بە موقعیتی فرودست تری سوق مییابد. در نتیجە میتوان تصور کرد کە شاید این وضعیت متزلزل و فرودستانەای محمد، همچنین اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی در آنزمان و در عین حال فاکتورهایی کە محمد و خانوادەاش را  نسبت بە اعراب قحطانی و نسبت بە قبیلە بنی‌امیە در موقعیت پایین‌تری قرار دادە بود، میتواند او را نسبت بە این مسائل و اوضاع کنجکاو و بە تفکر واداشتە باشد تادر مسیر جستجو برای پیداکردن راه حلی جهت رهایی از آن وضعیت بە تکاپو بیفتد.

طبق همین روایات محمد در سن بیست و پنج سالگی با خدیجە چهل و پنج سالە ازدواج میکند و خدیجە کە زنی تاجر، ثروتمند و صاحب املاک زیادی بودە، باعث فراهم شدن شرایطی مناسب برای محمد و جهشی طبقاتی از طبقە فرودست بە طبقەای اگرچە نە کاملا اشرافی اما متوسط بودە باشد. بهمین خاطر میتوان خاطرنشان کرد اگرکە  یهودیت طبق منافع طبقات فرادست و مسیحیت طبق منافع طبقات فرودست جامعە تبیین یافتە است، اسلام بر اساس منافع طبقات میانی و متوسط تکوین مییابد و مرحلە کوتاە و مقطعی مکە کە وجهی انقلابی و با حمایت اقشار ضعیف پا میگیرد، چیزی از این مسئلە را کە اسلام بر پایە منافع طبقات میانی پا میگیرد عوض نمیکند و تداوم آن در مراحل بعد در مدینە این استدلال را محکمە پسند میکند. بە عبارت دیگر، هرچند در آن اوان برای خود محمدجهشی طبقاتی بەسوی طبقە متوسط صورت گرفتە بود، اما چون در برابر طبقات اشرافی قدعلم میکند، افرادی از طبقات فرودست جامعە بە وی نزدیک میشوند و بە خیل یارانش در می‌آیند.

در واقع میتوان ظهور اسلام در سالهای نخست را بە سە مرحلە  تقسیم کرد. مرحلە اول: مرحلە مکە کە بدایت اسلام میباشد. مرحلە دوم: مرحلە مدینە است کە آنرا نیز بایستی بە دو بخش تقسیم کرد. بخش اول سالهای اولیە کە محمد و یارانش از مکە بە مدینە هجرت میکنند، یعنی در دو سە سال اول کە در مدینە اسکان مییابند و سال‌های بعد کە بتدریج جای پای خود را محکم کردە و حالت حکومتی و دولتی بە خود میگیرد. بخصوص بعد از فتح مکە دیگر اسلام وارد حوزەای سیاسی، قدرتی و دولتی میگردد. مرحلە سوم نیز مرحلە اسلام در شام (دمشق) است کە دیگر اسلام با خارج گشتنش از دست بنی‌هاشم و اهل بیت، توسط بنی‌امیە (معاویە پسر ابوسوفیان کە متعلق بە بنی‌امیە میباشد، آغازگر و بانی این مرحلە میباشد) تبدیل بە امپراطوری و نمایندە تمدن مرکزی بعد از سقوط ساسانی در بین‌النهرین، فلات ایران، ماورالنهرین و زوال روم در سواحل دریای مدیترانە و شمال آفریقا میشود.

در اینجا لازم است بە این اشارە نمود کە اهمیت دادن بە تحلیل ادیان ابراهیمی بخصوص مسیحیت و اسلام برای خاورمیانە مهم است. حتی اگر بر اساس تئوری مارکسیسم هم بە آن بنگریم در نهایت این دو دین در حدود هزار تا هزارو پانصد سال ایدئولوژی دوران فئودالی بودەاند. یعنی انسانیت در گذری تاریخی از  مرحلەای بە مرحلە دیگر یعنی از بردەداری بە فئودالی عبور کردە و این دو دین(اسلام و مسیحیت) مهر ایدئولوژیک خود را بر این مقطع تاریخی زدەاند.

با توجە بە پراهمیت بودن این تغییرات و تاثیر این ادیان مگر میشود کە بهمین سادگی از کنار آنها گذشتە یا آنها را کم اهمیت یا پوچ انگاشت یا بالعکس همانند کسانی دیگر کاملا مطلق‌گرایانە و مثبت بە آن نگریست و تنها بە تعریف فقەی و عقیدەتی آن پرداخت و بە جنبەهای تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نپرداخت.

ذکر شد کە میتوان اسلام رابە سە مرحلە مکە، مدینە و شام تقسیم کرد. دوران مکە را هیچ کس نمیتواند انکار کند کە شامل جوانب انقلابی بودە، همانطور کە در آیات مکی هم میبینیم این آیات دربرابر بردەداری، در برابر حاکمیت و زورگویی اشراف قریشبە گونەای آیاتی انقلابی مطرح گردیدەاند.

در واقع طرح حکومت مستضعفین از سوی محمد شباهت هایی با طرح دیکتاتوری پرولتاریای کارل مارکس برای آن زمان و مکان دارد. در آنزمان محمد سوژە مبارزاتی خود را نە با عنوان پرولتاریا، بلکە با عنوان مستضعفین بیان میدارد. از سویی دیگر آیات مکی را میتوان بە گونەای بە مانیفست کمونیست کارل مارکس و فریدریش انگلس تشبیە کرد، چرا کە برای آن برهە و مکان از رهایی طبقە فرودست سخن میراند و این دیدگاە را بە آنان عرضە میکند کە باید جهت رهایی از استثمار بە نیرو و توان تبدیل شوند. در واقع طرح حکومت مستضعفین از سوی محمد نیز با دیکتاتوری پرولتاریای مارکس و انگلس برای زمان و مکان خودش دور از شباهت نیست.

اگر توجە کنیم در مکە محمد و پیروانش با مشکلات و سختیهای زیادی از جملە کشتار، شکنجە و مهاجرت روبرو میشوند  و در مدت دە سال زندگی دشواری را پشت سر میگذارند. دوران پر مشقت شعب ابی‌طالب، هجرت بە حبشە و آزارو اذیت پیروانش از سوی قریشیها همە و همە واقعیتی تاریخی هستندکە تاکنون کسی نتوانستە بە شیوەای صریح آن را رد کند. با اینحال اگر از بعد اخلاقی و سیاسی بە این مسئلە بنگریم میبینیم کە در حقیقت دو نیرو در برابر همدیگر قرار گرفتەاند و باید این مورد بررسی قرار بگیرد کە کدام نیرو در جبهە غصب و ستم قرار گرفتە و کدامشان در جبهە ستم کش (طبقە محروم) جای دارد.

حال بە دە سال دوران مدینە کە بنگریم در اثر شگردهایی کە محمد بکار میگیرد در میان قبایل صلح صورت میگیرد. محمد در نتیجە این عملکردها اتوریتەای کسب مینماید. بر همین اساس هم قراردادیتحت نام قرارداد مدینە بین قبایلمنعقد میگردد. میتوان گفت کە این قرارداد از قوانین کنونی جمهوری اسلامی و خیلی دیگر از کشورهای اسلامی کنونی،بویژە از منظر حیات مسالمت آمیز تفاوتمندی‌ها دمکراتیک تر بودە است.  اما طبیعتا  بتدریج مسلمانان و خود محمد دامنگیر وسوسە قدرت گشتە وامیال طبقە حاکم در آنان پدیدار میشود.

باکونین میگوید: اگر دموکراتیکترین انسان تنها بیست و چهار ساعت روی کرسی حاکمیت و قدرت بنشیند بە دیکتاتور تبدیل میشود. همچنین وی این را نیز میگوید کە اگر شیطان در قدرت باشد و از آن راندە شود بە ملائکە تبدیل میشود و بالعکس اگر ملائکە را در جایگاە قدرت قرار بدهی بە شیطان تبدیل خواهد شد. اسلام و محمد نیز با چشیدن طعم قدرت با اهداف اولیە خود، کە در زمان خود محمد آغاز میگردد، روز بە روز بیشتر فاصلە میگیرند.

برای نمونە جنگهای آغازین کە روی میدهند هدف و ماهیت‌شان با جنگهای بعدی کە بر مبنای فتح و تجاوز صورت میگیرند، تا حدودی متفاوت است. همچو جنگ بدرکە در واقع مسلمانان در سرراه تجار قریش قرار میگیرند با این هدف کە وقتی اشراف قریش آنها را از مکە مجبور بە مهاجرت میکنند، اموال آنها را مصادرە کردە و میخواهند بە این طریق تلافی کنند. میتوان بە آن یک عمل رابین هودی هم گفت. این شیوە رفتار حتی در بین جنبشهای چپ معاصر وجود داشتە و بسیاری از آنها بە بانکها یا اموال ونیروهای سرمایەداری دستبرد زدە و در چهارچوب افکار مبارزاتی خودشان این عمل را روا دیدەاند.

در این جنگها شیوە برخوردشان با اسرا برخلاف جنگهای متعاقب اسلام تا رسیدن بە جمهوری اسلامی و داعش کە خیلی راحت اسرا را میکشند، ملایم تر بودە است. مثلا برای اسرای جنگ بدر شرط اینکە هر اسیری بتواند چند مسلمان را سواد بیاموزد، مشمول آزاد شدن میگردد، یک برخورد مطلوب میباشد.

البتە بە این مسائل خیلی زیاد پرداختە شدە است و من نمیخواهم در اینجا بیشتر از این بە آن بپردازم. اما میخواهم این را بگویم کە مرحلە اول اسلام یا همان دوران مکە مرحلەای انقلابیست. حتی زمانیکە مسلمانها بە مدینە می آیند و تا چند سال بعد از آن نیز رویکردهایشانجامعەگرایانە و منعطف میباشد. عملکردها و کشت و کشتارهایی کە بعدها روی میدهد در این دورە وجود ندارند. البتە این هم درست است اگر گفتە شود کە در آنزمان نیروی آنچنانی نداشتند تا این کارها را انجام دهند. این مسئلەای دیگری است. اتفاقا تا حدودی بە اهداف روشنگرایانە ما مرتبط است، بە این معنی قدرت‌طلبی و آغشتە گشتن بە قدرت در صورت عدم برخورد صحیح در مقابل آن، میتواند راە را بر انحرافات هموار سازد. منظور ما این است کە اوایل بە هر دلیلی کە باشد، آموزە‌ها، رهنمودها و برخوردهایشان مانند آنچە کە بعدها از خود نشان دادند، نبودە است. 

اما زمانیکە مسلمانان قدرت را در دست میگیرند آموزەها، رهنمود و عملکردهایشان تغیر مییابد. مثلا قتل عام قبیلە بنی قریضە کە یهودی بودند در دوران محمد و از سوی مسلمانان یکی از بزرگترین فجایع بشمار میرود. آنها هفتصد نفر را سر میبرند و  برخوردهایشان با زنان بنی‌قریضە دهشتناک است. بە این رخداد در تاریخ اسلامی بطور روشن پرداختە شدە است. این عملکرد نە تنها برای آن زمان یک جنایت بزرگ و از رفتارهای  زشت آن دوران اسلام محسوب میشود، بلکە همین مسئلە نیز بە منازعەای تاریخی بین یهودیت و اسلام تبدیل شد و اکنون نیز آثار آن در مسئلە اسرائیل و فلسطین خود را نشان میدهد. دقت نمایید آنها زمانیکە بە قدرت میرسیند حس فتح، تجاوز و غارت بر آنها غلبە میکند.

البتە در مورد ضدیت اسلام و یهود و عرب و عبرانی با همدیگر یک بنیان عمیقتر نیز وجود دارد و آن نیز بر میگردد بە روایت ابراهیم و دو فرزندش اسحاق و اسماعیل کە هریک از آنها از یک همسر (اسماعیل از هاجر و اسحاق از سارا) جداگانە بودە است. اختلافاتی در میانشان بروز میکند، تا جایی کە ابراهیم در نتیجە فشارهای سارا همراە با پسرش اسماعیل و همسرش هاجر کنعان را بسوی حجاز ترک کردە و آنجا در نتیجە تداوم نسل اسماعیل هویت عرب عدنانی شکل میگیرد کە همانطور گفتە شد، محمد متعلق بە این تیرە میباشد. در نتیجە تداوم نسل اسحاق در کنعان نیز هویت عبرانی در زمان موسی شکل میگیرد. میتوان گفت اختلاف امروز بنوعی نمود و تداوم همان اختلاف اولیە در خانوادە ابراهیم میباشد.

مسلمانها بعدها کە مکە را فتح میکنند، بجای تنوع اعتقادی کە پیشتر رایج بودو شاید بە نیت ایجاد اتحاد مابین قبایل عرب، تحت وحدانیت اللە همە را ناچار بە تمکین و تبعیت ازاعتقادات خود میکنند. قبل از آن اعتقاد بە بت‌پرستی از طرفی نوعی جهالت و ارتجاع را نمایندگی میکرد، اما از سویی دیگرنوعی کثرت و دموکراسی عقیدتی وجود داشت و همە مجبور نبودند کە یک خدا را بپرستد و بطور امرانە تابع یک امر گردند. اما مسلمانان اللە را بعنوان خدای واحد معرفی نمودند و هر کس میبایستی تابع آن باشد. درنتیجە مطلقیت و کلی‌گرایی جای نسبیت‌ و کثرت درعقیدە را اشغال کرد. در مراحل بعدی اللە مطلق تبدیل بە سلطانو خلیفە بر روی زمین میشود و هرکس ناچارا باید در برابر آن تمکین کند. میدانیم کە این پدیدە امروزە هم در شکل ولایت فقیە و شیوەهایی دیگر نمایان میشود.

در رابطە با برخوردهای محمد با زنان انتقادات زیادی از وی شدە است. محمد تا سال سوم هجرت تنها یک زن دارد. این همزمان است با قبل از بە قدرت رسیدنش.همسر اول او خدیجە میباشد، زنی کە پانزدە سال از او بزرگتر است. اما بعد از تبدیل شدن بە قدرت و گرایش بە راست، تعدد زوجین را برای خود و مسلمانان روا میدارد. با پرداختن بە این موضوعات میخواهم بگویم کە در بررسی مسائل تاریخی نمیتوان این مراحل را تفکیک نکرد و ماهیت قدرت را کە سبب تغیرات منفی و ضد انقلابی میگردد، نادیدە گرفت.

بعد از وفات محمد نیز، حتی همە چیز آنچنان در یک قالب، منجمد نگشتە بود. برای مثال در صدر اسلام بین پیروان اسلام دو خط فکری وجود داشت، بە نامهای قدریە و جبریە. قدریەای‌ها بر این اعتقاد بودند کە انسان صاحب ارادە است و حتی قرآن را مخلوق دست انسان میشمردند. آنها با برپا کردن اینچنین بحثهایی در برابر دگماتیسم گروه دیگر  می‌ایستادند. آنان حتی خدا را قادر مطلق نمی‌پنداشتند و انسان را برخوردار ازارادە میدیدند. برخلاف آنان، خط فکری جبریە اعتقادشان بر این بود کە خدا خالق مطلق است و هر آنچە کە او نخواهد رخ نمیدهد. آنها بە ارادە انسان بهایی نمیدادند و او را عاری از اختیار میشمردند. این کشمکش و بحثها در ابتدا در بین این دو خط فکری رواج داشت.

طبق روایات، بعد از وفات محمد آشوب و بلوا براه می افتد و تعدادی حتی ادعای پیامبری میکنند. بعنوان مثال دو نفر از آنان مسیلمە کذاب و سجاح (سجاح یک زن بود کە او هم ادعای پیامبری میکرد) بودند. ابوبکر کە خلیفە  اول بود،بیشتر با تعهدی ایدئولوژیک بە مسائل مینگرید و در تلاش بود کە این آشفتە بازاری را آرام کند. بهمین خاطر زیاد فرصت فتوحات برایش فراهم نمیشود. اما بعد از اوعمر خلیفە دوم میشود و برخلاف ابوبکر بە شیوەای کاملا پراگماتیستی رفتار میکند و قصد گسترش اسلام را دارد. تلاش او آن بود کە اسلام وعرب را بە قدرتی بزرگ تبدیل نماید. اعراب از همان زمان محمد بە قدرت و سرمایە تمدن ساسانی و روم چشم دوختە بودند و بە دنبال این فرصت میگشتند کە این قدرت و سرمایە را بدست بگیرند.

بر وضعیت دوران حکمرانی عثمان هم واقف هستیم. و محتاج بە توضیح زیادی نیست. بعد از عثمان هم علی بر تخت خلافت مینشیند. بین علی و معاویە اختلاف روی میدهد. بنا بر گفتەها یکی از خطاهای محمد در زمان فتح مکە پذیرفتن بە اسلام گرویدن ابوسفیان و گشودن راه بر ورود ابوسفیان و بنی‌امیە و خانواده‌اش بە اسلام بود. اینان کسانی بودند کە سالهای زیادی بر علیە اسلام جنگیدە بودند و وقتی قدرت محمد را در فتح مکە مشاهدە کردند، ناچارا از مواضع بت پرستی دست کشیدند و بە اسلام روی آوردند و بە تدریج در اسلام نفوذ کردند و با توجە بە اینکە از خانوادەهای اشرافی بودند و بە شیوەهای قبضە کردن قدرت آشنایی داشتند و از کودکی تحت این آموزش پرورش یافتە بودند، بتدریج قدرت دنیای اسلام را قبضە کردند.

 معاویە کە بە تدریج و بخصوص در دوران خلافت عثمان ترقی کرد، بە حاکمیت شام دست یافت. در منازعە مابین علی و معاویە، کە بە مراتب و در کتب متعددی بە آن پرداختە شدە و بطور کامل پراختن بە آن از توان این بحث خارج است، قدرت بە دست خانوادە بنی‌امیە می‌افتد. اگر دقت کنیم میبینیم کە بعد از گذشت سی، چهل سال از ظهور اسلام قدرت بدست همان خانوادەای می‌افتد کە بیشترین مخالفت را بر علیە اسلام کردە و در برابر محمد و پیروانش جنگیدە بودند و این سرآغاز اسلام شام و امپراطوری اموی است.

بە معنایی دیگر در شام و توسط بنی‌امیە اسلام تبدیل بە امپراطوری میشود، سرمایە انبوهی را جمع‌آوری نمودە و بە نمایندە بلامنازع قدرت و تمدن مرکزی تبدیل میشود. از سویی تمام قلمرو، اندوختە و سرمایە تمدن ساسانی را و از سویی مناطقی از تمدن روم را بە چنگ میگیرند. در واقع میتوان گفت کە سرمایەهای اندوختەشدە تمدنمرکزگرا از زمان اوروک گرفتە تا آکد، آشور، بابل، هخامنشی و ساسانی و روم را در اختیار گرفتند.

بدون تردید گرایش بە راست و بە قدرت و امپراتوری مبدل شدن بە راحتی صورت نگرفتە است و یک روند کشمکشی را طی نمودە است. منازعات درونی، انشقاقات سیاسی و شکل‌گیری نحلەهای متفاوت کلامی و فقە، بخشی از واقعیت مرحلە گذار اسلام مدینە بە اسلام شام بودە است. بعد از قرائت‌های جبریە و قدریە، نحلەهای نوین کلامی، سیاسی، اجتماعی شکل میگیرند.

یکی از این نحلەهای کلامی مرجئە بود. میتوان گفت مرجئە اسلاف همان مذهب سنی حنفی بودند. مرجئە بر این باور بودند کە عمل تاثیری روی ایمان مسلمان نمیگذارد. میگفتند حتی اگر کسی همچو خلیفە عمل ناشایستی هم انجام بدهد، مادام ایمان بە اصول دین داشتە باشد، ایمانش بە قوت خود باقی میماند. این خوانش راه را بر حفظ قدرت در دست حاکم مستبد می‌گشاید. دقیقا بە همین سبب است کە بسیاری همچو اردوغان و دیگرانی کە در قدرت جا میگیرند پیروان مذهب حنفی هستند. چرا کە آموزەهای آیین حنفی راههایزیادی را بر روی تمکین در برابر قدرت و حاکمیت میگشاید. آن نیز از همان خوانش مرجئە در اپتدای اسلام سرچشمە میگیرد.

نحلە دیگر خوارج میباشند. خوارج برخلاف مرجئە بر این باور بودند کە کوچکترین عمل ناشایست ایمان را هم متزلزل میگرداند. خوارج بر علیە قدرت و حاکمیت رویکردی رادیکال و سازش‌ناپذیر را پیرو میکردند. بیجا نیست اگر آنها را با آنارشیست‌های امروزی تشبیە کرد. در واقع بدلیل همین رادیکال بودنشان و عدم انعطاف در سیاست ورزی و بە تبع آن ناتوان در سازماندهی پایدار اجتماعی راه را بر موفقیت‌شان ناهموار می‌کرد. از سویی رویەای سکتاریستی و تندروانە، از سویی دیگر مواضعی کاملا جدی و رادیکال در برابر قدرت و خلافت از نکات بارز ویژگی آنها بود.

در نتیجە همین ویژگی و رویکردهای رادیکال خوارج، تصمیم قتل عمروعاص، معاویە و علی از سوی آنها صورت میپذیرد. آنها معتقد بودند کە عامل آشوب و وضعیت بحرانی این سە شخص بودند. هرچند علی نقطە مقابل معاویە و عمروعاص بود، ولی آنها (خوارج) تفاوتی بین آنان (معایە، علی و عمروعاص) در علیت وضعیت بحرانی آن زمان نمی‌دیدند. آنها هرچند قبلا در رکاب علی بودند، اما بعد تغیر موضع میدهند و علی را نیز سازشکار میبینند و از او روی برمیگردانند. مخصوصا بعد از اینکە علی در جنگ صفین  با معاویە  بە مصامحە می‌پردازد.

کسانی در میان خود مسلمانان هستند کە داعش و گروەهای مشابە را بە خوارج نسبت میدهند. اما در واقع این اشتباه است. چرا کە خوارج در برابر قدرت و خلیفە مستبد موضع راسخ داشتەاند. همانگونە کە امروزە بە آنارشیست‌ها برچسب هرج  و مرج طلب دادە میشود. در آن زمان نیز این القاب بە خوارج نسبت دادە میشد. در واقع خوارج با اینکە مواضعی در برابر سیستم داشتەاند اما خود را بە سیستم تبدیل نکردە بودند، مشکل و ضعفی کە آنارشیست‌های معاصر نیز با آن موجە هستند. البتە تشبیە خوارج با آنارشیسم نباید سبب سوئ تفاهم مبنی بر یکی دانستن محتوای فلسفی و ایدئولوژیک آنها از طرف ما طلقی گردد. وجهە مشترک مورد نظر ما در بین آنها، موضع رادیکال در برابر ساختار قدرت گرا و مرکزگرا میباشد. وگرنە هم از لحاظ زمانی و مکانی، هم از لحاظ ماهیت و محتوا تفاوت مضاعف با هم دارند. 

خط فکری دیگر وجود دارد و آن خط شیعە و پیروان علی هستند. آنها نە مانند مرجئەها و طرفداران بنی امیە محافظەکارانە رفتار میکنند و نە همچو خوارج رویکرد رادیکال در برابر اقتدار داشتەاند. رویکردی میانەروانە را پیرو کردەاند و میتوان آنها را بە سوسیال دموکراتهای کنونی تشبیە کرد.

گرایش دیگری نیز بە نام معتزلە وجود داشتند کە از مصدر اعتزال منشا میگیرد. در جمع مجلسی کە احتمال دارد نحلەهای متفاوتی اعم از مرجئەها، شیعەها و خوارج در آنجا حضور داشتەاند، بحث و جدل کلامی صورت میگیرد. در این مجلس شخصی بنام شیخ حسن بصری کە با تمام ارایەهای مورد بحث سرناسازگاری دارد، بر میخیزد و اعتزال میکند. در واقع اعتزال بە معنای همان برخاستن و ترک مجلس است. او میگوید کە باید از روی عقل گام برداریم و بە جلو برویم بە همین دلیل معتزلە حرکتی است کە در تمدن اسلام رویکردی راسیونالیست (خردگرایانە) را نسبت بە مسائل پیگیری میکنند. بە نوعی دیگر معتزلە نحلەای است کە متدلوژی آن بر بکارگیری عقل  استوار بودە است.

 میخواهم این را بگویم کە قبضە کردن قدرت از سوی معاویە آنچنان راحت هم نبودە، مخصوصا این کە سالهای طولانی با علی در جنگ بودە است. بعدها کسانی کە مخالف اقتدار معاویە بودند و از علی هم دل خوشی نداشتند، با اینحال بە علی نزدیک میشوند. بخصوص یهودیان کە بە شیوەای میخواهند در میان اعراب و  اسلام اختلاف ایجاد نمایند. برای مثال شخصی بە اسم عبداللە بن صبا کە خود در اصل یهودی است، اما خود را مسلمان معرفی میکند. وی برای اینکە علی را تحریک نماید بسوی وی رفتە و بە او میگوید: ای علی بە تو ظلم روا داشتە شدە، تو میبایستی خلیفە میشدی و این حق تو میباشد. علی در جواب میگوید آری میدانم بە من ظلم شدە است. او دوبارە بە علی میگوید کە تو شایستە بالاتر از حتی خلافت هستی، منزلت تو خیلی بیشتر از خلافت است و میبایستی پیامبر میشدی. باز علی در برابر آن عکس‌العمل نشان نمیدهد. بعدا باز این شخص از آن فراتر میرود و بە وی میگوید: علی تو میبایستی خدا میشدی، منزلت تو در حد خدایی است. علی هم در جواب بە او میگوید: ابن صبا، من  نە آنقدر بزرگ هستم کە تو مرا جلوە میدهی و نە آنقدر کوچک هستم کە تو فکر میکنی کە بە این حرفهای تو فریفتە شوم.

منظورم اینجا این است کە بسیاری کە مخالف معاویە بودە، خود را پیرو علی میدانستند.ولو اعتقاد عمیقی هم بە علی نداشتند. گفتە ای هم در این رابطە وجود دارد کە میگویند: ـ از حب علی نیست بلکە از حرص عمر است ـ و اینگونە است کە خط شیعەگری بە معنی پیروان علی هم پا میگردد. اما آنها بعد از قدرتگیری بنی‌امیە از حوزە سیاسی حذف میگردند، بخصوص بعد از واقعە کربلا. در واقعقبل از واقعە کربلا حسن فرزند بزرگ علی با بنی‌امیە مصامحە میکند و حسین هم در کربلا کشتە میشود. بدینصورت است کە قدرت بطور کامل بدست بنی‌امیە می‌افتد. آنها امپراطوری خود را بنیاد نهادە و بە کشورگشایی میپردازند.

بنی‌امیە بعد از قدرتگیری ظلم و ستم زیادی برچهار گروە اعمال کردند. مخصوصا زمانیکە با فتح ایران و دیگر مناطق،منطقە وسیعی را تحت قلمرو خود قرار میدهند. یکی از این گروەها موالی ها بودند. موالی بە کسان غیرە عربی اطلاق میشد کە اسلام را پذیرفتە بودند، یعنی مسلمان غیر عرب.  گروه دوم اهل ذمە بودند. اهل ذمە نیز بە کسانی گفتە میشد کە متعلق بە دینی دیگر غیر از اسلام بودند. پیروان ادیان دارای کتاب کە از سوی اسلام پذیرفتە میشدند. اما با جایگاهی نازل نسبت بە مسلمانان. همچو یهودی‌ها، مسیحی‌ها، صابئیان (مندایی ها) نصرانی‌ها و… بە آنان اهل کتاب میگفتند و می بایستی بە حکومت اسلامی جزیە بپردازند. گروە سوم خانوادە بنی هاشم در کل و اهل بیت محمد بە اخص و دیگر قبایل عرب و مسلمان کە بە هردلیلی اتوریتە بنی‌امیە را نمیپذیرفتند و برای آنها ایجاد مشکل میکردند.

گروە چهارم گروهای مطعلق بە اعتقادات کهن زاگرس و فلات ایران و سایر سرزمینهای فتح شدە بودند کە نمیخواستند گرویدن بە اسلام را قبول کنند، مانند گروهای میترایی، زرتشتی، مانوی و مزدکی. مفتیان خلافت بسیاری از این مخالفان را زندیق و رافضی میخواندند و بە این طریق بە سرکوب آنها می‌پرداختند. باید یاداور شد کە مفتیان در تاریخ اسلام اموی و عباسی هر قرائتی را در درون خود مسلمانان کە با قرائت رسمی خلافت مغایرت داشت، تحت عنوان مقابلە با بدعت و نوآوری محکوم و آنها را سرکوب و بە اشد مجازات محکوم میکردند. بە هر جهت در دوران امویها مخالفت‌های زیادی وجود دارد و این مخالفت‌ها رفتە رفتە بە همگرایی و اتحاد با همدیگر بر علیە دشمن مشترک یعنی خلافت بنی‌امیە گرایش پیدا میکنند.

موالی‌ها کە در برابر عرب اسلامی در موضعی بسیار پایینتری قرار داشتند، اهل ذمە پیروان ادیان غیرە اسلامی کە در قلمرو امپراتوری اسلامی قرار داشتند، بویژە یهودی‌ها، خانوادە بنی‌هاشم و بویژە اهل بیت کە نقطە مخالف خانوادە بنی‌امیە بودەاند و بعضی از گروهای متعلق بە عقاید کهن زاگرس و فلات ایران(این جریانات و داستان‌هایشان در کتاب‌های متعددی نگاشتە شدە است)همە با هم متحد میشوند. در نتیجە این اتحاد و مبارزە امپراطوری اموی‌ها فرومیپاشد و امپراطوری عباسی بە مثابە یک ضد انقلاب بە اریکە قدرت مینشیند و متعاقبا بسیاری از دیگر نیروهای دخیل در مبارزە با اموی را حذف میکنند و بعدا خود خلافت عباسی بە نمایندە تمدن مرکزی اسلامی تبدیل میشود و مظالم زیادی را بر جوامع تحت سلطە اعمال میکنند.

بر خلاف امپراطوری اموی کە بیشتر در حال کشورگشایی و فتح مناطق جدید بود، امپراطوری عباسی بجای سعی در فتح مناطق جدید، بە فتوحات موجود ثبات بخشیدە و آنرا ادارە میکند. همچنین نسبت بە اموی‌ها و بویژە در اوان زمامداریش با مسلمانان غیر عرب و حتی با دیگر ادیان نیز تا حدودی منعطف تر برخورد میکنند و با آنها از سر مدارا درمی‌آیند و پایتخت امپراتوری را از شام بە بغداد (شهر هزارو یک شب) تغییر میدهند.

در یک دورانی ایرانی‌ها در درون دستگاە خلافت در پست وزارت و امر اداری خلافت تاثیر چشمگیری داشتند. بخصوص در زمان خلیفە مامون کە مادرش ایرانی بود. بعدها ترکها نیز بە درون دستگاە خلافت بعنوان سربازان و فرماندە‌هان جنگی وارد میشوند. تجار یهودی نیز در امر بازرگانی و تجارت نسبت بە بدو اسلام و دوران اموی در قلمرو عباسی با فرصت بیشتری روبرو گشتند. بدون شک هیچگاە وضعیت در یک موقعیت ثبات یافتە استقرار نمییافت و رفتار هر خلیفە در مقایسە با خلیفە دیگر در برخورد با مسائل متفاوت بودە است. برای مثال در دوران مامون معتزلە در درون خلافت از آزادی چشمگیری برای فعالیت‌های فکری و عملی برخوردار بودند، اما بعدها وضعیت تغییر پیدا میکند و مذهب اشعری کە توسط ابولحسن اشعری کە خود قبلا یک معتزلە بود، اما بدلیل مخالفت با عقل‌گرایی افراطی معتزلە از آن برگشتە، پایە گذاشتە میشود و بە مذهب رسمی خلافت تبدیل میشود، در نتیجە آن نیز عرصە بر معتزلە تنگ میگردد.

بە اینگونە اسلام دولتی و قدرتگرا تبدیل بە یک امپڕاطوری سرکوبگر شدە و ظلم وستم زیادی را بر جوامع روا میدارد. برای نمونە در دوران اموی‌ها شخصی بنام حجاج ابن یوسف وجود داشت کە جنایتکاری بزرگ بودە و قتل‌عام‌های زیادی در زمان او صورت گرفتەاند. این نتیجە کار همان اسلامی بود کە میخواست مستضعفین را نجات دهد، درحالیکە خود بە بزرگترین معضل و تبدیل بە ایدئولوژی یکی از بزرگترین و ظالم‌ترین امپراطوری‌ها شد و هزاران قتل و کشتار زیر لوای آن انجام گرفتند.

دقیقا در همین هنگام و در دوران تکوین امپراتوری اسلامی، مفتی‌های اسلامی مانند کاهنان سومری و کلدانی و موئبدان زردشتی  بعنوان ایدئولوگ‌های مشروعیت‌بخشی بە قدرت و دولت اسلامی بە منصە‌ظهور می‌آیند. احادیث و روایات ساختگی درست میشوند و حتی قرآن را در جهت  اقتدار و حاکمیت سیستم خودمورد تغیر و دخل و تصرف قرار میدهند. همانطور کە میدانیم خلافت اسلامی و بویژە خلافت عباسی در بغداد تا حملە مغول‌ها و مشخصا حملە هلاکو بە بغداد ادامە پیدا میکند.

صفوی و عثمانی در واقع دنبالەرو و ادامەدهندە این تمدن اسلامی بودند. در جلسات بعدی بە این نمایندگان تمدن مرکزگرا و قدرت‌گرای اسلامی و بطور کلی دوران‌های زمامداری آنها در خاورمیانە بیشتر خواهیم پرداخت. همچنین آمدن ترک‌ها بە منطقە و نقش آنها در درون امپراتوری اسلامی تا تشکیل امپراطوری عثمانی را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد. همچنین بە مقاومت فرهنگ و جوامع زاگرسی در برابر این امپراطوری قدرتگرا و ظالم خواهیم پرداخت.

البتە نمیتوان در کنار اعمال و مظالم این امپرتوری مرکزگرا، دورەی طلایی اسلام یا دوران شکوفایی و ترقی دانش اسلامی کە دورەای درتاریخ اسلام است کە بطور سنتی از سدە هشتم تا سیزدەهم میلادی بە طول انجامیدە است، بویژە سدەهای چهارم و پنجم هجری قمری را نادیدە گرفت.  طی آن دوران گسترش فلسفە، علم، اقتصاد و کارهای فرهنگی شکوفا شد.

این یک واقعیت تاریخی است کە در دوران خلافت عباسی در مقطعی شرایطی در جهت پیشرفت فلسفە و علم مهیا میشود.البتە آنهایی کە این دستاوردها را رقم میزدند اکثرا افراد و گروهایی خارج از اقتدار و حاکمیت بودند. اما نمیتوان انکار کرد کە انعطاف‌پذیری عباسی‌ها حداقل در دورەای مشخص نسبت بە اموی‌ها بستری مناسب را برای این پیشرفتها فراهم نمود.

برای نمونە اخوان الصفا کە رسالەهایشان در مورد علوم فیزیک و شیمی کشف شدەاند، تحقیقات قابل توجهی انجام دادەاند و گامهای مهمی در این راستا برداشتەاند. در مقاطع بعدی فیلسوفان ایرانی  از جملە  فارابی، ابن سینا، زکریای رازی، خیام، ابوریحان بیرونی و… و دیگر افرادی همچون ابن‌ خلدون و ابن ‌رشد در زمینە ریاضیات، نجوم‌گری، پزشکی، تاریخ‌ نگاری، جامعە شناسی و فلسفە متعلق بە این دوران هستند. بسیاری ابن خلدون ر ا اولین جامعە شناس و نظریەپرداز معتقد بە پیشرفت تاریخ در نتیجە تعاملات تولید، اقتصاد و دگرگونی‌های اجتماعی میدانند. ابن رشد در اندلس اولین کسی است کە فلسفە را تا مرحلە بە مناقشە تبدیل کردن شکاکیت از وجود و عدم خدا تعالی میبخشد. فعالیت‌های ابن سینا را بە کرات در مورد تبحرش در امر پزشکی و خیام را در حوزە ریاضیات و …، شنیدەایم. در این دورە بغیر از فعالیت ‌های علمی و فلسفی، فرصت‌هایی در امر تولید و تجارت فراهم گشت. تا حدودی وضعیت جنگی تا قدرت گیری ترک‌ها در درون خلافت و حملە موغولها و تاتارها در منطقە کاهش مییابد و در دوران دو قرن طلایی تمدن اسلامی تا حدودی ثبات و استقراری نسبی برقرار میگردد.

البتە از طرفی دیگر در برابر این امپراطوری مرکزگرا بطور متداوم نیروهای کومینال و مبارز نیز سربرآوردەاند. هرچند آنها نیزبا ماهیتی اسلامی موجودیت خود را ابراز داشتە باشند، اما قرائت‌شان با اسلام قدرتگرا  و دولتی، با توجە بە شیوە حیات و عقیدەاشان، از اسلام کاملا متفاوت بودە است.

متاسفانە ما در مورد خاورمیانە، بویژە تاریخ آن، آنچنان کە باید تحقیقات انجام نمیدهیم. بنظر من دلیل آن نیز، آن دید اوریانتالیستی است کە در نتیجە فعالیت‌های مدرنیتە ـ کاپیتالیسم بر فرد و جامعە خاورمیانە سایە افکندە است. مثلا جنبش‌های اجتماعی و کمینالی در تقابل با اسلام دولتگرا و قدرت‌طلب دستگاە خلافت، سال‌های متمادی مبارزە کردەاند، کە متئسفانە ما درموردشان شناخت کافی نداریم. جنبش‌هایی مانند قرمتی ها و زنجی ها. میخواهم در اینجا هر چند کوتاە توضیح دهم کە آنها چە جریانهایی بودند؟ آنان جنبش‌هایی اجتماعی و کومینالی بودند کە سالهای متوالیدر خارج از حوزە اقتدار عباسی خود را بعنوان جامعە بدون دولت سازمان دادە و در برابر اقتدار عباسی مبارزە کرەاند. آری سیستم خود را بر پایە جامعە اخلاقی و سیاسی، با پرهیز از قدرت‌گرایی و مرکزگرایی بنیان نهادە و بە نوعی نقش نمایندگی تمدن ـ دمکراتیک در برابر تمدن ـ مرکزی زمان خود را ایفا نمودەاند.

بهمین دلیل ضروری است کە در این بارە و دربارە تاریخ خاورمیانە کە کوردها نیز بخشی از آن هستند، تحقیقات اساسی و بحثهای جدی صورت بگیرند. بخصوص در مورد اسلام و تمدن آن، باید بحث کنیم. در مورد اینکە اسلام چە زمانی راه را بر رنسانس، تغییر و تحول گشود و چگونە و چە زمانی با بستن باب اجتهاد از سوی محمد غزالی، دوران رنسانس خاورمیانە متوقف گردید و پایان یافت، مستلزم بحث و گفتگوی جدی میباشد. در واقع بعد از بستن باب اجتهاد از سوی غزالی بود کە تحولات و فعالیتهای فلسفی و علمی در ضمینە فیزیک، شیمی، ریاضیات، پزشکی و حتی جامعە شناسی متوقف گردید و خاورمیانە وارد یک سیر قهقرایی و انحطاط شد.

 درست موقعی کە در خاورمیانە با بستن باب اجتهاد از سوی محمد غزالی، جلوی رنسانس مسدود میگردد، در اروپا راه بر رنسانس گشودە میشود. در واقع میتوان گفت رنسانی کە بعدها در اروپا صورت پذیرفت، قبلا در خاورمیانە آغاز شدە و رقم خردە بود، ولی متاسفانە در نتیجە یک ضد انقلاب فکری مرتجعانە ساقط گشت. در واقع اقتدار و ارتجاع اسلامی، آغشتە بە تفکر خسروانی کە غزالی بعنوان یک عنصر ایرانی آ ن را رقم زد، راه را بر همە امیدها در ضمینە حرکت رو بە جلو در خاورمیانە بست.

با توجە بە موضوعاتی کە ارئە دادیم، ما نمیتوانیم از تاریخ جهان، خاورمیانە و کوردستان صحبت بە میان بیاوریم  اما بە تحلیل اسلام نپردازیم. همچنین جایز نیست کە تحلیل‌مان بر مبنای منطق سیاه  و سفید باشد. بایستی تحلیلی کە در مورد مقولە اسلام انجام میدهیم، بر اساس واقعیتی اجتماعی و تاریخی باشد.

اساسا از منظری دیگر میتوانیم در تحلیلاتمان اسلام را در سە خط و گرایش مورد بحث قرار دهیم. گرایشی تحت عنوان گرایش اسلام دولتی و اقتدارگرا میباشد کە میتوان پان اسلامیسم امروزی از داعش، القاعدە، اخوان‌المسلمین گرفتە تا جمهوری اسلامی،آ ک پ و سایر قرائت‌ها و گروهای مرتجع را، البتە با در نظر گرفتن اندک تمایزی  میانشان، در زمرە این خط  و گرایش برشمرد. البتە باید این را ذکر کرد کە این جریانات پان اسلامیسم عقدەهای خود را دارند و میخواهند همچو دوران صفوی، عباسی  و عثمانی خود را دوبارە  بە امپراطوریتبدیل کردە و حاکمیت کنند و برای این کار نیز بە هر جنایتی دست میزنند.

باید بە صراحت گفت کە اسلام سیاسی، دولتی و اقتدارگرا بە شدیدترین شیوە مخالف و دشمن خط فکری ماست. بنابران باید با تمام توان و راسخانە با آن بە مبارزە بپردازیم. مبارزە ما با این گرایش اسلامی بعضامبارزەای نظامی و درمواقعی مبارزەای سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی را می‌طلبد. دقت کنید چە کسی  بە اندازە ما در مقابل داعش و القاعدە جنگید؟ زمانیکە داعش ظهور کرد رهبر آپو گفت: هر کجا کە داعش باشد، ما در آنجا در برابرش خواهیم جنگید. از طرفی دیگر چەکسی بە اندازە ما در برابر آ.ک.پ، اخوان المسلمین  و جمهوری اسلامی میجنگد؟  در واقع در برابر اسلام اقتدارگرا، اسلام دولت محور ما راسخانە در جنگ هستیم. البتە نوع و شیوە مبازرە در برابر هر یک از این جریانات ارتجاعی، با توجە بە موقعیت، شیوە و رویکردهای آنها میتواند در تعین تاکتیک نیز، برای ما تغیر کند. آما آنچە تغیرناپذیر و سازش‌ناپذیر است، مبارزە متداوم با این ارتجاع است.

در نتیجە  در مواقعی این مبارزە میتواند مبارزەای ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی باشد و در مواقعی دیگر اولویت با مبارزە مسلحانە باشد. اما آنچە کە واضح است و ما بی‌وقفە با آن در حال مبارزە هستیم و ترددی بر ما در این راستا وارد نیست، مبارزە با این گرایش ارتجاعی میباشد. هر آنکس هم کە بە چنین اسلامی خدمت نماید در نقطە مقابل ما قرار میگیرد.

خط و گرایش دوم اسلام، اسلام اجتماعیست، کە مبنا، مفهوم و قرائتی اجتماعی و فرهنگی را اساس قرار میدهد. شرط نیست کە ما موافق آن باشیم. میتوان از آن انتقاد کرد و در این زمینەبا انجام فعالیت‌های فکری و فرهنگی بە روشنگری پرداخت تا جامعە و افراد از جوانب خرافی و واپسگرایانە آن رهایی یابند. اما ما با پیروان این گرایش بە شیوەای سکتاریستی و غیر منطقی در نمی افتیم. اول بدلیل اینکە ما حق نداریم بە هر چیزی کە خارج از گسترەی فکری ما میباشد تند برخورد کنیم، دوم اینکە باید در نتیجە عمل ناسنجیدە ما، افراد این گرایش بە سوی اسلام سیاسی و ارتجاعی سوق دادە نشوند. ما با ملاحظە برخورد خواهیم کرد و سعی میکنیم پیروان این گرایش را با معیارهای دمکراتیک سازش‌ دهیم.

آری ما در رابطە با این گونە از اسلام موضعی دمکراتیک اتخاذ مینماییم. اما در کنار آن نیز، از فعالیت‌های فکری، فرهنگی و روشنگری خود برای پیشبرد و آگاهی بخشی بە جامعە و برای رهایی از جهل، خرافات و واپسگرایی باتمام موانع عرفی و شرعی در برابر آزادی انسان، آزادی زنان و آزادی جامعه مبارزە خواهیم کرد. آنچە کە ما با دقت تمام بر آن پایبندیم پرهیز از بی‌احترمی بە عقاید افرد و دوری گزیدن از برخوردهای تبعیض‌آمیز است.

گرایش سوم، اسلام فردی میباشد. افرادی معتقد بە اسلام کە نە بە اسلام دولتی تن میدهند و نە در طریقت‌ها، اجتماعات و گروهای اجتماعی تحت نام اسلام جای میگیرند.  این اشخاص در چارچوب وجدان شخصی بە مسائل می‌نگرند و با ادراک عرفانی، منطقی (از منظر خودشان) و صوفیانە بە اسلام معتقد میباشند. بدون شک این در چهارچوب حقوق فردی نیز میگنجد و هر فردی درجامعە دمکراتیک مختار است کە چگونە فکر کند و دارای چە عقیدەای باشد، منوط بە اینکە بە آزادی و امنیت دیگر افراد و جامعە تعرض نورزد. تنهاآنزمان با آنان برخورد میشود کە گفتار و کرداری نادمکراتیک و نامتعارف از خود بروز دهند. در راستای اقناع این افراد بە امر دمکراسی میتوان با آنها بە گفتگو و بە روشنگری پرداخت. غیر از این بە هیچ شیوە برخوردهای تحقیرآمیز و خشونت طلبانە در برابرشان جایز نیست و باید راه را بر آن بست. بدون تردید ارتکاب بە جرم موضوع دیگری است و هر فرد در حین ارتکاب بە جرم در برابر هنجارهای اجتماعی با او برخورد اخلاقی و قانونی خواهد شد.

البتە همانطور کە گفتیم در برنامەهای بعدی بیشتر راجع بە مسئلە اسلام بە بحث و گفتگو خواهیم پرداخت. چرا کە همە بحث‌ها را نمیتوان در یک برنامە یک ساعتی گنجاند. سە حلقە برنامە را بە این بحث اختصاص خواهیم داد. هفتە آیندە در مورد اسلام و سیستم خسروانی ایرانی بحث خواهیم کرد. حلقەی بعد از آن نیز، بە موضوع آمدن قبایل ترک، مغول و تاتاربە مناطق تحت قلمرو امپراتوری اسلامی و درآمیختن آنها بە قدرت اسلامی خواهیم پرداخت. در گفتار بعد از آن هم بە موقعیت کوردها در درون اسلام و مقاومت فرهنگ زاگرسی در برابر اقتدار مرکزگرا و مستبد امپراطوری اسلامی بە ویژە امپراطوری عباسی اختصاص خواهد یافت.

پیشتر در مورد تصوف اسلامی در برنامەهای قبلی اشاراتی کردە بودم. میخواهم در اینجا دوبارە بە آن اشارەای کوتاه داشتە باشم. در واقع تصوف نیز خود داری سە مرحلە و ویژگی میباشد. مرحلەای اول مرحلەی دوران زمامداری اموی‌ است کە بە آن  تصوف توکلی میگویند. بە این مفهوم کە زمانی ظلم و ستم اموی‌ها بە اوج رسیدە و کسی یارای مقابلە با آن را نداشت، گروهای تصوفیبە بە وجود می آیند و بجای رویارویی با آن بە توکل می‌نشینند کە شاید این ظلم روزی پایان یابد. با اینکە مخالف این ظلم و ستم هستند و خود را از آغشتن بە آن و بە خدمت درآمدن آن بازمیدارند، اما جسارت مقابلە و ایستادگی در برابر آنرا نیز در خود نمی‌بینند و خنثی عمل میکنند.

مرحلە دیگر شکل‌گیری نحلەهای تصوفی جدید در زمان خلافت عباسی میباشد. این گرایش برعکس مرحلە قبلی تصوفی فعال و عملگرا است. همچو افرادی مانند منصور حلاج، و جوامعی مانند قرمتی‌ها  کە خود را سازماندهی دادە و در برابر دستگاە خلافت ایستادگی کردە و بە مبارزە میپردازند.

مرحلە دیگر از تصوف کە بە زمان بعد از یورش مغول‌ها تعلق دارد. تصوفی کە تقیە را پیشە کردە و صراحت کلام ندارد و مخالفت خود را در لفافە و در قالب شعر بیان میکند و آنان نیز منفعل عمل میکنند. کسانی همچو مولانا و حافظ از نام‌آوران این مرحلە ازتصوف میباشند. آنان درونگرا بودە و از بیم زمانە اسرار خود را هویدا نمیکردند و بیشتر بە تزکیە روح مبادرت داشتەاند. همانطور کە حافظ در مورد حلاج میگوید:

 “آن یار کزو گشت سر دار بلند               جرمش این بود کە اسرار هویدا میکرد”،

٢٤-١٢-٢٠٢٠

درس بیست و دوم: اسلام،از انقلاب بە سوی قدرتگرایی و تمدن مرگزگرای اسلامی

Related posts