چپ مارکسیسم، چپ آنارشیسم و کنفدرالیسم دمکراتیک

شەماڵ میرزا

چپ مارکسیسم، چپ آنارشیسم و کنفدرالیسم دمکراتیک

برای بسیاری که‌ با مباحثات چپ و یا مضامینی مرتبط با آن کمتر آشنایی دارند تفاوت و یا تشابهات اساسی بین مارکسیسم و آنارشیسم در رابطه‌ با چگونگی تعامل با کاپیتالیسم تا حدی بلورین جلوه‌ کرده‌ و یا اینکه‌‌ تمایزی چندانی بین این دو قائل نیستند. دلیل عمده‌ آن این است که‌ آنارشیسم و مارکسیسم با وجود تفسیرهای متعددی که‌ از آنها میشود‌ به‌ لحاظ تقسیم بندی فکری و مش سیاسی نهایتا در کمپ چپ جای میگیرند و دیگر اینکه هر دو مکتب فکری، سیستم کاپیتالیسم را به‌ مثابه‌ کانون مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به‌ چالش کشیده‌ و خواهان حذف نهاد دولت هستند که به‌ ز‌عم آنان‌ از برجسته‌ترین مولفه‌های کاپیتالیسم محسوب میشود.

وجهه‌ مشترک و بارز بین مارکسیسم و آناشیسم در خصایص انقلابی آنها در رابطه‌ با چگونگی برخورد با کاپیتالیسم است; وجهی که‌ تمایزات بین این دو را کمرنگتر جلوه‌ میدهد. به‌ این معنی که‌ هر دو خواهان برچیدن سیستم کاپیتالیسم و حذف نهاد دولت هستند و برای تحقق عدالت اجتماعی و تقسیم عادلانه‌ قدرت به‌ سیاستهای که‌ بر محور اصلاح سیستم کاپیتالیسم متمرکز است، متوسل نمیشوند؛ به‌ لحاظ ساختار جنبش هر دو به‌ بسیج توده‌ زحمتکش جامعه برای رهایی باورمند هستند هر چند مارکسیسم تحقق این هدف را از طریق تشکیل احزاب و بسیاری از آنارشیستها بدون تشکیل احزاب میسر میدانند.

کانون دیگر اشتراک بین آنارشیسم و مارکسیسم در استراتژی اضمحلال سیستم دولت و استقرار جامعه‌ بدون طبقه‌ است؛ مارکسیسم استدلال میکنند که‌ دستگاه‌ دولت مکانیسمی است برای حفظ موقعیت طبقه‌ حاکم که‌ ابزار تولید را در اختیار دارد حال اینکه‌ آنارشیسم معتقد است که‌ نهاد دولت با دستگاههای طویل و بئوروکراتیکی که‌ دارد موجبات سلسله‌ مراتب اجتماعی را به‌ وجود آورده‌ و این خود به‌ معنای نهادینه‌ کردن ‌ طبقه‌ در جامعه‌ است. با این تعریف میتوان چنین استنباط کرد که اگر اضمحلال دولت و بنیاد نهادن جامعه‌ بدون طبقه‌ آمال و آرمان‌ مشترک آنارشیسم و مارکسیسم است و به‌ لحاظ ساختاری نیز شباهتهای زیادی بین این دو وجود دارد‌ پس چگونه‌ میتوان بین این دو مفهوم ایدوئولوژیک تفاوت قائل شده‌ و ادعا کرد که‌‌ دو مفهوم مارکسیسم و آنارشیسم که‌ هر دو دارای بار ایدئولوژی وسیعی از راه‌ حلهای سیاسی، اقتصادی هستند با هم متفاوت هستند و در این میان کنفدرالیسم دمکراتیک با کدام یک از مفهاهیم مذکور تناسب دارد.

اگر مارکسیسم و آناشیسم از بسیج توده‌ها تا مرحله‌ اضمحلال کاپیتالیسم هم سو وهم جهت عمل میکنند اما با آغاز اضمحلال سیستم دولت کاپیتالیستی، تفاوتهای بین این دو مکتب فکری نیز بیشتر نمایان میشود. ‌ خط و جهت برخورد این دو مکتب این بار نه‌ در شیوه‌ رفتار با کاپیتالیسم بلکه‌ با جامعه‌ای که‌ از کاپیتالیسم بجا میماند تفاوت پیدا میکند. در اینجا تصور بر این است که‌ نهاد دولت بنا بر اراده‌ اکثریت مردم و نه‌ به‌ دلایلی از قبیل خلاء قدرت، جنگ و یا در نتیجه‌ گذار از نوعی سیستم دولتی به‌ نوعی دیگر فاقد دولت شده‌‌ باشد.

این مرحله‌ کمابیش مرحله‌ حساسی است که‌ ممکن است جامعه‌ بشدت طبقاتی پتانسل دوباره‌ باز آفرینی سیستم دولت را داشته‌ باشد. زیرا چنین استنباط میشود که‌ با فرض متلاشی شدن سیستم دولت، جامعه‌ هنوز از شر طبقه‌ رهایی نیافته و بنیادهای فکری جامعه که‌ بر اساس طبقه‌ شکل گرفته‌‌ به‌ خودی خود قادر به‌ از بین بردن منتالتی‌ سلسله‌ مراتب اجتماعی نیست که‌ در جامعه‌ نهادینه‌ شده‌ است.

از اینرو با متلاشی شدن سیستم دولت منتالتی طبقاتی هنوز به‌ روال خود باقی است.

از نظر مارکسیسم چون تخاصمات طبقاتی موجبات سیستم دولت را فراهم میکند و در این مرحله منتالتی طبقاتی‌ هنوز در جامعه‌ باقی است و امکان روند دوباره‌ باز سازی دولت وجود دارد لذا ‌برای جلوگیری از دوباره‌ سر بر آوردن سیستم دولت، دولتی که‌ بتواند ضد- انقلابها را سرکوب کند یک امر ضروری است و این دولت همان حکومت پرولتاریا یا حکومت کارگری است. مارکسیسم بر این باور است که‌ برقراری جامعه‌ سوسیالسیتی ستونهای است که‌ جامعه‌ بدون دولت را میتوان بر روی آن استوار کرد. البته‌ که‌ دیکتاتوری پرولتاریا تا هنگامی دوام خواهد یافت که خطری متوجه‌ انقلابی که‌ موجبات‌ از بین بردن نهاد دولت را فراهم ساخته‌، وجود نداشته‌ باشد و این‌ مرحله‌ در واقع همان جامعه‌ ‌ کومونیستی‌ است.

اما آنارشیسم وجود هر نوع دولتی با این استدلال که‌ دولتها به‌ خودی خود سرکوبگر هستند را رد میکند. در حالیکه‌ مارکسیسم اختلاف طبقاتی را دلیل ایجاد دولت میداند؛ آنارشیزم بر این باور است که‌ دولتها موجبات و دلیل ایجاد طبقه‌ هستند‌‌، آنان معتقدند که‌ بدون دولت جامعه‌ بی طبقه‌ خواهد شد و تا هنگامیکه‌ دولت وجود دارد طبقه‌ نیز وجود خواهد داشت حتی اگر این دولت یک دولت کارگری باشد‌.

بنابر آنچه‌ بیان شد تفاوت دیگر بین این دو ظهور پیدا میکند و این تفاوت در روش و مکانیسم رسیدن به‌ جامعه‌ بدون طبقه است. مارکسیسم جامعه‌ بدون طبقه‌ را در برابری و حق مساوی دسترسی طبقه‌ کارگر به‌ ابزار تولید میداند، در نتیجه‌ لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را از ارکان مهم خود در جهت ایجاد جامعه‌ بدون طبقه‌ میداند. در‌ حالیکه‌ آناشیسم معتقد است که‌ برای از بین بردن طبقه‌ و ایجاد جامعه‌ بدون طبقه‌ باید سیستم بوروکراسی و نظام سلسه‌ مراتب اجتماعی قبل از هر چیز بر چیده‌ شود، بنابراین آنارشیسم برای رسیدن به‌ جامعه‌ بدون طبقه‌ برخلاف مارکسیسم به‌ مولفه‌های اقتصادی مانند تولید و نظام حاکم بر مناسبات اقتصادی جهت تحقق عدالت اجتماعی و تقسیم عادلانه‌ قدت نمیپردازد و یا اینکه‌ اولویت ثانوی دارد بلکه‌ برای این منظور به‌ دمکراسی رادیکال متکی میشود که‌ در آن قدرت بر خلاف سیستمهای دیگر که‌ به‌ صورت عمودی و از بالا به‌ پایین سازماندهی شده‌ است، به‌ صورت افقی در جامعه‌ تقسیم میشود و این امر موجبات از بین بردن سلسله‌ مراتب اجتماعی و نظام بوروکراتیک و در نتیجه‌ حذف طبقه‌ را در جامعه‌ مهیا میسازد که‌ آن را از مولفه‌ها و پایه‌های اصلی سیستم دولت قلمداد میکند. در نظام متکی بر دولت، سلسله‌ مراتب اجتماحی به‌ گونه‌ای ترتیب داده‌ شده‌ است که‌ ارتش، پلیس، و نهادهای زیربط در یک سلسله‌ مراتب قدرت به‌ هم پیوند میخورند تا بقاء‌ طبقه‌ حاکم را مقدور سازند.

کنفدرالیسم دمکراتیک نوع تغییر یافته‌ و یکی از تفسیرهای متفاوت از آنارشیسم است که‌ با ایده‌ اکولوژی اجتماعی مورای بوکچین عجین شده‌ است. آنچه‌ در واقع آکولوژی اجتماعی را ‌ مانند یک موضوع اجتماعی از دیگر مکتبهای فکری آنارسیسم متمایز میکند درک به‌ واقعیتهای است که تمامی مشکلات کنونی زیست محیطی را برخاسته‌ و نشات گرفته‌‌ از این مشکلات اجتماعی میداند. درک کردن به‌ مشکلات آکولوژی بدون مرتبط کردن آن با‌ مشکلاتی که‌ در بطن جامعه‌ وجود دارند امکان پذیر نیست. برای درک بیشتر این موضوع; در میانه‌‌ بسیاری از مشکلات که‌ اینک در جامعه‌ وجود دارند؛ تقابلات اقتصادی، اتنیکی، فرهنگی و جنسیتی ریشه‌ در هسته‌ بسیاری از جابجاییهای زیست محیطی دارند که‌ ما امروز با آنها روبرو هستم. بدون شک همه‌ اینها مشکلاتی هستند که‌ به‌ تنهایی‌ بلاهای طبیعی عامل به‌ وجود آورنده‌ آنها نیستند. وجود این مشکلات یادآور واقعیتی است که‌ به‌ ما خاطر نشان میکند که میدان مبارزه‌ واقعی که‌ بخش آکولوژی با آن درگیر است کاملا و بطور واضح یک میدان اجتماعی است. برای پرداختن به‌ بحرانهای زیست محیطی، نوع تعامل و روابط انسانها با یکدیگر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.‌ بدون در نظر گرفتن کیفیت این روابط، بدون شک، ما قادر به‌ دیدن و درک سلسله‌ مراتب ذهنیت و پیوندهای طبقاتی که‌ بطور کامل در جامعه‌ نفوذ کرده‌ و موجبات سلطه‌ را در جهان طبیعی افزایش داده‌ است، نمیشویم.

Related posts