ایران، پژاک و رخداد سیاسی

ایران، پژاک و رخداد سیاسی

پژار آبدانان

پژاک٬ دموکراسی مستقیم و سیستم خودمدیریتی کودار٬ نام‌هایی هستند که بدون‌شک ایرانیان زین‌پس بسیار درباره‌شان خواهند شنید و از نزدیک با این‌گونه مفاهیم و اصطلاحات به‌صورت مستقیم دم‌ساز خواهند شد.

پژاک٬ دموکراسی مستقیم و سیستم خودمدیریتی کودار٬ نام‌هایی هستند که بدون‌شک ایرانیان زین‌پس بسیار درباره‌شان خواهند شنید و از نزدیک با این‌گونه مفاهیم و اصطلاحات به‌صورت مستقیم دم‌ساز خواهند شد. صحت این امر را می‌توان با‌توجه به تحولات امروز منطقه و جهان مشاهده نمود. ده‌ها حزب و جریان مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارند که سال‌هاست در جرگه‌ی اپوزوسیون ایران قرار دارند و از قرار معلوم قصد مبارزه در مقابل این حاکمیت و براندازی یا رفورم در بدنه‌ی آن را دارند؛ اما تنها امری که تاکنون شاهد آن بوده‌ایم٬ ایمن بودن این حاکمیت از گزند اپوزوسیون و مبارزات‌شان است. در اینکه حاکمیت کنونی ایران٬ یک حاکمیت قدرتمند می‌باشد که بر ویرانه‌های یک اقتدار چند هراز ساله جا خوش کرده٬ شکی وجود ندارد. لیکن به‌هیچ‌وجه نباید شیوه‌ مبارزات جریان‌های مخالف و اپوزوسیون خارج و داخل را در امر عدم موفقیت مبارزاتشان از نظر دور داشت. ظاهراً خود این حاکمیت تمرکزگرا نیز از جانب هیچ‌کدام از این احزاب و جریان‌ها خطری را متوجه‌ خود نمی‌داند و تاکنون توانسته ‌است که از کارزار جدال و به حاشیه راندن تمامی اپوزوسیون با سربلندی! بیرون بیاید.

همین رویکرد اپوزوسیون است که بسیاری (یا به‌عبارتی تمامیِ) این جریان‌ها را بر آن داشته تا چشم امید خود را به افزایش مناقشات میان ایران و غرب بدوزند و تنها کارشان این شود که منتظر “حمله‌ نظامی ایالات‌متحده و متحدانش به ایران” شوند و به‌خیال خودشان این‌گونه پس از نزدیک به چهار دهه٬ حاکمیت کنونی از میان برود. نکته‌ جالب توجه این‌ست که تمامی این احزاب و جریان‌های مذکور٬ خود را از رگ گردن به ایالات‌متحده نزدیک‌تر می‌بینند و تقریباً یقین دارند که پس از کنار رفتن جمهوری‌اسلامی٬ غرب ایران را دو دستی تحویل آن‌ها خواهد داد و خواهند توانست که در مدت کوتاهی نان و دموکراسی را برای مردم ایران نهادینه کنند؛ خیالات خامی که ظاهراً هیچ‌گاه پایانی ندارد و هر روز خواب‌شان را سنگین‌تر می‌کند و آنان را از مسیر مبارزه و تقابل با این حاکمیت مستبد دور و دورتر. گویی که غرب در خاورمیانه هیچ‌گونه منافعی ندارد و تنها دغدغه‌ آن٬ “تغییر رژیم” و “آوردن نان و دموکراسی به ایران” است.

و در گیرودار همین معضل تحزب در ساحت سیاسی ایران بود که حزب حیات آزاد کردستان (پژاک)٬ پا به عرصه‌ مبارزاتی نهاد. گرچه در بوق و کرنای بسیاری از همان احزاب اپوزوسیون نشین! پیچید که “دوره‌ ایدئولوژی و جنگ مسلحانه به پایان رسیده و با جمهوری اسلامی باید به نوعی تا کرد” اما این عزم راسخ “جوانان آپویی روژهلات کردستان” بود که پژاک را پژاک کرد و تا به امروزش رساند. پژاکی که در سال ۲۰۱۱ جمهوری اسلامی ده‌ها هزار نفر را برای نبرد با گروه کوچکی از گریلاهایش فرستاد اما در آخر تنها گزینه‌ای که برایش ماند٬ بمباران شبانه‌روزی کوهستان‌های متمادی قندیل بود و برگشتن بدون نتیجه‌ هزارن سپاهی زنده و مرده به دامان پادگان‌های بزرگش!

بدون‌شک خانه‌نشینی و دست به دامان غرب شدن و نگرش‌های سطحی و خام این‌چنینی‌ای٬ نه‌تنها به‌مانند یک انرژی مضاعف به شریان جمهوری اسلامی تزریق می‌شود بلکه هر روزه باعث سرخوردگی خلق برای رهایی از استبداد روزافزون موجود می‌شود؛ به‌طوری‌که می‌توان گفت در پی همین سیاست‌ها٬ خلق‌های ایران تقریباً امید خود را برای رهایی از چنگال این حاکمیت و دست‌یابی به آزادی و دمکراسی را از دست داده‌اند. حزب که در اصل باید نماینده‌ خواست مردم و مبارزه‌ نیابتی خلق در برابر حاکمیت‌ها باشد٬ در شرایط امروز ایران به مکانی برای رقابت و خودنمایی و اقتدار تبدیل می‌شود. روح اقتدارگرایی این‌بار در قالب اپوزوسیون خود را به نمایش می‌گذارد و افرادی با همان نقش‌ویژه‌های حاکمان٬ این‌بار در قالب رئیس و دبیرکل خود را به نمایش می‌گذارند. کائوس تحزب اگرچه در تمامی خاورمیانه دارای مشکلات ساختاری‌ای می‌باشد اما این معضل بیش از نمونه‌های موجود خاورمیانه٬ در ساحت تحزب ایران رخ می‌نمایاند و فنر فشرده‌شده‌ استبداد خاورمیانه‌ای٬ افرادی مقتدر را به سکوی ریاست و دبیرکلی احزاب پرتاب می‌کند. و نهایتاً تنها موضوعی که بدان پرداخته نمی‌شود لزوم “توسعه‌ی پایدار سیاسی” در میان توده‌های مردم و آگاه‌سازی همان توده‌های خلقی‌ست. شاید بتوان گفت رگه‌هایی از تعمد در این معضل از طرف دست‌های مقتدر حزبی نیز وجود دارد؛ چراکه با آگاه شدن خلق‌ها و نهادینه‌شدن فرهنگ “انسان سیاسی” در ایران٬ دیگر جایی برای همان روسای روشنفکر و فرهیخته نخواهد ماند!

و اما تأملی در باب مبحث اصلی نوشتار؛.

در این بین شاید بتوان گفت از معدود جریاناتی که توانسته است از چنین معضلاتی خود را رهایی بخشد٬ حزب حیات آزاد کردستان یا همان پژاک است. دست‌ به دامن شدن به رویکردهای انتزاعی و ایده‌آلیستی برای اثبات این موضوع، کاری‌ست عبث و به همان بیهودگی افکار اوریانتالیست‌‌هایی که باور دارند به‌زودی امریکا و متحدانش دمکراسی را برای خاورمیانه و ایران به ارمغان خواهند آورد. دلایل این امر را باید در جای دیگر جست؛ در جایی که هم‌اکنون قلب سیاست جهان است و هر روز “آزادی” از نو متولد می‌شود. بله؛ همان جایی که روژاوا می‌نامندش و آزادی خود را مدیون پ.ی.د یا همان حزب اتحاد دموکراتیک است. پ.ی.د همان همتای پژاک در مناطق کردنشین شمال سوریه یا روژاواست که برای اولین‌بار در تاریخ خاورمیانه توانست به “آفرینش آزادی” دست بزند و مدل “دموکراسی مستقیم” را در قلب خاورمیانه‌ آشوب‌زده نهادینه کند. آری؛ برای اولین‌بار بود که سیاست وارونه شده بر روی پاهای خودش نشست و “دمکراسی منحرف غیرمستقیم”٬ جای خود را به “دمکراسی حقیقیِ مستقیم” داد. برای اولین‌بار در خاورمیانه بود که زنان دوش به دوش مردان در امر سیاست مشارکت ورزیدند و به حقوق خود رسیدند. در روژاوا سیاست دیگر امری مطلق به مردان قلمداد نمی‌شود و همه در سیاست‌ورزی و آفرینش امروز و آینده‌ خود سهیم‌اند. آنجا دیگر بجای جنس و نژاد و سابقه‌ حزبی٬ این انسانیت است که حکم می‌راند و کسی از دیگری برتر نیست. در روژاوا کردها اکثریت را تشکیل می‌دادند و با فراغ بال می‌توانستند مفاهیمی چون خاک و کرد را تقدیس کنند و ملی‌گرایی را اشاعه دهند. ولی این‌طور نشد و کردهای آپویی مصمم بودند تا بجای کردگرایی و ملی‌گرایی٬ به انسانیت بیاندیشند و به نهادینه کردن “غایت‌مندی انسانِ کانت” در ساحت رئال زندگی. کردها می‌توانستند به‌راحتی سرزمین خود را تنها کردستان بخوانند و آغشته به ملی‌گرایی نمایند. اما پرنسیب‌های آپویی که از آن بهره گرفته‌اند درست در نقطه‌ مقابل این رویکرد قرار دارد. کردها به‌خوبی بر این امر واقف بودند که اگر سرزمین خود را با مدل‌های دولتی و ملی‌گرایانه اداره نمایند دیر یا زود مجبور خواهند شد که دگراندیشان و نژادهای دیگر را اقلیت بنامند و آن‌ها را تصفیه و انکار نمایند. مجبور می‌شدند که به مانند تمام نمونه‌های دولتی با همسایگان خود دشمنی بورزند و دیر یا زود با آن‌ها درگیر شوند؛ اما چنین نکردند. در مرزهای در روژاوا که دیگر فدراسیون دمکراتیک خلق‌های شمال سوریه نام دارد٬ خبری از ملت برتر و اقلیت و اکثریت نیست؛ همه برابرند و به یک اندازه در سرنوشت سیاسی خود سهیم. دیگر کسی به مجلس نماینده نمی‌فرستد تا ابتدا منافع دولت و خودش را تأمین کند و اگر تهِ دیگ چیزی ماند٬ برای مردم بفرستد. در فدراسیون دمکراتیک شمال سوریه٬ هرکسی تنها نماینده‌ خودش است و به‌صورت مستقیم در امر سیاست مداخله می‌کند. شخصیت‌های حزبی دیگر چهره‌های صاف و اتوکشیده‌ و کراوات‌زده‌ی مقلد غرب نیستند که به‌سرعت در میان انبوه جمعیت گم شوند و تنها در بهبوهه‌ انتخابات مجلس سروکله‌شان پیدا شود. شاید باور کردنش سخت باشد ولی روسای مشترک پ.ی.د و خود نخست‌وزیر تا آخرین لحظه در کوبانی و دیگر کانتون‌ها ماندند و سلاح‌ بر دوش٬ پابه‌پای دیگر محافظان شهر در کوچه‌پس‌کوچه‌های کوبانی جنگیدند. آری؛ دیگر کسی رهبران خارج‌نشین و حاشیه‌نشین و سخنران را نمی‌خواهد که “پس از انقلاب” بیایند و سکان کشتیِ آغشته به خون شهیدان انقلاب را به دست گیرد. در آن گوشه از خاورمیانه، رهبران حقیقی شهدایی بودند که سینه‌ خود را در مقابل سپاهیان داعش و اسد سپر کردند و می‌کنند. درست مانند امروز قندیل که رهبران و مدیران پژاک و سیستم خودمدیریتی روژهلات کردستان یعنی “کودار”٬ با سلاح‌های کلاشنیکف٬ پابه‌پای همرزمانشان می‌جنگند. مدیران پژاک و کودار٬ مردان و زنان اتو کشیده و کراوات‌زده‌ خارج‌نشین نیستند؛ همه خاکی‌اند و گریلا. این‌جا همه ساده‌اند و مبارز. همه همان لباسی را می‌پوشند که گریلای تازه ملحق شده به حزب؛ غذایشان هم همین‌طور. اینجا مدیران از جنس مسئولان روژاوا یعنی صالح مسلم و آسیه عبدالله هستند که هنوز هم سلاح بدست دارند و آماده‌ی نبرد. در قندیل رهبران از تبار همان دانشجوهای آپویی دهه‌ هفتاد هستند که علاف بودن خاتمیِ اصلاح‌طلب برایشان عیان شد و به کوه زدند. پیش‌بینی‌هایشان درست از آب درآمد؛ خود خاتمی پس از سال‌‌ها گفت که در مدت ریاست‌جمهوری‌اش “بیش از یک آبدارچی” قدرت نداشته. آری؛ اینجا سیاست و مبارزه پابه‌پای هم پیش می‌آیند.

و این‌جاست که سیاست معنای دیگری می‌گیرد. در درون پژاک و کودار کسی به ملی‌گرایی و صرفِ کرد بودن فکر نمی‌کند؛ اینجا همه از ملی‌گرایی بیزارند و آزادی ملت کرد را از رهگذر آزادی تمامی خلق‌های ایرانی می‌دانند. کسی به “دموکراسی در یک کشور” اعتقاد ندارد. سیاست به مانند آزادی امری‌ست که هر روز از نو زاده می‌شود و تمامی تلاش‌ها این‌ست که سیاست به صاحبان حقیقی آن یعنی خود خلق‌ها واگذار شود. برخلاف برخی‌ها که خاک را تقدیس می‌کنند و انسانیت را پایمال٬ اینجا کسی ملی‌گرا نیست؛ در اندیشه‌ تمامی این مبارزان کردستان و ایران و خاورمیانه و جهان متعلق به انسان و انسانیت است؛ کسی حق ندارد خاک را ملک پدری خود بداند و انسان‌ها را از سرزمین‌ها بیرون براند. کردستان آینده سرزمینی متعلق به تمامی انسان‌های آزاده و آزاداندیشی خواهد بود که می‌خواهند در انقلاب آن شرکت کنند. رنگ و نژاد و تبار در فردای روژهلات درست به مانند هم‌اکنونِ روژاوا ملاک برتری هیچ انسانی نخواهد بود. پژاک یک حزب صرفِ سنی نیست٬‌ حتی کسی برخلاف رسم ساحت تحزب خاورمیانه‌ای٬ دین و مذهب خود را کتمان نمی‌کند؛ سنی و شیعه‌ کرد و شیعه‌ فارس و یارسان و… پابه‌پای هم به در امر سیاست دخیل‌اند؛ چونکه اصلاً قرار نیست کسی برای مذهب و تبارش بر دیگران رحجان داده شود.

معنای انقلاب در قندیل دیگر از جنس انقلاب‌های ماسونیک و پست‌مدرن چنددهه‌ گذشته نیست که خیل عظیمی کشته شوند و عده‌ای به خون‌خواهی شهدا٬ تمامی دگراندیشان را زیر پاهای قدرتمند شده‌شان له کنند. عزم و دورخیز بلند پژاک برای تمامی ایران و ایرانیان که در ریز و درشت بیانیه‌هایش هویداست٬ دلیلی‌ست بر همین امر. پژاک با تأسیس جامعه‌ دمکراتیک و آزاد شرق کردستان (کودار) و جای گرفتن به‌عنوان یک عضو در درون آن٬ نه قصد مبارزه‌ صرف فیزیکی با یک رژیم٬ بلکه قصد تولید یک گفتمان و شیوه‌ اندیشگی مدرن، براساس شرایط تاریخی و روزآمد خاورمیانه را دارد. از نظرگاه پژاک٬ انقلاب نه سرنگونی فیزیکی یک رژیم بلکه تولید یک گفتمان جدید و کارامد خلقی‌ست. سیاست امری‌ست که باید از انحصار “معدود مردان سیاسی” بیرون آورده شود و در خدمت تمامی خلق‌ها قرار گیرد؛ سیاست باید به‌صورت روزانه زندگی شود!. سیاست٬ یک ابزار صرف در خدمت صاحب‌منصبان و دولت‌مردان نخواهد بود؛ بلکه این‌بار سیاست٬ خود سیاست است و رخدادِ هر روزه‌ای برای خود امر سیاسی. همان چیزی که به‌درستی باید آن را یک مدرنیته ‌نامید؛ مدرنیته‌ای که مدتی‌ست عده‌ای به‌دنبال نسخه‌ی ایرانی آن هستند و یک جای کارشان مداماً می‌لنگد؛ مدرنیته‌ی ایرانی‌ای که از آن سخن می‌گویند٬ نسخه‌ی مدرن ملی‌گرایی‌ای‌ست که خاورمیانه را بدین روز انداخته و تمامی نیروهای مغرض غربی و شرقی را بدین منطقه گسیل داشته. مدرنیته‌ای که رنگ و لعاب ملی‌گرایی داشته باشد از همان ابتدا محکوم به ملی‌گرایی و فاشیسم و شکست است؛ هیچ انسان آزاد اندیش و باوجدانی نمی‌تواند بدین مدرنیته‌ کذایی اعتقاد داشته باشد. نه مدرنیته و نه انسانیت و آزادی را نمی‌توان در پیکر تقدیس شده‌ یک خاک شبیه به گربه به بند کشید. ولی به‌هر حال به یک مدرنیته نیاز است. چون جنگ خاورمیانه٬ جنگ صرفِ میان کشورهای ذاتاً مغرض نیست و این‌جا مدرنیته و جهان‌بینی‌ غربی و مرزهای لوزان و سایکس‌پیکوت ا‌ست که همه را به جان هم انداخته. پس حتماً به مدرنیته‌ای نیاز است که در مقابل مدرنیته‌ وحشی کاپیتالیستی قد علم کند؛ همان مدرنیته‌ای که انسان را گرگ انسان می‌نامد و زندگی مسالمت‌آمیز انسان‌ها در کنار همدیگر را امری محال.

پ.ی.د و پژاک از همان ابتدا راه خود را از دیگران جدا کردند و نخواستند در دام ملی‌گرایی و دولت‌ملت‌گرایی بیافتند. یکی برای رهایی خلق‌های سوریه سیستم خودمدیریتی TEV-DEM را می‌آفریند و دیگری برای رهایی خلق‌های ایران سیستم خودمدیریتی KODAR را. و در همان بهبوهه بود که به‌درستی فریادهایی از درون ایران٬ کوبانی و روژاوا را “امیدی برای رهایی خلق‌های خاورمیانه” نامید؛ فریادهایی که صدای راستین خلق بود و نوید زنده شدن جامعه‌ روشنفکری ایران!

اما سوال این‌جاست: در گیرودار خاورمیانه‌ی آشوب‌زده چه اندیشه‌ای پ.ی.د و پژاک را به در پیش گرفتن این سیاست‌ها ترغیب می‌نماید؛ قطعاً باید به‌دنبال سرچشمه بود. باید به سرچشمه رفت؛ واقعیت را باید در اندیشه‌های فلسفی مردی جستجو نمود که سال‌هاست مورد غضب همان نیروهای مدرنیته‌ کاپیتالیستی قرار گرفته؛ مردی که در برابر مدرنیته‌ی کاپیتالیستی٬ گفتمان “مدرنیته‌ی دموکراتیک” را ارائه می‌دهد و آن را تنها راه برون رفت از کائوس خاورمیانه و خلق‌کشیِ دولت‌ها می‌داند. آری؛ رهبر ملت کرد٬ عبدالله‌اوجالان. همان مردی که سعی دارند او را در زندان امرالی محصور کنند تا مانع از اشاعه‌ی افکارش در خاورمیانه شوند؛ غافل از اینکه اندیشه را نمی‌توان در زندان محصور نمود و حقیقت راه خودش را پیدا خواهد نمود. این یک قانون کیهانی‌ست؛ راه حقیقت را نمی‌توان سد نمود.

براستی اوجالان که بود؟

اوجالان نه یک ‌ملازاده بود و نه فرزند یک خانواده‌ بورژوا؛ حتی خان‌‌زاده هم نبود. هنوز هم می‌توان فقر و سادگی را در رخسار محمد برادر کوچک‌ترش دید که با همان سادگی روستایی‌اش٬ در مراسم تدفین شهدای راه رهایی کردستان و انسان خاورمیانه‌ای شرکت می‌کند. عبدالله اوجالان چیزی نداشت جز اندیشه‌ و آرمان آزادی. و دقیقاً همین میل به آزادی و برابری بود که او را عبدالله اوجالان ساخت و رهبر ملت کرد. از همان ابتدا آپو و کردهای آپویی در زمره‌ کردهای بد قرار می‌گیرند و مورد غضب غرب. آری؛ قصه‌ی پ.ک.ک از همین‌جا شروع شد؛ از زمانی که سوسیالیسم و رهایی انسان از چنگال بی‌عدالتی‌های نظام٬ دغدغه‌ی روز و شب‌اش می‌شود و پ.ک.ک سازمانی می‌شود متعلق به تمامی انسان‌های ستمدیده. هرچه باشد آپو با جنبشی که راه انداخته بود می‌رفت تا مواضع استراتژیک غرب در منطقه را با خطر مواجه سازد. تجزیه‌‌ ترکیه در گرماگرم جنگ سرد می‌توانست مرزهای شوروی را تا خلیج فارس و شاخ افریقا گسترش دهد و دست غرب را از بالکان و خاورمیانه و شمال افریقا کوتاه. ناتو و گلادیوی آن به کمک ترکیه می‌شتابند و با سلاح‌ها و چراغ‌ سبزهای‌شان٬ قیام نوین کردها به خاک و خون کشیده می‌شود. به‌احترام ترکیه‌ عضو ناتو٬ پ.ک.ک از همان ابتدا در لیست گروه‌های تروریستی قرار می‌گیرد و تمامی اعمال آن کریمینالیزه می‌شود. گذار از خانواده‌گرایی و شیخ‌گرایی و عشیره‌گرایی٬ فرهنگی بود که از همان ابتدا در درون پ.ک.ک رشد نمود. لیک اگرچه غرب ظاهراً در امر تجدد درصدد گذار از آن‌هاست٬ بخاطر منافع سیاسی و ژئوپلیتیک٬ این بدعت پ.ک.ک به مذاقش خوش نمی‌آید و ترجیح بر آن می‌شود که پ.ک.ک با وجود پرنسیب‌های دمکراتیک و تجددخواهانه٬ در جرگه‌ی “کردهای بد” قرار گیرد. همان‌طور که شوروی جنبش‌های چپِ مصر و عراق و سوریه و ایران را در ازای یک هم‌پیمانی تاکتیکی به دولت‌های مذبور فروخت٬ غرب نیز دمکراتیزاسیون خاورمیانه را به هم‌پیمانی با ترکیه‌ای با کاراکتر دولت دسپوت و انکارگرا می‌فروشد و ترجیح می‌دهد که به‌جای پ.ک.ک٬ یک “عشیره”در کردستان به هم‌پیمانش تبدیل شود. کردها ممکن است که مرزهای لوزان و سایکس‌پیکو را با خطر مواجه سازند٬ به‌همین دلیل کسی دل‌خوشی از کردها ندارد. اما برای کم‌کردن نفوذ پ.ک.ک و فشار بر اقتدارگرایی صدام٬ بارزانی‌ها در زمره‌ کردهای خوب قرار می‌گیرند و پ.ک.ک در جرگه‌ کردهای بد و تروریست. و این‌چنین می‌شود که بارزانی‌ها برای از دست ندادن غرب٬ راه خیانت به کرد و کردستان و سوسیالیسم و انسان را پیش می‌گیرند. دیگر چیزی برایشان مهم نیست؛ حتی کرد و کردستان؛ قبلاً هم پیشنهاد کرده بودند که کردستان ایالت پنجاه‌ویکم ایالات‌متحده شود ولی این‌بار رسماً به تمامی کردهای چهار بخش پشت می‌کنند و راه دشمنی را در پیش. در ازای بدست آوردن واتیکانی کوچک برای خودشان٬ با کمک ارتش ترکیه به جنگ با پ.ک.ک وارد می‌شوند٬ برای پاکسازی جنبش آزادی‌خواهی کردستان با کمک ایران “لشکر قیاده موقت” را بوجود می‌آورند و ده‌ها پیشمرگه‌ روژهلات کردستان را ترور می‌کنند. حتی به مردم خودش هم رحم نمی‌کند و برای تصرف شهر اربیل٬ روزها شهر را آماج حملات توپ‌خانه‌ای قرار می‌دهد. هنوز هم ادامه دارد: شنگال را دو دستی تقدیم داعش می‌کند و به بهانه‌ ایجاد مانع در برابر داعش٬ با خندقی هزاران زن و کودک را در روژاوا طعمه‌ داعش می‌کند.

اما دیری نگذشت که ورق برگشت و همان‌ها که تا دیروز پ.ک.ک را تروریست نشان دادند٬ برای مقابله با داعش به گریلا پناه آوردند. این یک قانون کیهانی‌ست٬ کسی را یارای پنهان کردن ماه و حقیقت پشت ابر نیست. دیگر بر همه عیان شد که تروریست واقعی کیست. دیگر کسی نمی‌تواند دختران گریلا که قامت خود را سپر تهاجم داعش کردند را تروریست بنامد٬ تروریسم را باید کمی آن‌طرف‌تر٬ در ذهن و پایگاه‌های ملی‌گراهای ترک و خائنان کرد جست. در مقابل٬ عده‌ای عنوان می‌دارند “پ.ک.ک دمکرات شده و باید از لیست گروه‌های تروریستی خارج شود” ولی باید گفت چگونه می‌شود سازمانی بدین قدرتمندی و پیچیدگی ناگهان باید تصمیم بگیرد که دیگر تروریست نباشد و به فکر انقلابی دمکراتیک به مانند روژاوا باشد؟ آری؛ حقیقت این‌ست: پ.ک.ک هیچ‌گاه تروریست نبود و این منافع غرب و رسانه‌هایش بودن که دوست داشتند او را تروریست بنامند. مردی که اکنون در امرالی محصور است٬ نه به‌خاطر تروریست بودن بلکه به‌خاطر اندیشه‌های سوسیالیستی و غرب‌ستیزانه‌اش است که این‌چنین مشمول قهر امریکا و اروپا و ترکیه و حتی روسیه می‌شود. آنچه امروز در امرالی مجازات می‌شود نه یک شخص٬ که خالق یک گفتمان نوین سوسیالیستی‌ست. سوسیالیسمی که اگرچه به با دال‌های شوروی به جنگ کاپیتالیسم نمی‌رود اما ترس از توسعه‌ پایدار آن، امریکا را بر آن می‌دارد تا در ازای دادن چند میلیارد دلار به روسیه (در قالب یک پروژه‌ی انرژی)٬ خالق مدرنیته‌ دموکراتیک را مجبور به ترک آن کشور ‌کند.

آنچه امروز در امرالی محاکمه می‌شود٬ نه یک شخص که تمامی تاریخ دیالکتیک سوسیالیسم است. اندیشه‌ مدرنیته‌ دموکراتیک٬ سنتزی‌ست که از کوره‌‌راه‌های مورد ستم قرار گرفته‌ تاریخ دموکراسی و سوسیالیسم راه خود را به اندیشه‌ اوجالان باز می‌کند و در همان‌جا تولدی دوباره می‌یابد. آری؛ محاکمه کننده و محاکمه شونده نه ترکیه و عبدالله‌اوجالان٬ بلکه هژمونی مدرنیته‌ کاپیتالیستی و اندیشه‌ سوسیالیسم و آزادی‌ست. در هیأت عبدالله‌اوجالان در حقیقت اندیشمندان پیکار آزادی و برابری٬ از سقراط و جوردانو برونو و کانت گرفته تا کنونِ مورای بوکچین و کورنلیوس کاستوریادیس و شانتال موفه و اسلاوی ژیژک و ارنستو لاکلائو و آلن بدیو و جورجیو آگامبن و بندیکت اندرسون و غیره و غیره، مورد مواخذه‌ هژمونی کاپیتالیستی قرار می‌گیرند و وادار به پاپس کشیدن در برابر زیاده‌خواهی‌ها و انسان‌کشی‌های سرمایه! هرچند که اندیشه‌ اوجالان مرکز بازتولید تئوری‌های صرف و مطلق نئومارکسیستی و آنارشیستی نیست اما آنچه محاکمه می‌شود همگام با عبدالله اوجالان٬ تاریخ تلویحی جریان‌های آکوآنارشیسم و مکتب فرانکفورت و چپ نو می‌باشد.

به‌درستی آنچه در روژاوا رخ داد و پژاک نیز برای آینده‌ی ایران به دنبال آن‌ست٬ گذار تمامی آرزوهای انسان از تئوری به پراکتیک است؛ همان انسانِ مدرنِ خسته از مدرنیته که تاکنون فقط برخی “تئوری‌های گذار از مدرنیته” را نوشته بود اما هیچ‌گاه به پراکتیک آن نیاندیشیده بود. آری؛ اندیشه‌های اوجالان مکتب ترویج همزمان گستره‌ تئوری و پراکسیس سوسیالیسم نوین است. سوسیالیسمی نوین که برخلاف نمونه رئال آن٬ درست به همان اندازه برابری٬ برای مفهوم آزادی نیز ارزش قائل است. سوسیالیسمی که هیچ‌گاه از دمکراسی قابل تفکیک نیست.

آنچه هم‌اکنون در پژاک رخ می‌دهد نیز همین است. درواقع انقلاب روژاوا فرصتی بود تا ایرانیان علی‌رغم تبلیغات ملی‌گرایان به‌خوبی از اندیشه‌های رهبرملت کرد عبدالله‌اوجالان و ایدئولوژی پژاک آگاه شوند. پژاک نه تنها خود را در برابر خلق کرد بلکه خود را در برابر تمامی خلق‌های ایران مسئول می‌داند و برای نیل به دمکراسی٬ درصدد مبارزه با ملی‌گرایی ابتدایی و ذهنیت دولتی‌ست. آزادی و برابری از نظرگاه پژاک٬ نه با تمسک جستن به دولت و احزاب دولت‌گرا٬ بلکه به‌دست خود خلق و دمکراسی مستقیم امکان‌پذیر است. سیاست٬ برخلاف پیشینه‌ دولتی و سیاهش٬ دیگر نه امری حرام یا مکروه٬ بلکه نیروی پیشبرنده‌ اجتماع است؛ و درست همین نیروست که روزانه به “آفرینش آزادی” دست می‌زند. سیاست امری مطلق و از پیش نوشته‌شده توسط عده‌ای مرد سیاسی نیست٬ بلکه نیرویی‌ست که روزانه توسط تصمیمات خود خلق تولید می‌شود. سیاست امری متعلق و بسته به هیچ کس یا جریانی‌ نیست و در قبضه هیچ‌کس قرار نخواهد گرفت؛ از دیدگاه پژاک، امر سیاسی مفهومی‌ست متعلق به خود سیاست و سلامت آن در تولید روزانه و روزآمد آن. و درست به‌همین خاطر است که می‌توان پاگذاشتن پژاک به عرصه‌ مبارزاتی در ایران را همان رخداد سیاسی دانست. رخداد سیاسی‌ای که نه تنها یک‌بار بلکه هر روز تکرار می‌شود. و بدون شک ایران و ایرانیان زین‌پس نام پژاک و سیستم خودمدیریتی دمکراتیک آن را بیش‌تر خواهند شنید.

Firatnews

Related posts