
(آنتی)امپریالیسم و مبارزه آزادیخواهانه کردها در قرن ۲۱
پروین باگدو
ترجمه: عارف سلیمی
این اواخر بسیاری از مردم و جنبشهای سیاسی درباره اتحاد تاکتیکی ایالات متحده و خلق کردستان علیه داعش کلنجار رفته و با نگرانی پرسیدهاند که “در مقطع کنونی یک جنبش انقلابی چگونه به خود اجازه میدهد با امپرالیست همکاری کند؟” بخش زیادی از این نگرانیها ناشی از رویکردهای دگماتیکی است که هم دانش محدودی از جامعه و فرهنگ خاورمیانه دارند و هم دلمشغولی چندانی به مردم و تغییر و تحولات در منطقه ندارند. تعلق خاطر به نطریههای تاریخ مصرف گذشته، مانع از همبستگی آنها با نیروهای انقلابی حاضر در عرصه نبرد میشود که همین امر به نوبه خود نشانه خلاء امید و عدم اعتقاد به امکان پیروزی سوسیالیسم است. یکی از معضلات دیگر چپ جهانی این است که دوست دارند دولتهای اقتدارگرای ارتجاعی منطقه مانند ایران، ترکیه و سوریه را تنها به خاطر کشمکشهایی موقتی که با آمریکا دارند به عنوان دولتهایی “ضد امپریالیست” ارزیابی کنند. [اما] امروزه ضدامپریالیست بودن به چه معناست؟ آیا تمرکز بر روی تنها یکی از مراکز امپراطوری کافیست؟ در ارایه راهحلهایی مشخص برای نیازهای مردم چگونه میتوانیم از تکرار خطاهای سوسیالیسم دولتی جلوگیری کنیم؟ آیا قادر به ارائه یک پارادیام آزادیبخش جهانی برای دموکراسی هستیم؟ متن زیر نسخه اندکی ویرایش شده از یک مصاحبه دو قسمتی است که سال ۲۰۱۷ توسط “برفین باغدو” گزارشکر خبرگزاری فرات، با “رضا آلتون” عضو شورای اجرایی کنفدرالیسم جوامع کردستان (ک.ج.ک) درباره امپریالیسم، سرمایهداری و رویکردهای آنها به بحران خاورمیانه انجام شده است. در این مصاحبه همچنین رویکرد پ.ک.ک نسبت به سوسیالیسم موجود، سوسیالیسم و همچنین تغییر پارادایمیِ جنبش به بحث گذاشته شده است.
جنبشهای انقلابی وعده زیادی در سراسر جهان به ویژه در اروپا و آمریکای لاتین با علاقهای روز افزون نظارهگر تحولات مربوط به پ.ک.ک و روژاوا هستند. با این حال بسیاری از آنان نمیتوانند تداوم رابطه ائتلاف بینالمللی ضد داعش تحت رهبری آمریکا با سوسیالیسم و هویت ضد امپریالیستی جنبش کردستان، به ویژه بعد از کوبانی، را درک کنند. آیا این نشانهای از وجود تناقض در دیدگاه شما نیست؟ یا اینکه این یک امر موقتی است که به فراخور مسائل سیاسی، ایدئولوژیک، جامعهشناختی و انزوای کُردها حاصل شده است؟ پاسخ شما به این پرسش چیست؟
برای درک موقعیت سیاسی جاری، ابتدا باید به این نکته توجه کنیم که این رابطه از آغاز چگونه شکل گرفت؟ تحولات اخیر، برآمده از برنامهریزیهای استراتژیک و مناسبات تاکتیکی نبود. این تحولات باید از نقطه نظر پیامدهای سیاسی و تاکتیکی در موقعیتهای خاص سیاسی و همزمان در رابطه با مبارزه و مقاومت مردم مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.
هنگامی که بحران اخیر خاورمیانه بروز پیدا کرد، پ.ک.ک از چهل سال سابقه مبارزاتی برخوردار بود. این مبارزات اساسا علیه نظام امپریالیست-سرمایهداری تجسم یافته در دولتهای استعمارگری بود که هر چهار بخش کردستان را به نیابت از نظام سرمایهداری و امپریالیسم تحت کنترل داشتند. به مدت چهل سال، این دولتها از طرف قدرتهای سرمایهداری امپریالیستی و استعماری حمایت شدند و از هیچ تلاشی برای سرکوب جنبش آزادیخواهی دریغ نکردند.
توطئه بینالمللی علیه رهبرمان (عبدالله اوجالان) نتیجه اقدامات همین قدرتهاست؛ یک رویکرد سیستماتیک برای حذف و نابودی جنبش ما بود. در آغاز بحران خاورمیانه، رویکرد آنها ممانعت از حضور ما بود تا با این کار موجبات سرکوب و در نتییجه نابودی ما فراهم شود. این رویکرد براساس روابط و اتحاد قدرتهای امپریالیست و استعمارگر بود. اگر به آنچه که در اوایل بحران سوریه اتفاق افتاد نگاه کنیم، این رویکرد را به وضوح میبینیم. هنگامیکه ناآرامیهای سوریه به اوج رسید، گروههای بسیاری تحت عنوان اپوزیسیون رژیم روابط خود با امپریالیسم جهانی و قدرتهای استعمارگر منطقه را گسترش دادند. در این میان تنها جنبش آزادیخواهی کردها بود که به مقاومت و دفاع از خود بدون وابستگی به هیچ کشوری پرداخت. هیچ قدرتی از آنها پشتیبانی نکرد.
در اوایل وقتی که برخی قدرتهای منطقهای مانند ترکیه و عربستان سعودی سرگرم دامن زدن به بحران سوریه بودند و از طریق گروههای نیابتی خود کُردها را هدف قرار میدادند، مردم ما با تکیه بر عقاید رهبر آپو به مقاومت (برخودان) برخاستند. رژیم سوریه و اپوزسیون به اصطلاح مخالفش از هیچ تلاشی برای سرکوب این مقاومت دریغ نکردند. در نهایت کردها به مقابله با گروههایی مانند داعش، النصره، احرار الشام و …، که با چراغ سبز رژیم اسد به بخشهای وسیعی از مناطق تحت کنترل کردها حمله میکردند، پرداختند. کل ماجرا اینگونه آغاز شد.
همزمان با آغاز این مقاومت، ترکیه، ایران، سوریه و قدرتهای دیگر از سلفیها و گروههای تروریست افراطی که کُردها را در سوریه هدف قرار داده بودند، حمایت میکردند. سایر قدرتها به ویژه ایالات متحده و اسرائیل نیز از این گروهها حمایت کردند. آنها در پی پیشبرد برنامههای خود بودند و این گروهها را ناچار میکردند تا در راستای اهداف آنها حرکت کنند. گروههای سلفی با پشتیبانی این دولتها به کُردها حمله میکردند و این سیاست تا زمان مقاومت کوبانی ادامه داشت. کوبانی یک نقطه عطف بود. تا مقطع مقاومت کوبانی هیچ قدرتی، اعم از منطقهای و بینالمللی، از جنبش آزاذیبخش کُردها در سوریه حمایت نمیکرد. هیچی قدرتی حتی رابطه تاکتیکی با کُردها ایجاد نکرد. بطورکلی آنها هرآنچه میتوانستند انجام دادند تا جنبش کُردها را نابود کنند. در یک سو ایران و رژیم سوریه برای درهم شکستن کُردها عمل میکرند و در سوی دیگر ایالات متحده و اسرائیل با حمایت از گروههای سلفی و از طریق سیاستهای چندپهلوی عربستان سعودی و ترکیه درپی سرکوب کُردها بودند. کوبانی نقطه عطف این تقابل بود.
قدرتهایی که میخواستند از طریق داعش بر کل خاورمیانه تسلط یابند، یک سیاست تعمدی و بسیار بیرحمانه را درپیش گرفته بودند. آنها همان استراتژی چنگیزخان یا تیمور لنگ را که به آنها کمک کرد تا در مدت کوتاهی برکل خاورمیانه مسلط شوند، اتخاذ کردند (سیاست خشونت و توحش بیحد و مرز). هدف داعش از بریدن سر مردم مقابل دوربینها و انتشار جنایاتش، تنها نشان دادن بربریت عریان نبود؛ بلکه بیشتر در راستای نیل به اهداف استراتژیک آنها برای ایجاد رعب و به تسلیم واداشتن مردم بود. پس از اولین قتل عامها، ترس از داعش بیش و پیش از خود داعش موجب سقوط شهرها میشد. اینگونه بود که شهرهای زیادی بدون هیچ مقاومتی به تصرف آنها درآمد. اولین کانون مقاومت علیه داعش در شنگال شکل گرفت. هنگامیکه دشمن در آنجا به خلق ایزدی حمله کرد، گریلاهای پ.ک.ک به کمک مبارزان ی.پ.گ/ ی.پ.ژ از روژاوا، اولین (و تا آن زمان) تنها مقاومت علیه داعش را شکل دادند. آن هم در شرایطی که ایالات متحده، روسیه و کشورهای عضو اتحادیه اروپا که از قدرت نظامی عظیمی برخوردارند تنها به نظاره قتل عام ایزدیها نشسته بودند. گریلاهای ه.پ.گ و یژآ.ستار به کمک ی.پ.گ/ژ صدها هزار ایزدی، مسیحی و مسلمان را از خطر نسلکشی نجات دادند.
آوازه مقاومت شنگال در جهان پیچید و سوالاتی میان مردم جهان درباره فضای رعب و وحشتی که بر آن منطقه حاکم شده بود برانگیخت. برای مردم سوال بود که “چرا قدرتهای نظامی بزرگ مانند ایالات متحده، اتحادیه اروپا و سایر قدرتهای جهانی و منطقهای اقدامی علیه این جنایات انجام نمیدهند؟ آیا آنها میخواهند از این بربریت منتفع شوند؟” وضعیت جدید همزمان که موجب اعتبار پ.ک.ک و رهبر آپو شد، اعتبار قدرتهای بینالمللی و دولتهای منطقهای را زیر سوال برد. عملکرد گریلاهای پ.ک.ک و مبارزان ی.پ.گ/ژ برچسپ “تروریسم” را که توسط دولت امپریالیستی و استعمارگر ترکیه نسبت داده شده بود از اعتبار انداخت. پس از آن، هیچکدام از قدرتها، بویژه دولتهایی که خود را “دموکراتیک” مینامیدند، نتوانستند به ارتباط با داعش و سازمانهای مشابه ادامه دهند. در نتیجه مجبور شدند برای ادامه موجودیت خود در منطقه توجیهات جدیدی برای خود دست و پا کنند.
بااین حال و با وجود مقاومت شنگال و نتایج آن، قدرتهای منطقهای مانند ترکیه، به سیاست حمایتی خود در قبال داعش و دیگر سازمانهای جهادی ادامه دادند. آنها اندکی بعد، داعش را به سمت کوبانی سوق دادند و بدین وسیله تلاش کردند سقوط کُردها را محقق سازند. هدف، نابودی دستاوردهای کُردها در روژاوا و مهمتر از آن، نابودی مسیر دستیابی به آزادی خاورمیانه بود. این امر منافع همه (قدرتهای منطقه ای و جهانی) را همزمان تامین میکرد. رژیم اسد و حامیان بینالمللی او، و همچنین ترکیه و عربستان سعودی از زاویهای دیگر، به دنبال دستیابی به منافع خود از طریق سقوط کُردهای روژاوا بودند. داعش با توسل به رویکرد ضد کُردیاش نوعی رابطه استراتژیک و تاکتیکی با این قدرتها ایجاد کرده بود و اینگونه بود که مقدمات حمله به کوبانی شکل گرفت.
علی رغم همه این موارد، مقاومتی بزرگ علیه حمله داعش در کوبانی به وجود آمد و این مقاومت خلق را در هر چهار بخش کردستان تحت تاثیر قرار داد. کردها در شمال، جنوب و شرق کردستان واکنشی عظیم نسبت به کوبانی نشان دادند. طولانی شدن مدت زمان مقاومت توجه و علاقه مردم منطقه و افکار عمومی جهانی را به خود جلب کرد. پس از ۱۰۰ روز مقاومت، کوبانی در صدر اخبار جهان قرار گرفت و به این ترتیب، بحث شکست داعش موجب بروز اختلاف (میان قدرتها)شد. در آن زمان قدرتهای منطقهای و جهانی هر یک رویکرد سیاسی و موقعیت نظامی خود را مورد بازبینی قرار دادند و فرآیندی از رویکردهای جدید آغاز کردند. مقاومت کُردها در کوبانی، موقعیت جدیدی برای روژاوا ایجاد کرد. فشارجامعه بینالمللی و افکار عمومی ایالات متحده و دیگر قدرتهای بینالمللی را وادار به دخالت کرد. مقاومت در شنگال و پس از آن در کوبانی وجدان جامعه بینالملل را به حرکت واداشت.
اتحاد ی.پ.گ/ژ و ائتلاف به رهبری آمریکا، مانند اتحاد ایالات متحده با اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم هیتلر، لازم و ضروری بود. هر دو طرف به چنین رابطهای نیاز داشتند. دقیقا مشابه آنچه ایالات متحده و شوروی درگذشته انجام داده بودند. بنابراین یک رابطه تاکتیکی با ایالات متحده آمریکا علیه داعش شکل گرفت.
بجای اینکه تنها از روی موقعیت ایدئولوژیک احزاب بخواهیم نتیجهگیری کنیم، بهتر است ببینیم که روابطی از این دست به چه دلیل شکل گرفته است و گرایشها و احزاب مختلف چه اهدافی از شکلگیری آن دنبال میکنند؟ ایالات متحده آمریکا چهل سال است با پ.ک.ک در تقابل است و پ.ک.ک نیز در قالب مبارزه با استعمار علیه سیستم امپریالیستی مبارزه کُردهاست. اما حالا شرایط پرآشوب جدیدی در خاورمیانه به وجود آمده که نظام بینالملل را کاملا درگیر کرده است. در چنین شرایط دشواری نه تنها مبارزات جنبشهای سوسیالیستی و مردم ستمدیده علیه قدرتهای امپریالیستی به چشم میخورد، بلکه منازعه قدرتهای امپریالیست با همدیگر، یا با قدرتهای منطقهای و گرایشهای ارتجاعی محلی نیز دیده میشود. این کشمکشها فرصتهایی برای تمام گرایشهای سیاسی مختلف فراهم میکند تا هرکدام به منظور پیشبرد اهداف خود روابطی تاکتیکی (با سایر طرفهای درگیر) برقرار کنند. بنابراین هر گرایشی در تلاش است از قدرت و قابلیت دیگران بهرهمند شود. موقعیتهای سیاسی و نظامی مختلف این امکان را فراهم میسازد.
در ابتدای بحران خاورمیانه، ایالات متحده گزینههای مختلفی پیش رو داشت، پس از آنکه سرمایهگذاریهای سیاسی و نظامی آمریکا در سوریه، از طریق ترکیه و عربستان سعودی بینتیجه ماند، اولین گزینه برای آنها ترک سوریه و متعاقب آن ترک منطقه خاورمیانه بود. در آن صورت ایالات متحده می بایست از سیاستهای سلطه جویانه خود در جهان نیز دست میکشید و دست کشیدن از آن جاهطلبیها برای آنها امکان پذیر نبود. دومین گزینه ادامه سیاست قبلی از طریق ترکیه و عربستان سعودی با سرمایهگذاری بیشتر بود که نتیجهای جز شکست نمیتوانست درپی داشته باشد. گزینه سوم هم این بود که با نیروی جدیدی که قابلیتهای آن در عرصه عمل به اثبات رسیده بود، رابطه برقرار کند. گزینه سوم، انتخابی بود که ایالات متحده از سر ناچاری به آن روی آورد.
ایالات متحده به جای اینکه روی ترکیه و عربستان سعودی حساب باز کند و به تکرار اشتباهات گذشته در مقابله با جنبش آزادیبخش که (در مبارزه با داعش موفق عمل کردهبود) بپردازد، تصمیم گرفت کنار نیروی مقاومت بایستد. اتخاذ این سیاست بدون شک به نفع آمریکا نیز بود و این همان رویکرد فریبکارانه امپریالیست است که همه کار میکند تا دستاوردهای دیگران را به نام خود تمام کند. هنگامی که ایالات متحده تصمیم به توسعه روابط تاکتیکی با نیروی مقاوت گرفت چنین ارزیابیهایی را انجام داده بود.
آمریکا روند حمایت خود از نیروهای ی.پ.گ/ژ را تحت عنوان ائتلاف بینالمللی علیه داعش آغاز کرد. قطعا مبارزه آزادیخواهانه کردها در روژاوا براساس آزادی و برابری سوسیالیستی بنا نهاده شده است. در واقع بیان یک مسیر سیاسی بر اساس برادری و اتحاد خلقهاست. درحالی که که در آن سوی ماجرا، امپریالیستها برای حفظ هژمونی خود در خاورمیانه میجنگند. بنابراین دو رویکرد بسیار متفاوت استراتژیک و ایدئولوژیک هستند که در چهارچوب رابطهای که در کوبانی شکل گرفته با هم متحد شدهاند. تداوم و توسعه این همکاری تاکتیکی در راستای این اهداف درنظر گرفته شده است.
چنین رابطهای به خودی خود بسیار دردناک است. از یک سو جنبش آزادیخواهی در تلاش است تا قلمرو خود را توسعه دهد و مبارزه را از طریق راهحلهای دموکراتیک به سمت تشکیل یک خاورمیانه آزاد سوق دهد. اما در آن سوی ماجرا نیز آمریکا در تلاش است تا هژمونی خود را در خاورمیانه توسعه دهد. این رابطه از آن نوع روابطی نیست که دو طرف بخواهند از همدیگر حمایت میکنند، بلکه رابطهای است که که در آن دوطرف در یک نوع تعارض همیشگی با هم به سر میبرند.
آیا میتوانیم بگوییم که این رابطه یک موقعیت بسیار نادر و حتی شاید اولین رابطه در نوع خود است؟ آیا نوعی همکاری تاکتیکی برآمده از همسویی منافع نیروهای حامی مردم ستمدیده با قدرتهای هژمونیک امپریالیستی ممکن است؟
این نوع همکاریها شاید در خاورمیانه تازه باشد، اما چنین نیست که اصلا به گوش جهان نخورده باشد. اگر نگاهی به تاریخ مبارزات آزادیخواهی بیاندازیم نمونههای فراوانی از این دست خواهیم دید. حتی برخی از این نمونهها مربوط به تاریخ نه چندان دور است. بخصوص نمونههایی از جنگ جهانی اول و دوم و دوران انقلاب اکتبر وجود دارد.
اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا دیدگاههای مشترکی درباره مبارزه علیه فاشیسم در طول جنگ جهانی دوم داشتند. اکنون وقتی آن دوره را مطالعه میکنیم، جایگاه اتحاد جماهیر شوروی را چطور ارزیابی میکنیم؟ آیا میتوانیم بگوییم که اتحاد جماهیر شوروی بعد از ارزیابی روابطش با ایالات متحده و بریتانیا با امپریالیسم همکاری کرد؟ چنین نگرشی بیانگر نوعی تفکر بسته و سطحی است.
نمونههایی از انقلاب اکتبر نیز وجود دارد. بعد از انقلاب اکتبر توافقات اقتصادی و سیاسی با قدرتهای سرمایهداری و امپریالیستی شکل گرفت. اگر نگاهی به ماهیت این توافقات بیندازی میبینیم که هیچ ردی از انکار سوسیالیسم از جانب شوروی وجود ندارد. هنگامیکه لنین روابط خود با امپریالیستها را توسعه داد، به هیچ وجه انکار سوسیالیسم به چشم نمیخورد. همین امر در مورد توافقات دوران جنگ جهانی دوم به چشم میخورد. اینجا میتوان در مورد ضرورت توسعه روابط تاکتیکی و استراتژیک در زمان انقلاب اکتبر بحث کرد. به هرحال در طول جنگ جهانی دوم مبارزه علیه فاشیسم نیازمند ایجاد یک جبهه مشترک ضد فاشیسم بود.
این روابط چه مدت طول میکشد؟
اگر به دقت نگاه کنیم، میبینیم اینگونه روابط محدود به مدت زمان بروز مشکلات است. این بدان معناست که هیچ وقت به سطح روابط استراتژیک ارتقاء نمییابد. توافقات دوران انقلاب اکتبر برآمده از یک وضعیت تلاقی منافع بود که به محض از بین رفتن آن وضعیت از اعتبار افتاد. همین امر در مورد توافقات مربوط به دوران جنگ جهانی دوم نیز صدق میکند.
اتحادی که در جنگ جهانی دوم شکل گرفت، یک موضع مشترک ضدفاشیستی بود که در آن خواست اتحاد جماهیر شوروی برای دفاع از مرزهایش دربرابر حملات نازیها، با منافع سایر نیروهای ضد نازی همراستا شده بود. این اتحاد تا زمان تداوم حملات فاشیستی، پابرجابود. اما به محض اینکه فاشیسم شکست خورد، تمامی گرایشها بر سر مواضع سیاسی قبلی خود بازگشتند و براساس مسیر سیاسی – ایدئولوژیک خود عمل کردند.
در این زمینه نمونههای مشابه چندانی در خاورمیانه وجود ندارد. این اتحاد در نوع خود اولین، و دارای موقعیتی منحصر بفرد است. درگیری و کشمکش کنونی در جهان میتواند به جنگ جهانی سوم نیز تعبیر شود. خاورمیانه یکی از آسیب پذیرترین مناطق جهان است. به عبارت دیگر تحولات و پیشرفتهایی در منطقه رخ داده که تا کنون شاهد آن نبودهایم. مثلا ممکن است شاهد روابط پیچیده استراتژیک و تاکتیکی میان دولتهای منطقهایِ خواهان حفظ وضع موجود، نیروهای امپریالیستی بینالمللی و جنبشهای انقلابی سوسیالیستی باشیم و همه آنها هم همزمان به دنبال تحکیم مواضع خود در منطقه باشند. چون وضعیت به خودی خود بسیار پیچیده است. کلا سه جریان اصلی وجود دارد:
اولین جریان، جریان امپریالیستی است که شامل قدرتهای بزرگ و در راس آنها ایالات متحده آمریکا، روسیه و کشورهای عضو اتحادیه اروپا است. جریان دوم، دولتهای منطقه هستند. این جریان توسط کشورهایی مانند ترکیه، ایران و عربستان سعودی نمایندگی میشود. سومین جریان هم، جریان سوسیالیسم، دموکراسی و آزادی است. این جریان توسط جنبشهای محبوب چپگرا و سوسیالیست مانند پ.ک.ک نمایندگی میشود. این سه جریان با یکدیگر و نیز هریک در درون خود در کشمش و درگیری هستند. به ویژه دو جریان اول اینگونهاند. بنابراین این جریانها میتوانند دائما روابط و توافقات را براساس اولویت منافع و منازعات میانشان در سطح منطقه تغییر دهند. هر نیرویی میتواند با نیروهای دیگر همکاری کند و متحد شود؛ حتی اگر با آن در تعارض باشد. تعریف ما از جنگ جهانی سوم نیز براساس همین واقعیت است. با این تعریف از جنگ جهانی سوم می توانیم روابط استراتژیک و تاکتیکی جدید را شاهد باشیم. تحت چنین شرایطی بسیاری از قدرتها روابط تاکتیکی را در راستای پیشبرد اهداف استراتژیک خود شکل میدهند؛ حتی اگر این روابط در تعارض نهایی با اهداف استراتژیکشان به نظر برسد. این موضوع برای همه جریانها صدق میکند. این همان طبیعت سیاست و دیپلماسی است. بنابراین قضاوت کردن تنها برمبنای مشاهده موقعیتهای مقطعی سیاسی و نظامی نوعی سطحینگری و خاماندیشی خواهد بود.
کاپیتالیسم دچار بحرانی عمیق و ساختاری است. بحرانی جهانی که میتواند در منطقه خاورمیانه شدت یابد. درگیری و کشمکش در خاورمیانه در هر دو سطح نظامی و سیاسی در جریان است. بنابراین رویکرد سیاسی و ایدئولوژیک به تنهایی کافی نیست. بلکه، همزمان به یک جایگاه نظامی و سازمان یافته نیز نیاز داریم. اگر یک موقعیت سازمان یافته و نظامی داشته باشید میتوانید همواره علیه وضع موجود بجنگید تا به یک تغییر و تحول به نفع ایجاد یک ساختار جدید دست یابید. این فرآیندی عملی است که اگر درست ارزیابی نشود پیشرفتهای دیالکتیکی چندانی از آن به دست نمیآید و رویکردهای متعصبانه ممکن است منجر به حذف آن شود؛ که در آن صورت وضعیتی ظهور میکند که با معیارهای آزادیخواهی قابل وصف نیست.
ازاین رو، ما باید موقعیت را بشناسیم و بتوانیم آن را درست تحلیل کنیم. ما باید به حدی دقیق باشیم که بدانیم چه هنگام باید تصمیم بگیریم و در مقابل یک عمل مشخص چه اقدامی انجام دهیم. هنگامیکه دستاوردی حاصل میشود و یا جایی را تحت کنترل خود در میآوریم، باید به دقت بررسی کنیم که چگونه میتوان از آن دفاع کرد و به چه شیوهای می توان از آن برای برساخت سوسیالیسم استفاده نمود. اگر از این منظر یا جایگاه به آن نگاه نکنیم، هرگز قادر به درک مسیر آزادی یا مواضع دولتهای منطقهای و امپریالیست جهانی نخواهیم بود. اگر همه این رویکردها را در هم ادغام و از رویکردهای تئوریک خود جدا کنیم و بگونهای عمل نماییم که گویی ما مدافعان بزرگ آزادی هستیم در حالیکه فاقد هرگونه قدرت اثرگذاری باشیم، در واقع به مبارزه و مقاومت مردم آسیب جدی وارد کردهایم.
اینکه این روابط تاکتیکی هستند قابل فهم هستند. درحال حاضر فدراسیون شمال سوریه و نیروهای روژاوا با ایالات متحده و روسیه در ارتباطند. آنها دو قدرت بزرگ امپریالیستی هستند. چگونه میتوان از ماهیت سوسیالیسم محافظت کرد درحالیکه روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی با این قدرتها داریم؟
اولا باید به شما بگویم که ما به دقت تجارب تاریخی سایر مبارزات آزادیخواهی را بررسی کردهایم. شما باید این نکته را در نظر بگیرید. در ثانی شانسی برای کسی که بخواهد ما را از نقطه نظر رئال سوسیالیسم درک کند، وجود ندارد. با توجه به تجربیات رئال سوسیالیسم، ما میدانیم که با قطبی کردن جهان و قراردادن خود در ذر یکی از این قطبها، نمیتوانیم به مبارزات آزادیخواهانه ادامه بدهیم. با انزوای خویش و قرار گرفتن در حاشیه سیستم سرمایهداری جهانی، امکان ادامه مبارزات آزادیخواهانه وجود نداد. ما باید مشکل را به صورت کلی بررسی و براساس آن عمل کنیم.
ما در یک نظام سرمایهداری زندگی میکنیم و خواستار ایجاد یک سرزمین آزاد برای مبارزه علیه سرمایهداری، امپریالیسم و استعمار هستیم. درحال حاضر ما هیچ امکانی برای قرار گرفتن در یک سرزمین آزادِ واقعا موجود نداریم. ما خواهان ایجاد چنین سرزمینهایی در سطح جهان هستیم. جهانی که ما را به اسارت و بردگی گرفته است. سرزمینهای آزادی که ما خواهان ایجادش هستیم هم اکنون تحت کنترل دیگر قدرتها قرار دارد. اما گروههای سیاسی و اجتماعی اختلافات عمدهای میان خود دارند. تنها با بهرهگیری از این اختلافات و تفاوتهاست که ما میتوانیم به نام ایدهآلیسم و سوسیالیسم حرکتی رو به جلو داشته باشیم. قطببندی و قرارگرفتن در چنین موضعی به نفع نیروهای سوسیالیست نیست.
اگر مشکلات را با نگرش مبتنی بر قطبی سازی رئال سوسیالیسم بررسی کنیم، باید با کلیه قدرتهای استعماری و امپریالیستی در بیافتیم. اما در واقعیت امر، قدرتهای استعماری و امپریالیستی همگن نیستند. تناقضات و اختلافات زیادی میان آنها وجود دارد. ناکامی در بهرهگیری از این اختلافات و عدم توانایی در تجمیع قدرت و موقعیت برای ایدههای سوسیالیستی، ناکامی بزرگی برای ایدئولوژی سوسیالیستی خواهد بود.
اگر تنها به صرف تمایز میان سوسیالیست و امپریالیست-کاپیتالیست به قضیه نگاه کنیم، تنها ما و تعداد محدودی از گروههای سیاسی دیگر که میتوانیم آنها را رفقای خود بنامیم، در یک جبهه باقی میمانیم و با همراهی صرف با این “رفقا”، پیشرفت در مسیر این مبارزه طاقتفرسا، بسیار دشوار خواهد بود. چنانچه فرصتی ایجاد شود همه چیز را از نظام سرمایهداری-امپریالیستی میگیریم و همزمان با تقویت جنبش سوسیالیستی آنها را ضعیفتر میکنیم.
وقتی این نکته را درنظر بگیریم، باید بر اساس مقتضیاتی که طبق رویکردهای ایدئولوژیک و سیاسی خویش ترسیم کردهایم، با سازماندهی و ایجاد سرزمینهای آزاد گامهایی رو به جلو برداریم. قدرتهای هژمونیکی هستند که با نطام سرمایهداری در ارتباطند و در جبهه مقابل ما هستند. آنها کنترل آن سرزمینها را در دست دارند و ما باید در آن مناطق فضایی برای خود دست و پا کنیم.
اگر به واقعیت خاورمیانه بنگریم، هیچ سرزمین آزاد مشخصی به چشم نمیخورد. همه فضاها در طول تاریخ از دست رفتهاند. گروههای اجتماعی در نظام سرمایهداری موجود حل شدهاند. کشورها و سرزمینها توسط قدرتهای سلطهگرا و هژمونیک امپریالیستی مورد حمله قرار گرفتهاند. مسیر آزادی گروههای اجتماعی تحت عنوان حاکمیت دولتی مسدود شده است.
کُردها در حال توسعه مبارزات آزادیخواهانه خود تحت چنین شرایطی هستند. ما درصدد هستیم فضایی برای آزادی واقعی گروههای اجتماعی به وجود بیاوریم؛ آنچه که توسط امپریالیسم و چهار کشور استعمارگر (ایران، عراق،ترکیه و سوریه) انکار شدهاست. ما نیاز داریم که با روشها و مراحلی که بسیار دقیق محاسبه شدهاند روبه جلو حرکت کنیم. با قرارگرفتن در مقابل همه قدرتها و صرفا بیان اینکه “این یکی امپریالیست است” یا “آن یکی استعماری و سرمایهداریست.” شکست را پذیرفتهایم که در واقع پذیرش نابودی مبارزات آزادیخواهانه است.
پس چاره چیست و چه باید کرد؟ باید بدانیم که چگونه خود را از “هیچ” و به کمک تحلیل واقعیتهای اجتماعی ،سیاسی و نظامی موجود در این مناطق خلق کنیم. در واقع هنگامی که چنین کاری بکنید، با قدرتهای مختلف مواجه خواهید شد و بنابراین توسعه روابط تاکتیکی یا ایجاد روابط نظامی و سیاسی اجتنابناپذیر خواهد بود. مهمترین مسئله این است که خط مشی سیاسی و ایدئولوژیک و رویکرد آزادیخواهانه خود را حفظ کنیم. شما باید مطمئن باشید که همه اینها در راستای نیل به اهداف شما هستند. کسانی که در حال مبارزه برای آزادی هستند باید این واقعیتها را در نظر بگیرند و خود را در چنین کانتکستی تعریف کنند.
در حال حاضر مبارزه آزادیخواهانهای وجود دارد که ما توسعهاش داده ایم. اگر نگاهی به تاریخ مبارزات ما بیندازید خواهید دید که مشکلات و تجربیات فراوانی را پشت سر گذاشتهایم. بیش از چهل سال نظام سرمایهداری و امپریالیستی جهان علیه مبارزات آزادیخواهانه ما متحد بود. آنها با پشتیبانی از دولتهای استعمارگر منطقه و سرمایهگذاریهای کلان تلاش کردند مانع ظهور جنبش آزادیخواهی شوند. با وجود آن، این جنبش آزادیخواهی عظیم تنها با پشیبانی مردم شکل گرفت و توسعه یافت. مبارزات ما مورد پسند مردم واقع شد. این رویکرد آزادیخوانه که توسط کُردها پذیرفته شده، تاثیر عظیمی بر خاورمیانه گذاشت و این فرصت را یافت که خود را به سایر جوامع خاورمیانه برساند و گسترش پیدا کند. جنبشی که براساس جنگهای چریکی، سیاست دموکراتیک و سازماندهی مردمی بود، با وجود اینکه جهان در مقابل آن ایستاده بود، توانست به نتایج غیرقابل باوری دست یابد.
علاوه بر این، جنبش از این قابلیت نیز برخوردار بود که بدون حمایت فعال سازمانهایی که خود را “مدافع آزادی” و “ضد سیستم” مینامیدند، حرکت کند. بیشتر جریانهای چپ نسبت به جنبش ما نگرانی داشتند و در نتیجه از آن حمایت نکردند.
امروز خاورمیانه دچار آشوب است. این آشوبها خاورمیانه را دچار اختناق کرده است. در صورتی که سیاستهای بینالمللی و قدرتهای امپریالیستی شکست بخورند یک خاورمیانه جدید ظهور خواهد کرد و کسانی که گمان میکنند سرمایهداری یا امپریالیسم بسیار قدرتمند است، شکست میخورند. کائوس خاورمیانه آنها را خواهد بلعید و نابود خواهد کرد. ساختار قدرت کشورهای منطقه و هژمونی آنها نیز نابود خواهد شد.
این اتفاق چگونه رخ خواهد داد؟ میتوان آن را با بحران سیستم و یا شاید کشمکشهای تاریخی توضیح دهید. اما این کافی نیست. بحران سیستم یا کشمکشهای تاریخی قبل از آنکه به مرحله آشوب برسد باید با مبارزه یا مداخله آغاز شود.
در حال حاضر در خاورمیانه همه در تلاشند تا جایگاه خود را بازسازی و بازیابی کند. این موضوع بسیار مهم است و باید آن را در نظر بگیریم. کانون بحران مدرنیته سرمایهداری هم اکنون در خاورمیانه است. باید دید که آیا سرمایهداری خود را در خاورمیانه بازسازی خواهدکرد و به عمر خود صد سال یا چندین سال دیگر خواهد افزود؟ یا آنکه بحران کنونی خاورمیانه فرصتی برای سرنگونی سیستم مدرنیته سرمایهداری در این منطقه پدید خواهد آورد؟ همان جایی که یک بار آزادی در آن ظهور کرد. به همین دلیل است که در حال حاضر تمام قدرتهای جهان در خاورمیانه حضور دارند و باهم در نبرد هستند. سطحینگری خواهد بود اگر این حضور را صرفا به اصطلاح به “جنگ نفت” نسبت بدهیم. منطقه ما سرزمینی است که رکود جاری نظام سرمایهداری جهانی آن را وارد جنگ جهانی سوم کُردهاست. همه در اینجا (خاورمیانه) حضور دارند. مبارزه، در اینجا ایدئولوژیک، سیاسی و سیستماتیک است. امپریالیسم جهانی خواستار آن است تا از طریق این مبارزه یک نظام پست مدرن و هژمونیک ایجاد کند. دولتهای منطقهای نیز در تلاشند تا از دستاوردها و پیشرفتهایی که در قرن بیستم توسط سیستم برایشان فراهم شده، محافظت کنند. مردم ستمدیده و گروههای اجتماعی نیز در تلاشند تا از این آشوب به آزادی و برابری دست یابند. این واقعیتی ست که در حال حاضر در روژاوا در حال رخ دادن است.
اما آنها در توسعه این روابط بر چه چیزی تکیه میکنند؟ آیا آمریکا، روسیه و اروپا امکان برساخت یک جامعه سوسیالیستی در شمال سوریه و یا خاورمیانه را به مردم میدهند؟
اگر نگاهی به تحولات آغازین بحران کنونی خاورمیانه بیندازیم، هیچ مسیر آزادیخواهی در هیچ جای آن دیده نمیشود؛ نه در تونس، نه در لیبی ، نه در مصر یا حتی کشورهای حاشیه خلیج. چون آن آشوبها تنها به پیشرفت در بازسازی مدرنیته سرمایهداری و افزایش درگیریهای قدرتهای استعماری و امپریالیستی منجر میشد. هیچ سازمان سیاسی وجود نداشت که از آزادی بگوید. تلاش مردم برای جستجوی آزادی توسط قدرتها یا دولتهایشان نابود میشد. چون سازماندهی نشده بود. اما هنگامی که بحران وارد روژاوا شد، یک وضعیت جدید بر اساس مسیر آزادی ظهور کرد. وضعیت جدید دقیقا آن چیزی بود که از مبارزه پ.ی.د و ی.پ.گ برآمد. برای اولینبار در خاورمیانه یک خط فکر سیاسی سوسیالیست، آزادیخواه و دموکراتیک علیه مدرنیته سرمایهداری ظهور کرد. از این رو همه قدرتهای جهان برای شکست این مبارزه در خاورمیانه متحد شدند. اما، در نهایت آنها با ایجاد رابطه با ما به این کشمکش پایان دادند چرا که قادر به حذف آن نبودند.
آنچه باید در این وضعیت انجام شود چیست؟ بدون شک، کسانی که برای آزادی مبارزه میکنند در وهله اول باید به خود باور داشته باشند. اگر آنها به ایدئولوری خود، سوسیالیسم ، آزادی و برابری اجتماعی باور داشته باشند، به هیچ وجه نباید از گسترش روابط خود با دیگران دچار تردید شوند.
این سوال شما دقیقا شبیه تقدیر خاورمیانه است. اگر بعضی در حال مبارزه برای آزادی و عدهای دیگر در تلاش برای گسترش منافع خود باشند، هر دو طرف به ناچار از مسیر رابطه و تضاد، مذاکره و مبارزه عبور خواهند کرد. دقیقا باید به همین شکل باشد. خلاف آن امکانپذیر نیست. در واقع میتواند شکلی از اجماع، اتحاد و یا درگیری باشد. به عنوان مثال ایالات متحده آمریکا باید یک رابطه تاکتیکی با ی.پ.گ ایجاد کند؛ نیرویی که در آغاز هیچ علاقهای به آن نداشت. اما ایالات متحده تمام توان خود را بکار میگیرد تا هویت سوسیالیستی ی.پ.گ را ازبین ببرد و آن را در نظام سرمایهداری- امپریالیستی ادغام کند. این یکی از اهداف اصلی اش در برقراری رابطه با ماست. اما کُردها و خط سیاسی آنها نیز اهداف خود را در این رابطه دارند. مهم آن است که ببینیم کدامیک اسب خود را بهتر میتازد؟
منظورم این است که نتایج حاصل از این رابطه برای هر دو طرف دارای اهمیتی هم استراتژیک و هم تاکتیکی است. موقعیتهای به دست آمده توسط کُردهای روژاوا و نیروهای فدراسیون شمال سوریه دستاورد استراتژیک تمام سوسیالیستها و نیروهای ضد سیستم است. اما حضور ایالات متحده آمریکا در سوریه به عنوان نظام امپریالیستی دارای اهمیت کمکی است. بدون شک این روابط تاکتیکی برای آنها مهم است. مطمئنا میدانیم که همیشه چنین روابطی دارای تضاد هستند. اما جنبش روژاوا کاملا به خود اطمینان دارد و در حال دستیابی به نتایج دلخواه خویش است.
در حال حاضر ائتلافی در سوریه وجود دارد که آمریکا نمایندگی آن را برعهده دارد و از حمایت همه جانبه سرمایهداری برخوردار است. در آن سوی دیگر این سیستم نیز روسیه است. روسیه نیز از حمایت بالایی برخوردار است. با حضور روسیه و ایالات متحده، تمام قدرتهای هژمونیک و امپریالیست جهان در خاورمیانه حضور دارند و دولتهای منطقهای در وضعیت رابطه و تضاد بین این دو قدرت قرار گرفتهاند. ذر حالی که این قدرتها در تلاش هستند تا سلطه نظام امپریالیستی جهانی را در خاورمیانه تحکیم بخشند، با یکدیگر نیز در تضادند چرا که هر کدام در در پی آن است تا خود را به یک هژمونی مطلق در منطقه تبدیل کند.
با تمام این اوصاف، یک اقلیم کوچک آزاد در این منطقه وجود دارد که “روژاوا” نامیده میشود. جایی که که جامعه دموکراتیک در آن شکل گرفته است. این برای اولینبار است که ما از یک سرزمین آزاد در این بخش از جهان صحبت میکنیم. با تمام حمایتهای مادی و معنوی جامعه، این جنبش به مبارزات خود ادامه میدهد و در عین حال تلاش میکند تا با تکیه بر خط مشی سیاسی و اقتصادی خود، در برابر تمام اشکال نظام سرمایهداری جهانی ایستادگی نماید.
باید ببینیم این منطقه برای کسانی که از آزادی دفاع میکنند چه مفهومی دارد؟ رویکرد سرمایهداری امپریالیستی خواهان آن است که این منطقه را کاملا نابود کند. اما این کار برای آنها عواقبی دارد و باید بار مسئولیت آن را بپذیرند. آن سوی دیگر، مبارزه برای توسعه این منطقه در جریان است. ما باید مفهوم این درگیری و اختلاف را به خوبی درک کنیم. بدون درک منازعات نمیتوانیم این اختلاف را درک کنیم.
پس نیروهای موجود در آنجا باید بتوانند از مزایای روابط با روسیه و ایالات متحده استفاده کنند. اگر ما یادبگیریم که چگونه روابط را کنترل کنیم درک مساله نیز ممکن خواهد بود.
شما درباره رویکرد قدرتهای بینالمللی صحبت کردید. رویکرد روسیه چیست؟
آنچه در عملکرد روسیه میبینیم این است که میخواهد به عنوان یک قدرت منطقهای وارد سوریه شود. چه کسانی از روسیه حمایت میکنند؟ ایران، ترکیه، عراق و سوریه. روسیه میخواهد با تاثیرگذاری بر قدرتهای منطقهای جایگاه خود را در خاورمیانه تحکیم بخشد. هدف استراتژیک اصلی روسیه چیست؟ روسیه میخواهد رژیم سوریه را به یک دولت-ملت و به یک قدرت هژمونیک وابسته به خود تبدیل کند. ما هیچ رویکردی که نشانی از دموکراسی، برابری و یا آزادی داشته باشد، یا حتی رویکردی که در آن با مفاهیم دموکراتیک را برای حل مشکلات در نظر گرفته باشد، نمیبینیم.
البته روسیه همزمان با درپیش گرفتن چنین رویکردی و پس از ارزیابی اختلافات روزانه با متحدانش، در پی توسعه مفهوم جدیدی است. روسیه میخواهد سرزمینهای آزاد تحت رهبری کُردها را متقاعد کند تا با سوریه یکپارچه شده و به یک دولت ملت تبدیل شوند و برای رسیدن به این هدف از قدرت نظامی، سیاسی و دیپلماتیک خود استفاده میکند. اما از سوی دیگر، آنها که برای آزادی مبارزه میکنند، وضعیت این قدرت را ارزیابی میکنند و تلاش میکنند تا از شکافهای موجود استفاده کنند. در نتیجه چنین رابطهای بسیار مشکلساز است. روسیه با ترکیه، ایران و سوریه در ارتباط است و خواستار آن است که جنبش آزادیخواهی را با رژیم ادغام کند. اما، جنبش آزادیخواهی نیز تلاش میکند تا از مزایای نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک برآمده از شکافهای میان آنها به نفع خود استفاده کند.
در مورد روسیه صحبت کردیم …رویکرد استراتژیک ایالات متحده چیست؟
وضعیتی مشابه روسیه برای ایالات متحده نیز صادق است. آیا ایالات متحده با خط مشی آزادیخواهانه پ.ی.د مشکلی ندارد؟ من فکر نمیکنم که ایالات متحده با اعلام کانتونها یا ایجاد سیستم اداری خویشفرما بجای دولت و یا تلاش برای ایجاد جامعه برابر و آزاد مشکل نداشته باشد. ایالات متحده با کنجکاوی به آن مینگرد، اما آنها را نادیده میگیرد. او خواستار دستیابی به پیروزیهای نظامی از طریق روابط تاکتیکی است. اما از سوی دیگر روابط استراتژیک خود را با دولتهای منطقه محتاطانه توسعه میدهد. بنابراین موضعگیری علیه آمریکا بدون توجه به نقش ضد امپریالیستی جنبش آزادیخواهی ما در این رابطه تاکتیکی، دقیقا مانند بازیچه شدن در دستان نظام قدرت هژمونیک است.
هیچ نوع رابطهای با ایالات متحده ورای یک رابطه تاکتیکی، سیاسی و نظامی وجود ندارد. نظام اقتصادی غالب که مبتنی بر انحصار قدرت است در روژاوا جایگاهی ندارد. در آنجا انحصارگرایی هیچ جایگاهی ندارد. روژاوا در تلاش است تا به یک سیستم برابریخواه و دموکراتیک دست یاید. این موضوع به وضوح در قانون اساسی فدرال ما قابل مشاهده است. یک جامعه دموکراتیک و سیاستهای دموکراتیک در حال سازماندهی است.
هدف اصلی ما از لحاظ اقتصادی ایجاد یک جامعه تعاونی است. بنابراین قوانین ضد استثمار و ضد انحصارگرایی در حال تدوین است. در این زمینه ما هیچ اتحاد تاکتیکی و استراتژیکی با روسیه، ایالات متحده یا هر قدرت سرمایهداری یا امپریالیستی دیگری نداریم. برعکس، جهانبینی بسیار متفاوتی نسبت به آنها داریم. تلاش ما این است به آنها نشان دهیم جهانی غیر از جهان آنها نیز ممکن است. اما جهان سرمایهداری این را رد میکند و تلاش میکند که به یک دولت-ملت متصل نماید تا این آلترناتیو را پیش از آنکه ظهور یابد نابود کند.
روسیه و ایالات متحده از توان نظامی و سیاسی بسیار بالایی برخوردارند. واضح است که قدرت آنها از قدرت ما بیشتر است. میتوانیم از وضعیت قدرت نامتقارن صحبت کنیم. برتریهای شما نسبت به آنها در چیست؟ آیا از هیچ برتری سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی برخوردارید؟
البته که در بعضی از جبههها ما از آنها برتریم. پیشرفتهایمان در مناطق مختلف این موضوع را ثابت کرده است. اول از همه خاورمیانه جاییست که تمدن در آن به وجود آمده است. منظور من از تمدن دوره تشکیل جامعه طبقانی است که به دوران پیش از برقراری نظام سرمایهدای برمیگردد. ما در مورد فرآیندی که در آن ارزشهای انسانی نابود شده و از بین رفتهاند صحبت میکنیم. فرآیندی که در آن جامعه خسته و ناامید شد. آشوب جاری نیز نتیجه همان زمان است. جامعه به دنبال آزادی است و اینجا دقیقا همان جاییست که ما نسبت به آنها برتری داریم. بطور کلی ایدئولوژی سوسیالیستیای که ما در پاسخ به جستجوی جامعه برای ازادی ارائه میدهیم، برتری ما نسبت به امپریالیسم و استعمار است.
در خاورمیانه مشکلات بسیاری وجود دارد که ناشی از تقسیمات اتنیکی، مذهبی، فرقهای و جنسیتی است. سیستم تمدن و آخرین محصول آن سیستم سرمایهداری خالق این مشکلات هستند. ما راهحل هایی برای این مشکلات ارائه میدهیم که سازگار با تاریخ و فرهنگ مردم خاورمیانه است. در واقع ما تفکرات سوسیالیستی را با تجارب موجود در تاریخ و فرهنگ مردم پیوند میزنیم. و این دقیقا همان چیزی است که ایدهی ما را جذابتر میکند.
همچنین، ما یک جنبش چهل ساله داریم و این مدت زمانی است که ما برای برابری، آزادی، عدالت و همبستگی مردم اختصاص دادهایم. بنابراین تمام بخشهای جامعه به ما اعتماد دارند چرا که شبیه به جنبشهای از خودگذشته پیامبران است. امروز ما این سنت را با سوسیالیسم بیان میکنیم.
اگر یا رویکرد سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک بروز کند، میتواند به یک قدرت موثر در خاورمیانه تبدیل شود. ما آن را در منطقه ثابت کردیم. بسیاری از مدافعان آزادی آن را در طول تاریخ ثابت کردند. ما این میل را در چهار بخش کردستان افزایش دادیم. اما پس از آن، این روژاوا بود که مزیتهای آن را نشان داد. این موضوع برای ما بسیار مهم است. واضح است که اگر رویکردی به درستی بروز کند، نتاریج مستحکم و بخصوصی از آن به دست خواهد آمد.
از سوی دیگر و مهمتر از همه، مردم و جامعه مستقیما در این مبارزه شرکت دارند. تاکنون مشارکت جامعه در این درگیریها و مبارزات محدود بود. جامعه قربانی مناقشات میان قدرتهای حاکم بود. اما به ویژه در فدراسیون شمال سوریه، تمام بخشهای جامعه در مسائل سازمانی، نظامی و سیاسی مشارکت فعال دارند. در حال حاضر امپریالیسم و قدرتهای استعمارگر از توانایی بسیار کمی برای تحریک گروههای اجتماعی علیه یکدیگر و ایجاد جنگ و تفرقه میان آنها برخوردارند. روشهای جدیدی که جامعه در این چارچوب اتخاذ میکند منجر به ایجاد یک عرصه اجتماعی جدید میشود. این مهمترین برتری ما نسبت به آنها است.
به عنوان مثال هم اکنون ما میتوانیم از فدراسیون شمال سوریه، کانتون جزیره یا دیگر کانتونها صحبت کنیم. هنگامی که از آن صحبت میکنیم ممکن است متوجه اهمیت آن نشویم، اما قرارگرفتن در یک فدراسیون یا کانتون یک وضعیت ساده نیست. این به چه معناست؟ یعنی ایجاد یک جزیره در وسط اقیانوس. درک این موضوع برای کسانی که شناخت درستی نسبت به دشمن ندارند، دشوار است. درک این موضوع برای کسی که تجربه و احساسی از آزادی ندارد ممکن نیست. از نظر ما تلاش برای درک این وضعیت با توسل به ارزیابیهای سطحی سیاسی به چیزی جز انحراف منجر نخواهد شد.
پس چه چیزی اینجا در روژاوا و یا در کوبانی و عفرین در حال ظهور است؟ به طورکلی منظور از فدراسیون شمال سوریه چیست؟ هنگامی که به این مسائل میاندیشیم، میدانیم که در این مناطق نه تنها پیگیری مردم برای رسیدن به آزادی به نتیجه رسیده بلکه زندگی آزاد نیز شکل گرفته است. در این مناطق آزادی به شکل جزایر کوچکی ظاهر شده است. این جزایر با هم متحد شدهاند و تلاش میکنند فدراسیون تشکیل دهند و مانع از به حاشیه رانده شدن خود شوند. آنها همچنین تلاش میکنند تا به یک جایگاه جهانی برسند و یک جنبش انقلابی بینالمللی تشکیل دهند.
باید توجه داشته باشیم که امپریالیسم در کنار بحرانهای ساختاری و ساختارهای هژمونیک خود دچار اختلافات درونی بسیاری است. این مسائل به همراه آشوب موجود، فرصت بسیار مناسبی برای نیروهای انقلابی فراهم میآورد. بنابراین، پیجویی مردم برای رسیدن به آزادی، اشتیاق بشر برای دستیابی دوباره به هویت انسانی و پیامدهای این اشتیاق در خاورمیانه و روژاوا فرصتهای فراوانی برای گسترش مبارزات آزادیخواهانه فراهم میآورد.
برخی از کشورها به ویژه در آمریکای لاتین، رژیم سوریه و ایران خود را ضد امپریالیست مینامند. به تازگی رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه، نیز علیه آمریکا و اتحادیه اروپا سخن میگوید. چه چیزی در خفای ادعاهای ضدامپریالیستی این دولتها پنهان است؟ آیا آنها واقعا ضدامپریالیست هستند و آیا میتوانیم بگوییم که این امر نتیجه مبارزات داخلی قدرتهای استعماری است؟
در غرب چندین جنبش وجود دارد که میتوانیم از آنها به عنوان ضد سیستم یاد کنیم. از لحاظ تاریخی نیز حقیقتا جنبشها و جریانهایی وجود داشتهاند که منجر به مبارزات آزادیبخش شدهاند. در حال حاضر نیز آنها نیروی بزرگی علیه سیستم هستند. مطمئنا باید آنها را ببینیم و در نظر بگیریم، آمریکای لاتین نیز یک مرکز مهم ضدسرمایهداری است. جنگ چریکی و جنبشهای مسلحانه در دهه ۱۹۶۰ یک جبهه مهم از مبارزات انقلابی است. اما آنها هم مشکلات خود را دارند. به عنوان مثال، در غرب، جنبشهای ضدامپریالیستی بسیار منزوی و جدا از هم هستند. آنها برای حل مسایل سازمانی، سیاسی و ایدئولوژیک خود با مشکلات جدی روبرو هستند. آنها تا زمانیکه واقعیت ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی جنبش ضد سیستمی خود را تعیین نکنند، در تبدیل شدن به ضدسیستم و جنبشهای آزادیخواهی نیز دچار مشکل میشوند. از آنجا که قادر به دوراندیشی نیستند در نتیجه نمیتوانند هویت ضدسیستمی خود را گسترش دهند.
اگر هرکدام از از جنبشهای غربی را به طور تصادفی انتخاب کنیم، میتوانیم به دقت آن را مورد نقد قراردهیم. به عنوان مثال، هنگامیکه تاریخ ۱۵۰ ساله مارکسیسم را بررسی میکنیم، میبینیم که عمدتا منجر به رئال سوسیالیسم شد. واقعیت رئال سوسیالیسم را میتوانیم از چند بعد مورد بررسی قرار دهیم. البته که مارکسیستم یک قرائت ضدسیستم است. مارکسیسم نقطه عطفی علیه هژمونی است و زمینهای از صد سال یا صد و پنجاه سال مبارزه را منعکس میکند. هیچکس نمیتواند منکر آن شود. اما در نهایت، ما باید این سوال را مطرح کنیم که آیا با تبدیل شدن مسیر آزادی به رئال سوسیالیسم خونی تازه در رگهای سیستم جاری نمیشود؟ در حال حاضر، با چشمانداز رئال سوسیالیسم، نه امکان حفظ مسیر آزادیخواهی وجود دارد و نه امکان ارزیابی پیروزی و پشتیبانی از مسیر موجود. همین موضوع در مورد آنارشیسم نیز صادق است، تفاوت بین جناحهای مختلف آنارشیسم عمدتا به لحاظ کمی است. تفاوتی اساسی میان آنها وجود ندارد. به لحاظ فلسفی، رویکردی برای آزادی و برابری است و با موضعگیری علیه قدرت یک انباشت ارزشمند ایجاد کرده است. اما چون این انباشت در قالب جنبههای ایدئولوژیک، مبارزه، مقاومت و سازمانی بروز نمیکند، نمیتوانند پایگاه اجتماعی کسب نموده و به تبع آن در مسیر پیروزی قرار بگیرند. به دلیل اینکه نمیتوانند کاری انجام دهند تمام مبارزات آزادیخواهانه در هر جای دیگر از جهان را با رویکرد، معادلات و مفاهیم خاص خود ارزیابی میکنند.
آنها علی رغم داشتن تمام گفتمانهای رادیکال، نمیتوانند خود را از روابط و سبک زندگی سرمایهداری رها کنند. این یک مشکل بسیار مهم برای جبهه آزادی است. شما میتوانید مشکل فمنیستها و اکولوژیستها را نیز به این موارد اضافه کنید.
هنگامیکه به مواضع آنها نگاه میکنیم، اگرچه بنظر میرسد که علیه نظام هستند، یک عقبگرد بزرگ را میبینیم و این به نوبه خود یک نوع دگماتیسم جدی است. یک نوع خود انتزاعی سیاسی است. منزوی ساختن خود از هرچیزی، تنها میتواند به خود ویرانگری تعبیر شود.
همین امر برای آمریکای لاتین نیز صادق است. آمریکای لاتین وضعیتی بحرانی را از سر گذرانده است. مبارزات عظیمی علیه استعمار اسپانیا، پرتغال و امپریالیسم ایالات متحده آمریکا پشت سر نهاده است. علیالخصوص ذر دهه ۶۰ قرن گذشته میلادی، مبارزاتی در راستای سوسیالیسم را رهبری کرد که بعدها منجر به جنگهای چریکی شد. همین امر موجب اعتبار آنها میشود. اما اگر به مواضع حال حاضر آنها نگاه کنیم، میبنیم که از یک مشکل اساسی رنج میبرند؛ سوسیالیسم را نمیتوان با ابزارهای سرمایهداری ساخت.
به عنوان مثال به صراحت میتوانیم بگوییم که آنهایی که در حال حاضر خود را سوسیالیست میدانند چیزی فراتر از رئال سوسیالیست نیستند. اگر آنها رویکرد خود را براساس دولت- ملت و حمایت از قدرت قرار دهند، رسیدن به یک مسیر واقعی از سوسیالیسم هرگز برایشان ممکن نخواهد بود. مشکل جنبشهای ضد سیستم در اروپا و آمریکای لاتین از همینجا شروع میشود.
رویکرد آنها این است: “هرکس علیه سیستم است، ضدسرمایهداری است.” اما ضدیت با سرمایهداری معیارهای خاص خود را دارد. کشورهایی هستند که نماینده کاپیتالیسم و امپریالیسم هستند اما درعین حال دشمن امپریالیست هم هستند. این افراد فریب خوردهاند چراکه فکر میکنند تنها عدم ارتباط با کشورهای امپریالیست برای بیان مواضع انقلابیشان کافیست. آنها در باور و تعریف خود از آزادی دچار اشتباه شدهاند. اما هنگامی که به سبک زندگی آنها نگاه میکنیم میبینیم که آنها امپریالیسم و یا سرمایهداری را زندگی میکنند. آنها در یک محیط امپریالیستی، تحت قدرت آن، درون هویت آن و در بازار آن زندگی میکنند. آنها تا چانه در امپریالیست غرق شدهاند و در عین حال خود را آزادیخواه میدانند. چیزی در این میان اشتباه است. میدانیم که این مشکل رئال سوسیالیسم است. این افراد نادانسته فکر میکنند که ساخت سوسیالیسم با ابزارهای اساسی سرمایهداری ممکن است.
اکثر جنشهای ضد سیستم اسارت ذهنیتهای خود در درون سیستم را نمیبینند و خود را با ایدئولوژیها و دگماهای ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری فریب میدهند. این جنبشها بدون اینکه به رویدادهای خاورمیانه، عوامل تاریخی و جامعهشناختی منطقه و یا روابط آن با قدرتهای جهانی توجه داشته باشند، موضعگیری میکنند و این فاجعه است.
در واقع آنان وقتی به امپریالیسم جهانی میاندیشند باید زیرمجموعههای آن یعنی دولت-ملتها را نیز درنظر بگیرند. باید بدانند که نزاع میان این زیرمجموعهها بر سر استثمار و هژمونی است، نه برابری، آزادی یا عدالت. قدرتهای جهانی اصولا نمیتوانند تقابل یا نزاع ایدئولوژیکی با هم داشته باشند. تنها مردم، جنبشهای انقلابی سوسیالیستی و اقشار اجتماعی میتواند در نقطه مقابل آنها قرار بگیرند.
در حال حاضر بیایید به واقعیت آمریکای لاتین نگاه کنیم، البته من ویژگی ضدامپریالیستی آن را انکار نمیکنم و ما هرگز علیه خط مشی مبارزات آزادیخوانه با امپریالیسم مخالفتی نداشتهایم، اما باید ببینیم که آنها چه دستاوردهایی داشتهاند.
باید این موضوع را تحلیل کنیم که چرا و چگونه رئالسوسیالیسم در آمریکای لاتین در جریان مبارزهاش با امپریالیسم به دام آمریکاستیزی افتاد. باید بررسی کنیم از طریق مبارزه ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری در آمریکای لاتین، چه کسی سود میبرد؟ آیا رویکرد ایدئولوژیک آنها علیه نظام جهانی بود یا تنها یک خط مشی محلی را دنبال میکرد و در نهایت به سیاستی صرفا مبتنی بر آمریکاستیزی تبدیل شد؟ سیاست آنها مطمئنا مبتنی بر آمریکاستیزی است. اما آمریکاستیزی صرفا به معنی ضدیت با امپریالیسم نیست. آمریکا یک نظام امپریالیستی است و البته موضعگیری علیه آمریکا نیز ممکن است. اما ضدیت با امپریالیسم مقوله دیگری است. ضدیت با امپریالیسم یعنی مخالفت با دستورالعملهای سرمایهداری جهانی، مبارزه علیه هژمونی امپریالیسم جهانی و همه زیرمجموعههای اقتدارگرای آن. با صرف بیان اینکه “من مخالف آمریکا هستم” لزوما نمیتوان هر مفهوم دلخواهی از آن برداشت کرد. این همان موضعی است که به نظر میرسید سوسیالیسم آمریکای لاتین در حال حاضر گرفته است. آنها ضد آمریکایی هستند و در جریان مبارزات خود به دستاوردهای زیادی دست یافتهاند، اما در عین حال با کشورهای دیگری که زیرمجموعه امپریالیسم محسوب میشوند نیز رابطه دارند. این امر وضعیت نامطلوبی ایجاد کرده است. سرمایهداری اروپای غربی نیز جلوهای از امپریالیسم است. انقلابیون آمریکای لاتین باید مواضع آمریکاستیزی خود را به سطح امپریالیسم کشورهای اروپای غربی گسترش میدادند. به همین دلیل آنها با موانع بسیار جدی مواجه هستند. منطقی نیست که بگوییم امپریالیستی که به من حمله نمیکند خوب است.
امپریالیسم یک قدرت جریان اصلی است که خود را در مراکز متعددی سازماندهی میکند. بدون مقاومت در مقابل همه آن مراکز، احتمال اینکه از یکی از آنها شکست بخوریم وجود دارد. بنابراین رویکرد ضدآمریکایی، به تنهایی، هرگز برای آمریکای لاتین پیروزی به ارمغان نیاورده است. امریکای لاتین نمیتواند پیروز شود چراکه رویکرد خود را به ضدیت با امپریالیسم تبدیل نکرده است. اگرچه در آغاز دستاوردهایی علیه استعمار پرتغال و سپس اسپانیا داشت، اما در نهایت قادر به رفع وابستگی خود نبود.
چرا آن دسته از جنگهای چریکی که به نام سوسیالیسم برپا شدهاند تا کنون نتیجهای به همراه نداشته؟ این سوالی است که باید مطرح کرد. علت اصلی آن را باید در رویکردهای ناکارآمد جست. اگر موارد ملموستری را بررسی کنیم این مساله بیشتر روشن خواهد شد. هر کس به دقت نگاه کند بدون شک اذعان خواهد کرد که آمریکاستیزیِ صرف این نتیجه را به بار آورده است. ما از زیرمجموعههای نظام جهانی امپریالیسم صحبت میکنیم. هرجا که هژمونی دولت-ملت وجود دارد، زیرمجموعهای از یک نظام هژمونیک امپریالیستی تشکیل خواهد داد. استثمار زیرمجموعه یک ساختار هژمونیک محلی است که نمیتوانیم آن را از امپریالیسم جدا بدانیم. هر نوع تمرکزی که توسط نظام سرمایهداری جهانی و در قالب دولت-ملت تشکل یافته باشد، زیرمجموعهای از امپریالیسم است و هر گونه دولت استثماری یا استعماری یک زیر مجموعه هژمونیک امپریالیستی است. براین اساس است که امپریالیسم تبدیل به یک نظام جهانی شده است. اگر نگاهی به برداشت آنتیامپریالیستی آمریکای لاتین بیندازیم، وضعیتی را میبینیم که در آن تمام نیروهایی را که مقابل آمریکا قرار دارند یا با آن سر ستیز دارند، ضدامپریالیست میخوانند و به تبع آن میخواهند با آنها ارتباط برقرار کنند.
اجازه دهید به یک نمونه عینی اشاره کنم: نگاهی به واقعیت کردستان بیندازید. کردستان به چهار بخش تقسیم شده است. این تقسیمبندی در طول جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. در پایان جنگ جهانی اول یک سیستم جهانی وجود داشت که کردستان را به چهار بخش و میان چهار قدرت استعمارگر تقسیم کرده بود. این چهار قدرت استعمارگر که کردستان را تحت سلطه خود داشتند دائما توسط امپریالیستها تغذیه میشدند و هرکدام به سطحی از دولت-ملتگرایی رسیدند. اما در این فاصله زمانی، تناقضها آشکار شد. حال اگر با همین سطح برداشت آمریکای لاتین به این قضیه بنگریم، این واقعیتها به وضوح به چشم نمیخورند. سیستم استعمارگری که توسط نیروهای سرمایهداری و امپریالیستی ایجاد شده، از همدستان محلی استفاده نمیکند. هرکدام از این رژیمها که میتواند ایران، سوریه، ترکیه و عراق باشد، تنها زمانی که منافعشان با آمریکا در تضاد باشد، تصویری ضدامپریالیستی از خود نشان میدهند، بنابراین میبینیم که قتل عامهایی که توسط این رژیمها علیه کردها انجام شده، عموما نادیده گرفته میشود. این نوع نگاه باید تغییر کند. نظام دولتگرای جهانی یک نظام سرمایهداری، امپریالیستی و استعماری است. تضاد میان بخشهای مختلف این نظام هرگز نمیتواند به عنوان ضدیت با امپریالیسم قلمداد شود. به عنوان مثال، دولت فعلی ترکیه اگرچه استعمارگر، فاشیست و بنیادگرا است، اما به دلیل اختلاف با ایالات متحد آمریکا توسط (بعضی از سوسیالیستها) مورد حمایت قرار گرفته است. اختلافات ترکیه با ایالات متحده، ضدامپریالیستی در نظر گرفته شده است. اما کاراکتر استعماریاش به ویژه علیه کُردها و وابستگیاش به امپریالیسم نادیده گرفته میشود. واقعا چگونه می وان ترکیه را ضد امپریالیست دانست؟
ترکیه یک کانون سرمایهداری و ناسیونالیسم، همینطور دولت-ملتگرایی و بنیادگرایی است. ترکیه متحد استراتژیک ایالات متحده و یکی از بزرگترین قدرتهای نظامی است. چطور میتوان تنها بنا برمبنای تنشهای مقطعی با ایالات متحده، آن را یک کشور ضدامپریالیستی قلمداد کرد؟ این یک رویکرد لیبرال-کاپیتالیستی است که اینگونه خود را درون سیستم تعریف میکند.
همین امر در مورد بعثیسم که زمانی موردعلاقه دولتهای انقلابی آمریکای لاتین بود نیز صادق است. همه میدانند که احزاب بعث عراق و سوریه فاسدترین و امپریالیستترین شکل ناسیونالیسم عربی و دولت-ملت گرایی عربی بودند. جای تاسف است که تنها به این دلیل که همپیمان بلوک شرق بودند و بعضی مواقع با ایالات متحده تضاد داشتند، ضدامپریالیست خوانده میشدند. رژیمهای بعث میان مردم خاورمیانه به عنوان بیرحمترین رژیمها شناخته شدهاند.
چنین تحلیلی در مورد ایران نیز صادق است. رژیم ایران یک رژیم بنیادگراست که برپایه یکی از فرقههای اسلام پایهگذاری شده است. ساختار کنونی آن جدا از نظام سرمایهداری جهانی نیست. ایران پیوندهای عمیقی با امپریالیسم دارد. اگر نگاهی به سالهای اخیر بیاندازیم، موارد انکارناپذیر آن را میبینیم. حال به مواضع دولتهای چپگرای آمریکای لاتین بنگرید، به راحتی میتوانید اشکال کار را ببینید. برقراری روابط با ایران بر مبنای اینکه گویا یک نیروی ضدامپریالیست است، چون با ایلات متحده در تضاد است، وضعیت مشکلساز مواضع ضدامپریالیستی قدرتهای آمریکای لاتین را نشان میدهد. به کوبا، ونزوئلا و سایر کشورهای آمریکای لاتین که دولتهای چپگرا دارند، نگاه کنید. دائما در مخالفت با آمریکا دچار هیجان میشوند. آنها کشورهای زیرمجموعه امپریالیست در خاورمیانه و آسیا را تحسین میکنند آن هم تنها به خاطر مواضع ضدامپریالیستی آنها. این یک توهم یا گمراهی جدی ست.
دوست دارم دوباره این جمله را تکرار کنم: آمریکاستیزی اساسا به معنای ضدیت با امپریالیسم نیست. آمریکاستیزی مقابله با تنها یکی از مراکز امپریالیسم است. ایستادگی دربرابر آمریکا در واقع به سایر قدرتهای استعمارگر و امپریالیست مشروعیت نمیبخشد. بنابراین ما به یک نگاه پارادایمی مستحکم و ریشهدار به نظام سرمایهداری جهانی و هژمونی امپریالیستی آن نیاز داریم. اما اگر هربار از یک منظری پارادایمی به موضوع نگاه کنیم، تنها میتوانیم درباره تحولات روزمره سیاسی اظهارنظر کنیم. یک جهانبینی جهانشمول لازم است تا از منظری جهانی بررسی کند که آیا یا قدرت مورد نظر یک ابزار هژمونیک امپریالیسم است یا واقعا علیه سرمایهداری جهانی مبارزه میکند؟ بنابراین در رابطه با جنبشهای ضدسیستم و همچنین سنتهای آزادیخواه ریشهدار در آمریکای لاتین یک مشکل اساسی وجود دارد. باید بتوانیم بر این توهم وگمراهی چیره شویم.
پیش از شروع عملیات رقه ملاقاتی میان وزیر دفاع آمریکا و بن علی یلدرم نخست ویز ترکیه در لندن صورت گرفت. پس از آن دیدار، وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد که ی.پ.گ اولویت ایالات متحده نیست، بلکه یک ضرورت است. آیا فکر میکنید که این اظهارات به خاطر نگرانیهای دولت ترکیه بیان شده یا آنکه یک تصویر کلی و قابل تامل از سیاستهای آمریکا به طور خاص و نیروهای امپریالیستی و استعماری به طور عام ارایه میدهد؟
جمله وزیر دفاع آمریکا پیش از عملیات رقه بسیار مهم است. این همان چیزیست که من از ابتدا تلاش کردم توضیح دهم. درواقع، او تنها در یک جمله موضوع بسیار مهمی بیان کرد. آمریکا توانایی پرداختن به “اولویت” را ندارد، بلکه در این مورد موضوع مهم برای او تنها ضرورت است. هیچ نیرویی در سوریه نمانده که آمریکا تلاش نکرده باشد با آن همکاری کند. فهرست کردن آن نیروها اینجا در چارچوب این مصاحبه نمیگنجد و من نمیخواهم وارد این بحث شوم.
کدام گروه را سراغ دارید که آمریکا برای همکاری با آن تلاش نکرده باشد؟ آمریکا عربستان سعودی را امتحان کرد، ترکیه را امتحان کرد و حتی همکاری با همه گروههای سلفی موجود در سوریه را امتحان کرد. آمریکاییها تلاش کردند با ارتش آزاد سوریه و بسیاری گروههای مشابه دیگر نیز متحد شوند. هیچ گروهی را از نظر دور نداشتند. اما هیچکدام از آن “همکاریها” به نتیجه مطلوب نرسید و قطعا هم نمیتوانست برسد. سرمایهگذاریهای بسیاری بر روی ترکیه، عربستان و قطر انجام داد، اما در نهایت با همه آنها تعارض پیدا کرد. هیچ نیروی سلفی نیست که آمریکا تلاش نکرده باشد با آن همپیمان نشود حتی النصره و داعش نیز. همه آن تلاشها شکست خورد. در عین حال پ.ی.د و ی.پ.گ/ژ یا دقیقتر بگوییم جنبش کُردی تحت هیچ شرایطی مورد حمایت قرار نگرفت و یا حتی موجودیتش به رسمیت شناخته نشد.
مبارزه آزادیخواهانه کُردها قربانی استعمارگری ترکیه و منافع عربستان سعودی شد. موقعیت رژیم تحت نظر قرار میگرفت و رژیم نیز قربانی چشمانداز روابط بلندمدت میان دولتها شد. آنها تصور میکردند با کنترل کردن سلفیها میتوانند به نتیجه مطلوب خود برسند، اما کاری از پیش نبردند. سرمایهگذاری بر روی گروههای سلفی به مصیبتی رو به رشد در خانه خودشان تبدیل شد. سرمایهگذاریهای عربستان سعودی و ترکیه باعث رشد هرچه بیشتر مذهب و سلفیگری در خاورمیانه شد. درنهایت ایالات متحده به این نتیجه رسید که سیاستی که در پیش گرفته از هر جهت با شکست مواجه شده است. به عبارت دیگر حتی ترکیه که متحد استراتژیک چهل و پنچ ساله آنها بود، از ناتو و خط مشی غرب فاصله گرفت و به کمک جهادیهای داعش و النصره خط مشی نئو-عثمانیسم را پایهگذاری نمود. اکنون ایالات متحده از سوی تمام این نیروها تحت فشار قرار گرفته است.
از سوی دیگر، آمریکا بر روی یک خط ناسیونالیستی خاص در میان کُردها نیز سرمایهگذاری کرد. آنها در جنوب کردستان با اعطای نمایندگی “حکومت اقلیم کردستان” به حزب دموکرات کردستان عراق، سیاست تقویت آن حزب را درپیش گرفتند. اما این حمایتها نیز همان مشکلات و عواقب را برای آمریکا در پی داشت. پس از آنکه حزب دموکرات به یک نوع همکاری پنهانی با داعش و همزمان برقراری روابط استراتژیک با ترکیه روی آورد، عملا تمام رشتههای آمریکا در منطقه پنبه شد. اکنون دیگر آمریکا نه در جنوب کردستان حضور داشت و نه در روژاوا. در نهایت تمام پایههای سیاستگذاری آمریکا در منطقه یکی پس از دیگری فرو ریختند؛ تا جایی که داشت به یک وضعیت بحرانی همه جانبه تبدیل میشد. در چنین وضعیتی آمریکا دیگر نمیتوانست چشم بر نیرویی ببندد که در حاشیه قدرتهای منطقهای قرار داشت و هرگز جزو اولویتهای آمریکا نبود و این نیرو همان یعنی جنبش آزادی کردستان بود.
عراق در دست ایران بود و حزب دموکرات کردستان عراق هم در دست ترکیه. النصره، داعش، احرار الشام و … همه این نیروها در کنترل عربستان سعودی و ترکها بودند. علاوه بر آن هیچ راهی برای تداوم رابطه با این گروهها نبود. چون آنها مرتکب جنایت علیه بشریت میشدند. رژیم سوریه در وضعیت امیدوارکنندهای قرار نداشت. آمریکا همه راهها را رفته بود و درنهایت شکست خورده بود. هیچ نیرویی باقی نمانده بود که آمریکا بتواند سیاستهای خود را بر مبنای آن پیش ببرد.
مقاومت کُردها بویژه در کانتونهای جزیره و کوبانی شرایط جدیدی به وجود آورد. در نهایت ایالات متحده مجبور شد با نیروهایی متحد شود که هرگز علاقهای به آنها نداشت و حتی بارها تلاش کرده بود توسط ترکیه و عربستان سعودی نابودشان کند. کسی نمیخواهد این واقعیتها را ببیند.
آیا ی.پ.گ/ژ یا پ.ی.د به پای آمریکاییها افتادند و به آنها التماس کردند که “دارند ما را میکشند کمک کنید ما را نجات دهید؟” آیا گفتند که ما حاضریم تمام و کمال تسلیم آمریکاییها شویم یا سخنانی از این دست بر زبان راندند؟ خیر.
هرچند به صورت علنی بر زبان رانده نشد، اما در واقع برای آمریکا لازم بود وارد یک نوع رابطه تاکتیکی با این نیروها شود. ایالات متحده آمریکا ناچار بود دست به چنین انتخابی بزند. در آن وضعیت هیچ گزینه دیگری پیش رو نداشت. علاوه برآن، آمریکا خواستار آن بود که در جنگی ظفرمندانه علیه داعش مشارکت داشته باشد.
در عین حال که برقراری چنین رابطهای اعتبار و جایگاه ایالات متحده در منطقه را تقویت میکرد، ی.پ.گ نیز برای مبارزات آزادیخواهانه خود حمایت مالی به دست میآورد. در جنگ علیه داعش در کوبانی، ایالات متحده هم در میان افکار عمومی جهانی و داخلی کشورش اعتبار خود را بازیافت. روابط تاکتیکی با این نیرو ادامه پیدا کرد و مناطق جدیدی آزاد شدند. امروز شرق رود فرات منطقهای است که بیشتر بخشهای آن در کنترل مبارزان آزادی است. آمریکا از طریق این اتحاد تاکتیکی به حضور خود در خاورمیانه مشروعیت بخشید و فرصتی دوباره برای ادامه حضور در منطقه پیدا کرد. اما یک نکته باید به درستی درک شود.
حضور ایالات متحده در سوریه فقط به خاطر سوریه نیست. برای استثمار شمال سوریه و دستیابی به منافع مادی بزرگ هم نیست. سودجویی از سوریه و ایران برای هرکسی دشوار است. هدف اصلی ایالات متحده از حضور در سوریه این است که به عنوان یک قدرت جهانی هژمونی خود در خاورمیانه را حفظ کرده و بتواند بر تحولات منطقه تاثیر بگذارد. از این رو، این رابطه برای آمریکا بسیار مهم است. این یک واقعیت است که آمریکا نمیتواند به راحتی تسلط تفکر سوسیالیستی بر شمال سوریه را بپذیرد. هچنین بدیهی است در روابط میان دو طرف کشمکشهای جدی وجود دارد.
آمریکا سیاست تقویت و تحکیم بیشتر خط ناسیونالیسم کُردی در میان کُردهای سوریه را دنبال میکند. به همین جهت در پی حذف خط مشی آزادیخواهی در روژاوا است. در واقع به همین دلیل است که دایما از سیاستهای پوسیده و فاسد KDP که در حال شکست است، حمایت میکند و به تقویت و تحریک ایدههای ملیگرایی ابتدایی می پردازد. همچنین بخشی از این استراتژی آمریکا، استفاده از ترکیه بعنوان اهرمی علیه کُردهای روژاوا است. همزمان با حمایت از ترکیه در جنگ علیه پ.ک.ک، تلاش میکند تا خط فکری اوجالان را در روژاوا تضعیف کند. آنها میگویند: “بدون جدا شدن از خط فکری پ.ک.ک در امان نخواهید ماند.” این سیاست آنها در راستای جدا کردن حرکت انقلابی روژاوا از اندیشه سوسیالیستی و ادغام آن در سیستم لیبرال جهانی است.
درحال حاضر، آنها بر روی این سیاست کار میکنند و تا آنجایی که به نتیجه برسند آن را ادامه میدهند. اما تحولات سیاسی جدید همیشه موقعیتهای جدیدی ایجاد میکند. این وضعیتی نیست که آمریکا علاقه زیادی به آن داشته باشد. همین احساس برای نیروهای شمال سوریه نیز وجود دارد. این رابطه برای هر دو طرف یک ضرورت است. ایالات متحده به دلیل سیاستهای متحدانش در خاورمیانه مجبور به انتخاب این رابطه شده است.
اما مشکل تنها در مورد سیاست نیست. نه ایالات متحده و نه متحدانش با رویکردها وسیاستهای قدیمی خود نمیتوانند خاورمیانه را اداره و رهبری کنند. یک جهان جدید و یک خاورمیانه جدید در حال متولد شدن است. پافشاری بر روی سیاستها و رویکردهای قدیمی، نتیجهای جز ایستادن در مقابل بزنگاههای تاریخی ندارد.
در عین حال که ایالات متحده انعطافپذیرتر است اما نمیتواند تغییرات ریشهای سیاسی را نیز تحمل کند. از اینرو از متحدانش مانند عربستان سعودی و ترکیه میخواهد وضعیتاش را درک کنند. به آنها میگوید: “درحالیکه من در یک رابطه تاکتیکی قرار دارم، شما مرا تحت فشار قرار میدهید، خویشتنداری کنید.” اما اوضاغ طبق توقعات و پنداشتهای آنها پیش نمیرود. مهم نیست که امروز مسئله آمریکا تا چه حد تاکتیکی است. اگر این رابطه تاکتیکی قطع شود هیچ نیروی آلترناتیوی برای آمریکا وجود نخواهد داشت. بنابراین در آینده تا زمانی که حتی یک نیروی نظامی کوچک برای حضور در منطقه وجود ندارد، بسیار بعید است که این رابطه تاکتیکی به یک درگیری مقطعی تغییر پیدا کند.
هم قدرتهای سیاسی منطقهای و هم رویکردهای ترکیه در حال وارد آوردن فشار به آمریکا هستند. وضعیت جاری ترجیح و اولویت هیچکس نیست بلکه ضرورتی است که بوجود آمده است. در عین حال ارزیابی دقیق شرایط برون رفت از این ضرورت نیز لازم است.
آنچه که سیاستهای ناموفق امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه را به مرحله فروپاشی کشانده، متحدان منطقهای، سیاستهایشان و حتی سیاستهای خود ایالات متحده است. آنها سیاستهایشان را وارد یک چرخه معیوب کردهاند و نابودی خود را رقم زدهاند. آنها دو گزینه در پیش داشتند: یا مانند ویتنام خاورمیانه را ترک کنند، یا آنکه به روایط ناخواسته تن دهند. برای جهان هژمونیک، ترک به معنای تسلیم شدن بود.
از آنجاییکه تسلیم نشدند، ناچار به برقراری روابط ناخواسته شدند. اما وضعیت مشابهی برای پ.ی.د نیز وجود دارد. اگر مبارزات آزادیخواهی که توسط کُردها گسترش پیدا کرده بود، توسط قدرتهای مخالف جهانی شدن و ضدامپریالیست به درستی درک میشد، و تمرکز بیشتری روی آن صورت میگرفت، خط مشی آزادی رفته رفته خالصتر و قابل مشاهده تر میشد و میتوانست به پیروزیهایی ده برابر الان دست یابد.
اما از آنجایی که همه با دیده شک و نگرانی به آن نگاه میکردند و به جای ریسک کردن ترجیح میدادند کنج عزلت پیشه کنند، نخواستند مفاهیم سیاسی و ایدئولوژیک باز شدن فضایی برای آزادی در روژاوا را ببینند. آنچه نیروهای انقلابی حاضر در صحنه را به جلو سوق داد ضرورت اتحادهای تاکتیکی ناخواسته به منظور حفظ موجودیت خود در جهنم خاورمیانه بود. این مشابه معاملهای است که لنین با کاپیتالیستها برای حفظ انقلاب اکتبر در اتحادجماهیر شوروی انجام داد. شبیه مبارزه استالین علیه فاشیسم است علی رغم آنکه نمیخواست در جبهه امپریالیست بجنگد.
شما گفتید که سیاستهای آمریکا در خاورمیانه به نقطه درماندگی کامل رسیده است. آیا میتوانیم بگوییم که ایالات متحده در تلاش است تا حضور خود در منطقه را برمنبای نتایج مقاومت کوبانی بازسازی کند؟ آیا میتوانیم بگوییم که با آن مقاومت امکان بازگشت دوباره آمریکای مستاصل به عرصه فراهم شد؟
بدون شک رویکرد سیاسی درست، بر خلاف رویکردهای ارتجاعی و دگماتیک، حامی پیروزی یک جنبش سوسیالیستی است. در چنین شرایطی اگر کسی بیاید بگوید “بگذار آمریکا در خاورمیانه حتی به قیمت نابودی خود ما شکست بخورد”، باعث تعجب خواهد بود. چنانچه حتی به قیمت نابودی خودمان، مایل به شکست هژمونی آمریکا در منطقه بودیم، بدون شک جنبش سوسیالیستی ما دستاورد چندانی پیدا نمیکرد. در حال حاضر تعادلی بر اساس تحولات صورت گرفته ایجاد شده است که نباید به غلط تفسیر شود.
آمریکا به نقطه ورشکستگی سیاسی رسیده است. اما همزمان باید صدور حکم مرگ کسانی که برای آزادی میجنگند را نیز دید. چه کسانی این حکم مرگ را صادر کردهاند؟ همه به جز کُردهایی که آنجا مقاومت میکردند. پس نیروهای آزادیبخش با امکانات محدودشان در مقابل همه نیروهای دیگر ایستاده بودند. بنابراین تنها دو راه پیش رو دارند: یا تا آخرین قطره خون مقاومت میکنم، نابود می شوم و به تاریخ می پیوندم، یا آنکه با اتخاذ یک اتحاد سیاسی و تاکتیکی راه پیروزی را در پیش میگیریم.
داعش درگیر حملهای استراتژیک علیه کُردها شد. بیایید منطقی به قضیه نگاه کنیم. داعش در یک موقعیت و جایگاه موثر قرار داشت و هیچکس در خاورمیانه نتوانست مانع تسلظ یک شبه آنها بر ۶۰ درصد خاک عراق شود. میتوانست رژیمهای سوریه و عراق را سرنگون کند. اما وارد جنگی استراتژیک با کُردها بویژه در کانتونهای جزیره و کوبانی شد. در این میان کسی نپرسید چرا به پیشرویهای خود ادامه نداد؟ و چرا با کُردها وارد جنگ شد؟ اگر آنها دولت سوریه یا دولت عراق را هدف قرارداده بودند، شاید یک شبه میتوانستند آنها را سرنگون کنند. اما چرا این کار را نکردند؟ ما داریم درباره نیرویی صحبت میکنیم که یک شبه رقه را پایتخت خود اعلام کرد و موصل را در حالی که صدها هزار نیروی نظامی داخل شهر بود، فتح کرد. همان نیرویی که بذر تروریسم را منتشر کرد و هر کسی تنها با شنیدن نامش پا به فرار میگذاشت.
روشن است که این تحولات فقط مربوط به تاثیر داعش نیست. کشورهای خلیج و حتی اردن نیز با شنیدن نام داعش آماده فرار بودند. اما داعش این کار را نکرد و مستقیما به کُردها بویژه در روژاوا حمله کرد. این خود یک نشانه است که داعش یک بازیگر سلفی مستقل نیست. این رویدادها نشان میدهد که داعش در رابطه با نیروهای هژمونیک جهان و منطقه عمل و براساس روابط استراتژیک و تاکتیکی آنها حرکت میکند.
بسیار مهم است که بتوانیم این مساله را تحلیل کنیم که چرا تمامی قدرتهای ارتجاعی دنیا و منطقه داعش را مستقیما در مقابل کُردها قرار دادند؟ آن هم درست زمانی که به پیروزی کامل نزدیک بود. دو منطقه بسیار مهم هدف این تهاجم وحشیانه قرار گرفت: شنگال و سپس کوبانی. هر دو، جزو مناطقی بودند که باید کُردها و خط مشی آزادی در آن نابود میشد. مرتجعین منطقه علیه جنبش آزادی و کُردها فتوا داده بودند.
با نابودی پ.ک.ک همزمان، هم خط مشی سوسیالیسم و آزادی، و هم کُردها نابود میشدند. بنابراین وحشیانهترین شکل بربریت که میتوانست در خاورمیانه شکل بگیرد، ظهور کرد و توسط مرتجعترین قدرتهای ایدئولوژیک علیه کُردها در شنگال و کوبانی هدایت شد. اما در هر دو منطقه پیروزی درنهایت از آن جنبش آزادی و کُردها شد.
کُردها اگر میخواستند موجودیت خود را حفظ کنند، باید علیه آنها میایستادند. اگر خواهان پیروزی خط مشی سوسیالیسم بودند، باید علیه آنها مقاومت میکردند. به همین دلیل، پ.ک.ک و ی.پ.گ /ژ با تمام توان خود از این مناطق دفاع کردند. چون این مبارزه، مبارزهای برای موجودیت و آزادی بود؛ یا در آن پیروز میشدند یا بطورکامل نابود میشدند. دستاوردهای مبارزه در هر دو منطقه سبب شد هویت کُردی به یک عامل اساسی در سطح جهان تبدیل شود.
آیا میتوانید یک نیروی هماهنگ و پیروز در جنگ با داعش در سطح خاورمیانه و جهان نام ببرید؟ آیا میتوانید بگویید که “عراق در این راه موفق بود یا ایران یا سوریه یا آمریکا…” ؟ البته که نه. هیچکدام از آنها هیچ ویژگی یا برتری ندارند که ادعا کنند که از موفقیت مبارزه و مقاومت در صحنه نبرد علیه داعش نصیب بردهاند و یا ادعا کنند که تامین کننده این پیروزی بودند.
تنها یک خط سیاسی وجود داشت که میتوانیم بگوییم داعش را در منطقه شکست داد: خط رهبری پ.ک.ک و زیر مجموعههای آن داعش را در خاورمیانه شکست داد. تنها آنها بودند که مبارزهای رادیکال علیه داعش انجام دادند، به درستی مقاومت کردند و پیروز شدند. ببینید چه اتفاقی در کوبانی افتاد؟ کُردها رسما داعش را در کوبانی شکست دادند. در کوبانی یک از همگسیختگی میان داعشیها به وجود آمد و شکست دادهشد. داعش تمام قدرت خود را آنجا بسیج کرده بود. یا باید کوبانی را تصرف میکرد و کُردها را از بین میبرد و به آزادیخواهی پایان میداد یا باید شکست داده میشد و به پایان میرسید. پس از همه اینها، برندگان نبرد کوبانی تبدیل به یک نیروی بزرگ در خاورمیانه شدند.
پس از پیروزی کوبانی، هیچکس نمیتوانست شمارش معکوس پایان داعش را متوقف کند. در تلابیض شکست سختی خورد. ده روز بعد در کوههای عبدالعزیز شکست خورد. اینها مجموعه پیروزیهایی علیه داعش بودند که از حسکه و عینعیسی شروع شدند و در نهایت به رقه و دیرالزور رسیدند. همین امر برای عراق نیز اتفاق افتاد. هیچکس نباید فریب تبلیغات و پروپاگاندای قدرتهای امپریالیستی در دنیای پرتلاطم کنونی را بخورد. هنگامی که داعش عراق را هدف قرار داد، آن کشور و دولتش با آنهمه منابع غنی یک ساعت نتوانست مقابلش مقاومت کند. داعش از مرزهای سوریه وارد شد و شهر موصل را به یکباره تصرف کرد.
طوفان داعش از موصل شروع شد و ظرف دو روز به مرزهای ایران رسید و در دروازههای بغداد متوقف شد. در جهت دیگر نیز به مرز اردن رسید. هیچ قدرتی توانایی روبرو شدن با آن را نداشت. نه ائتلافهای بینالمللی ایالات متحده و نه قدرتهای هژمونیک منطقه و نه ایران قادر نبودند رو در روی آن بایستند. ایران حتی با پشتیبانی نیروهای حزبالله و نیز نیروهایی از اورشلیم نتوانست داعش را (در مخمور) متوقف کند.
داعش در شنگال متوقف و در کوبانی ازهم گسیخته شد. داعش قتلعام و جنایات بزرگی در شنگال علیه مردم ایزدی مرتکب شد. احزاب ناسیونالیست کُرد، که از آغاز قتلعام با داعش در ارتباط بودند، مردم را رها کرده و فرار کردند. مردم در مقابل جنایات و قتلعام به حال خود رها شدند. تا اینکه گریلاهای پ.ک.ک از سمت کوهها و نیروهای ی.پ.گ/ژ از طرف روژاوا خود را به شنگال رساندند. دهها هزار نفر از مردم شنگال محاصره شده بودند. پس از متوقف ساختن قتلعامها، نیروهای داعش کمکم شروع به عقبنشینی کردند. اگر ما این مناطق را از دست میدادیم، امروز دیگر هیچ کُردی وجود نداشت. ما قادر نبودیم به نام کُردها صحبت کنیم و کُردها نابود میشدند. این میتوانست نتیجه سیاستهای نظام جهانی پس از جنگ جهانی اول باشد که کُردها را بازیچه میدید.
دوباره باید رویکردهای دولت-ملتگرایی، مذهبی و ناسیونالیستی با ویژگیهای خونآشامیشان در منطقه پیروز میشدند. اما این اتفاق تکرار نشد. کُردها با تکیه بر هویتهای اتنیکی و فرهنگی خود آمدند و در آن دو نقطه جنگیدند. دوباره قدرتهای غالب خواستار نابودی خط مشی چهل ساله آزادیخواهی و سوسیالیستی جنبش پ.ک.ک شدند. اما در حقیقت، اکنون هویت کُردی با خط مشی سوسیالیستی و آزادیخواهی در هم تنیده شده است. این خط مشی بود که پیروزی را برای کُردها به ارمغان آورد، نه خط ناسیونالیسم ابتدایی. پس از شکست رئالسوسیالیسم، این مبارزه کُردها و دیگر نیروهای تحولخواه منطقه بود که در مبارزات روژاوا خود را نشان داده و ارزش و اعتبار جدیدی برای سوسیالیسم به ارمغان آورده است.
اگر کوبانی شکست میخورد و قتلعام کامل در شنگال روی میداد. دیگر چیزی از آزادی و آزادیخواهی باقی نمیماند. یا ما مشعل آزادی و امیدواری را در جهان روشن نگه میداشتیم و یا نابود میشدیم. هزینه این جایگاه و ارزش آن بسیار بالا بود. در هر دو منطقه، موفقیت حاصل شد و این دستاورد، مسیر آزادی و هویت ملی فرهنگی کُردها را صاف کرد. اگر امروز در سیاستگذاریها از کُردها نظرخواهی میشود، به دلیل پیروزی در این دو منطقه است. هر خط مشی کُردی که این دو منطقه را نادیده بگیرد، نمیتواند موفق شود. آنهایی که از هویت کُردی خود استفاده میکنند اما این دو مکان را انکار میکنند، از جریان فرصتها عقبمانده و از شکست رنج خواهند برد. اما کسانیکه عمق و اهمیت پیروزی در این دو منطقه را درک میکنند، ماندگار خواهند شد.
پس از آنکه عبدالله اوجالان، رهبر کرد، در سال ۱۹۹۹ دستگیر شد، تغییری در پارادایم فکری شما صورت گرفت. آیا این موضوع بر تغییر در روابط شما با آمریکا و روسیه تاثیر دارد؟ اگر شما پارادایم خود را تغییر نمیدادید، آیا باز هم گسترش روابط با ایالات متحده و روسیه ممکن بود؟ بسیاری گروهها گمان میکنند پ.ک.ک مبارزه سوسیالیستی را رها کرده است. آیا پ.ک.ک با تغییر پارادایم فکری خود چنین کرده است؟
پ.ک.ک از آغاز یک جنبش سوسیالیستی بود. اما هنگامیکه به آن زمان و شرایط تاریخی نگاه کنیم، میبینیم به شدت تحت تاثیر رئال سوسیالیسم بوده است. تحت تاثیر جنبشهای رهایی ملی، به ویژه مبارزات ویتنام، جنگهای چریکی در آمریکای لاتین، انقلاب چین و جنبشهای ناسیونالیستی در آفریقا نیز بوده. بنابراین، مبدا پ.ک.ک هم سوسیالیسم و هم رهایی ملی بود. اما با توجه به شرایط آن زمان جهان و تسلط ایدئولوژیک آن دوره میتوان گفت که پ.ک.ک تحت تاثیر رئال سوسیالیسم شکل گرفت. پ.ک.ک مبارزاات بسیاری تحت عنوان رهایی ملی انجام داده است.
اما پس از سقوط بلوک شرق و ادغام دولتهای تشکیل یافته از جنبشهای رهایی ملی با نظام سرمایهداری، ما مجبور شدیم وضعیت را مورد سوال قرار دهیم. ما هم رئالسوسیالیسم و هم رهایی ملی را مورد سوال قرار دادیم. اگر دقیق نگاه کنیم، فروپاشی رئالسوسیالیسم و ادغام مبارزات رهایی ملی باعث فروپاشی جنبشهای مختلف آزادیبخش نیز شد، که این یک شکست کامل بود. پ.ک.ک از عواقب این فرآیند بسیار رنج برد. پ.ک.ک برخلاف دیگر جنبشهای سوسیالیست و رهایی بخش ملی با یک حمله روبرو بود. نظام امپریالیست در اولین قدم مداخلهجویانه خود در خاورمیانه پ.ک.ک را هدف قرار داد. آنها سعی کردند رهبر ما (عبدالله اوجالان) را طی یک توطئه بینامللی دستگیر کنند تا پ.ک.ک بدون رهبر و ایدئولوژی شود.
اما پ.ک.ک به هیچ وجه سقوط نکرد، چون از جنبشهای رئالسوسیالیست و رهاییبخش ملی متمایز است. اگرچه اثرات رئالسوسیالیسم پ.ک.ک را نیز دربر گرفته، اما پ.ک.ک ویژگیهای منحصربفرد خود را دارد و این ویژگیهای منحصر بفرد تنها از بعد ایدئولوژیکی نیست بلکه سازمانی نیز است. باور و مدل سازمانی که صرفا منحصر به جوامع آگاه خاورمیانه است دلیل اصلی عدم از هم پاشیدگی پ.ک.ک است. اسارت رهبر ما شرایط جدیدی برای پ.ک.ک به وجود آورد. پیش از دستگیری رهبر ما، مطالعاتی بر روی مفاهیم سیاسی و ایدئولوژیک جدید صورت گرفته بود. پافشاری بر روی آزادی زنان و تلاشها برای برقراری یک آتشبس از نشانههای این مطالعات بود.
بجای سوال از مسائل حل نشده رئالسوسیالیسم و استفاده از رویکردهای ضعیف، از کسانی که خواستار ایجاد یک رویکرد جدید بودند خواستیم راه حلی برای این مشکل جدی ارائه دهند. منظور ما در اینجا این است که محتویات رویکرد ما مورد مناقشه قرار نگرفته است و رئال سوسیالیسم هنوز در بسیاری از جنبههای سوسیالیسم دیده میشود. تغییر پارادیمی جدید پ.ک.ک براساس نفی سوسیالیسم نیست. مخصوصا میخواهم بر این موضوع تکیه و آن را برجسته کنم. این رویکرد جدیدی است که براساس انتقاد از رویکردهای سیاسی، فلسفی و ایدئولوژیک رئالسویالیسم شکل گرفته است. تلاشی برای تعریف دوباره سوسیالیسم با رویکردهای لیبرالتر، عادلانهتر و دموکراتتر است. بنابراین پ.ک.ک از سوسیالیسم دست نکشیده است.
برعکس، ما یک سوسیالیسم جدید برمبنای نقد رئالسوسیالیسم، به ویژه نقد جنبشهای ضدسیستمی شکل دادیم. تمام مفاهیم جدیدی که به کار میبریم برمبنای نقد رئالسوسیالیسم شکل گرفته است. اینها را باید به مثابه تعابیر دموکراتیک، برابریطلبانه و آزادیخواهانه از سوسیالیسم جدید دید. جنگ خاورمیانه و روابط توسعه یافته بر این اساس را نمیتوان به وسیله شمایی ایدئولوژیکی توضیح داد. توان و اعتماد بنفس بوجود آمده بر اثر تغییرات پارادایمی، به پ.ک.ک مزیت مواجه با بحرانهای جدید خاورمیانه بخشید. اگر پ.ک.ک پارادایم خود را تغییر نمیداد، به مقاومت ادامه میداد اما شانسی برای پیروزی نداشت. با اعتماد به تغییر پارادایمی، به برتریهایی دست یافت که امکان دستیابی به نتایج جدیتر را برایش ممکن کرد.
اصطلاحاتی که شما به آن اشاره میکنید، بیشتر به مفاهیمی چون دموکراسی، ملت دموکراتیک، آزادی زنان، محیط زیست و اکولوژی اشاره دارد تا سوسیالیسم. آیا شما معنای جدیدی جدای از معانی سنتی آنها به این مفاهیم میدهید؟ آیا سوسیالیسم را با این اصطلاحات جدید جایگزین نکردهاید؟
این اصطلاحات منافاتی با سوسیالیسم ندارند. سوسیالیسم در بطن آنها به عنوان یک مفهوم کلی وحود دارد. شما میتوانید بگویید که این اصطلاحات به مفهوم سوسیالیسم افزوده شده است. به عنوان مثال، نگاه کردن به دموکراسی از نقطه نظر سرمایهداری لیبرال یا رئالسوسیالیسم به تحریف دموکراسی میانجامد. آنها مفهوم دموکراسی را تحریف میکنند. آنها دموکراسی را چگونه تعریف میکنند؟ دموکراسی را به عنوان یک شیوه حکومتداری بیان میکنند. این نوع نگاه به دموکراسی یک مغلطه و فریب بزرگ است. قراردادن حکومت و دموکراسی در کنار همدیگر هرگز ممکن نیست. دموکراسی میتواند به عنوان یک نوع مدل خودگردانی برای جوامع، قبل از تشکیل دولت تعریف شود.
جوامع پیش از تمدن چگونه سازماندهی شده و شکل گرفتند؟ مردم جامعه را بر اساس اشکال مختلفی از خویش فرمایی اداره میکردند که مبتنی بر بهرهکشی، فشار و زور نبود. این روشها بر اساس خودمدیریتی دموکراتیک بود. این شیوه تعریف بهتری از دموکراسی ارایه میدهد. باوجود اینکه جوامع در آن زمان بهتر اداره میشدند اما تاریخ لیبرال این موضوع را انکار میکند. تاریخ، لیبرال دموکراسی را دستاورد دوره تمدن میداند. ساختارهای طبقاتی، شهری و دولتی دوره تمدن از مفهوم آزادی به عنوان پوششی برای بهرهکشی و سلطه، که ترجیح آنها در جوامع است، استفاده میکنند.
در یک نظام طبقاتی ما نمیتوانیم از دولت دموکراتیک یا حکومت دموکراتیک صحبت کنیم. این یک فریب است. اگر سوسیالسیم را مبنا قرار بدهیم، باید مفهومی برای رویکرد دولت سوسیالیستی در نظر بگیرم. اصطلاحات بسیاری برای مدلهای حکومتی رئالسوسیالیسم وجود دارد. به عنوان مثال مارکسیستها از اصطلاح “دیکتاتوری پرولتاریا” استفاده میکنند. آنها همچنین از اصطلاح دولت به عنوان یک مفهوم بنیادین در ادبیات سوسیالیستی استفاده میکنند. آنها هژمونی طبقاتی را به عنوان یک مدل دولتی در نظر گرفته و دموکراسی را روش اداره حکومت تعریف میکنند. به این ترتیب آنها دموکراسی را به یک شکل منفعل از یک روش مدیریتی در نظامهای دولتگرا تبدیل میکنند. هرچند جوامع انسانی در یک دوره تاریخی از این مفهوم به عنوان شکلی از خودگردانی فرا دولتی، استفاده میکردند، اما یک وضعیت مشکلساز است. اگر میگوییم سوسیالیست هستیم، نخست باید دولت سوسیالیستی را به عنوان روشی که آزادیخواهی را به بهترین شکل ممکن تبیین میکند، ارائه دهیم. دشوار نیست که این بخش از تاریخ بشر را پیدا کنیم و آن را با وضعیت فعلی تطبیق دهیم. این شیوه میتواند از زندگی مساوی و آزادیخوانه مشتق شود که جوامع را حتی تحت شرایط سرمایهداری و امپریالیستی زنده نگه میدارد.
مدرنترین معنایی که به دموکراسی نسبت داده میشود در حال حاضر در جامعه طبیعی وجود دارد؛ یعنی جوامعی که از ویژگیهای حیات جمعی (کلکتیو) برخوردارند. بنابراین، دموکراسی میتواند یک اصطلاح واقعی برای مدل حکومت عادلانه و آزاد باشد. ما این اصطلاح را به این مفهوم به کار میبریم.
برای بیان واضحتر این موضوع، از اصطلاح دموکراسی به عنوان یک مدل مدیریتی که مبتنی بر درک ما از سوسیالیسم است، استفاده میکنیم. چنین تبیینی از دموکراسی بر دولت استوار نیست. ما از این اصطلاح استفاده میکنیم تا خود مدیریتی جامعه را تعریف کنیم. این اصطلاح جدا از سوسیالیسم و یا مخالف سوسیالیسم نیست. برعکس هدف آن افزودن یک مفهوم جدید به سوسیالیسم یا تاسیس یک نظام سوسیالیستی است. همین توضیحات میتواند برای اصطلاحات دیگر نیز صادق باشد. بدون نقد سوسیالیسم، ما نمیتوانستیم آن را به نقطهای برسانیم که بتوانیم در شرایط زندگی واقعی آن را تجربه کنیم.
اکولوژی نیز مهم است. از دیدگاه نظام سرمایهداری یا رویکرد کلاسیک سوسیالیسم، رابطه بین طبیعت و جامعه مشکلساز است. سرمایهداری جهان را به یک مکان غیرقابل تحمل با علاقه وافر به صنعتی شدن و سود تبدیل کرده است. انسانیت در آستانه نابودی قرار گرفته است. هنگامیکه با چنین تهدیدی مواجه هستیم، سوسیالیسم به عنوان یک اتوپیای مبتنی بر آزادی و برابری انتزاعی هیچ معنایی ندارد. سوسیالیسم باید رویکردی برای نجات جهان و بشریت ارائه دهد. در این راستا، سوسیالیسم باید یک رویکرد ایدئولوژیک برای توقف آسیبهای ناشی از نظام سرمایهداری به محیط زیست ارائه دهد. اما در رئال سوسیالیسم چنین چیزی وجود ندارد. تنها اظهاراتی کلی وجود دارد که میگوید سرمایهداری طبیعت و محیط زیست را استثمار کُردهاست.
با این حال رئالسوسیالیسم، باوجود رویکرد صنعتگرایانه و ملیگریانه، نمیتواند خود را از اینکه بخشی از سیستم تخریب محیط زیست است مبرا کند. علاوه برآن، نمیتواند رابطه بین محیط زیست و جامعه را از موضع ایدئولوژیک خود تعریف نماید. این یک مشکل جدی است.
آیا رویکرد رئال سوسیالیسم مشکلساز است؟ درواقع، بله. دفاعش از صنعتگرایی نامحدود است. دیدگاهش درباره توسعه صعنتی، آن را در همان جایگاه سرمایهداری قرارداده و تعریفش از انسانیت بعنوان یک قدرت هژمونیک علیه طبیعت مشکلات ایدئولوژیک جدی ایجاد کرده است. شما نمیتوانید سوسیالیسم را از اکولوژی جدا کنید. زندگی بدون اکوسیستم ممکن نیست. اگر سوسیالیسم را به زندگی پیوند دهید، رابطه اکولوژی با سوسیالیسم را نیز بهتر درک میکنید.
درباره آزادی زنان نیز همین مفاهیم صادق است. سرمایهداری زن را به یک شیء و کالا تبدیل کردهاست. سرمایهداری بدترین چیزها را به زنان تحمیل میکند. در سیستم سرمایهداری نگرش مردانه غالب است. نجات و جایگاه زنان، بدون تعریف آن در کانتکست سوسیالیسم ممکن نیست. بدون تعریف جایگاه زنان در جامعه، نجات جهان یا دستیابی به برابری، آزادی و دموکراسی ممکن نیست. موضوع آزادی زنان مساله بسیار مهمی است. حل آن با رویکرد رئالسوسیالیسم که میگوید با پیروزی انقلاب مشکل زنان نیز حل میشود، ممکن نیست. این مشکل عمیقتر از این حرفها است. این مسئله، باید به عنوان مشکل اساسی سوسیالیسم و یا حتی بعنوان مشکل پیشینی زندگی در ابعاد گسترده تر مورد بررسی قرار گیرد. کسانی که رویکرد منحصر به فردی برای آزادی زنان ندارند، درک ضعیفی از سوسیالیسم دارند.
هنگامی که به همه این مسائل همزمان و در کنار هم فکر میکنیم، چه اتفاقی میافتد؟ روشن است که رویکردهای رئال سوسیالیسم برای برساخت سوسیالیسم تا چه اندازه غیر موثر و خشن هستند. واضح است که شکافهای سیاسی، ایدئولوژیک و فلسفی سبب نابودی سوسیالیسم شدهاست. پ.ک.ک با تغییر پارادیمی، به این مشکلات پاسخ داد، راهحلهایی پیدا کرد و براساس یک علوم اجتماعی جدید و واقعی سوسیالیسم را بازسازی کرد.
این به معنی مخالفت و بریدن از سوسیالیسم نیست. بلکه اعطای معنای جدیدی به سوسیالیسم با بررسی علل نابودی و شکست رئالسوسیالیسم است. هیچ امکانی برای توسعه جنبشهای ضدامپریالیستی، سوسیالیستی، آزادیبخش و ضد سرمایهداری وجود ندارد، اگر خودشان خودشان را در این زمینه مورد سوال و ارزیابی قرار ندهند. به عنوان کسانی که نابودی رئال سوسیالیسم را به چشم دیدیم، وظیفه داریم عوامل محدود شدن سرنوشتمان به شکست را بررسی کنیم. پ.ک.ک پس از ارزیابی صحیح وضعیت و نقد رئالسوسیالیسم خود را دوباره بازسازی و مدیریت کرد. پس از جداشدن از رئال سوسیالیسم، خود را به عنوان نهاد قدرت تعریف نکرد؛ برعکس، فلسفه، ایدئولوژی و زندگی سوسیالیستی را ممکن ساخت. تنها به این ترتیب بود که پ.ک.ک توانست به یک قدرت سیاسی و ایدئولوژیک در منطقه تبدیل شود.
اجازه دهید در مورد مفهوم ملت دموکراتیک صحبت کنیم. میدانیم که امپریالیسم یک نظام جهانی را پیشبینی میکند که فراتر از مفهوم فعلی هویت ملی و دولت-ملت است، یک مدیریت جهانی جدید یا دولت جهانی جدید که از ملل فراتر میرود. سوال این است که آیا ملت دموکراتیک جایگزینی برای آن است؟ یا وابسته به آن؟
شکل اجتماعی سرمایهداری براساس قالب دولت-ملت است. هنگامیکه ما از دولت-ملت صحبت میکنیم، میدانیم که همیشه شکلی از سرمایهداری را در خود دارد. این بدان معنی است که برساخت یک نظام هژمونیک در سطح ملی یک شکلبندی اجتماعی است که از طریق انحصار سرمایهدارانه تبدیل به حوزه ای برای خشونت و استثمار میشود. در اینجا ملت از طریق دولت ساخته میشود. دولت از طریق ایجاد این کاتگوری تلاش میکند جامعه را همسان کند. این بدان معنی است که تمام تنوعات گوناگون اجتماعی و فرهنگی به صورت دوفاکتو با خطر نسلکشی مواجه میشوند.
بنابراین، برساخت یک ملت برمبنای سرمایهداری و تبدیل آن به یک سرزمین هژمونیک مترادف است با ایجاد مشکلات اجتماعی بزرگ. اینجاست که اساسیترین مشکل رئالسوسیالیسم بروز پیدا میکند. بزرگترین مشکل رئال سوسیالیسم این است که فکر میکند میتواند با توسل به بنیادیترین اِلمانها و آرگومنتهای نظام سرمایهداری به آزادی برسد و رو به جلو گام بردارد.
مشکل اساسی رئالسوسیالیسم این بود که هنگام فرمولبندی پارادایم سوسیالیستی در مقابل سرمایهداری تحلیلی عمیق از دولت و ملت ارائه نکرد. رئالسوسیالیسم ملت را یک واقعیت اتنیکی جدای از بیان فرهنگی ارزیابی کرده و دولت را نیز منزل غیرقابل تغییر ملتها تعریف کرده است. رئال سوسیالیسم رابطه بین برساخت ملت توسط دولت بر مبنای یک هویت اتنیکی واحد و گردش چرخهای استثماری سرمایهداری را در نظر نمیگیرد. این وضعیت پس از فروپاشی رئالسوسیالیسم با وضوح بیشتری نمایان شد. امتزاج آزادی با ساختار دولتی و تلاش برای نتیجه گرفتن از آن از طریق مدل دولت-ملت و یکسان سازی اجتماعی یک اشتباه بسیار بزرگتر بود. رئالسوسیالیسم حدود ۷۰-۸۰ سال پیش در این مورد تلاش کرد اما نتوانست کاری از پیش ببرد و در نهایت به بخشی از نظام سرمایهداری تبدیل شد.
اگر بر روی این مسئله تمرکز کنیم، میبینیم که دولت-ملت و آزادی همزمان با هم نمیتوانند وجود داشته باشند. سیستم دولتی یک سیستم سیاسی علیه آزادی است. آزادی هرگز محصول دولتها نخواهد بود. مطمئنا از توان آنها خارج است. از سوی دیگر، ملت یک قالب ساختاری است که مرزها را به روشنی تعریف کرده و هویتهای مختلف مذهبی، اتنیکی و اجتماعی را درون خود دارد. از آنجائی که اصطلاح ملت تمام این مفاهیم را دربر میگیرد، نمیتواند انحصاری باشد. در ساختار دولت-ملت، دولت ابزاری برای استثمار و هژمونی است و ملت را نیز به شکل یک سیستم واحد براساس ساختار تک اتنیک، تک مذهب،تک زبان شکل میدهد. به عبارت دیگر مدلی براساس یکسان سازی و تخریب تنوع اجتماعی است. این مدل باید برای ادامه استثمار همه جانبه وجود داشته باشد. سرمایهداری بر این اساس به حیات خود ادامه میدهد.
این ساختار از طریق دولت هژمونیک و ملیگرایی تک هویتی، یک رژیم جنایتکار به وجود میآورد. هنگامی که رئالسوسیالیسم به عنوان آلترناتیو نظام سرمایهداری ظاهر شد، نتوانست پارادایمی فراتر از دولت-ملت و سیستم آن ارائه دهد. در این شرایط رویکردش تقریبا کپیبرداری از سرمایهداری بود. اکنون میینیم که این اصطلاح مشکلساز است. شما بدون ارزیابی مجدد مفهوم دولت-ملت مورد نمیتوانید یک هویت سوسیالیستی را مورد ارزیابی قرار دهید و آلترناتیوی برای حرکت روبه جلو برای آن تعریف کنید. هنگامی که میگوییم خواهان دولت نیستیم، همه، حتی محافل ناسیونالیستی و سویالیستی، آن را غیرعادی ارزیابی میکنند. ناسیونالیستهای کُرد از ما عصبانی هستند که چرا علیه دولت هستیم. آنها میگویند دولت ابزاریست که هویت اتنیکی را به قدرت میرساند و به آنها دربرابر دیگران قدرت میبخشد. از سوی دیگر، رئال سوسیالیستها گمان میکنند که میتوانند مسائل مربوط به آزادی و برابری را با دولت حل کنند، و اگر از تشکیل دولت امتناع کنیم چنین میپندارند که سوسیالیسم و ملت را انکار کردهایم.
با این حال، دولت یک نهاد اساسی است که هر دو را قتلعام میکند. هیچ نهاد سوسیالیستی آزادی نمیتواند به لحاظ سیاسی از طریق دولت خود را بیان کند. دولت چیزی جز دشمن آزادی و برابری نیست. آزادی و دولت هرگز همزمان با هم نمیتوانند وجود داشته باشند. بنابراین ما باید در ابتدا دولت را کنار بگذاریم. ما باید مفاهیم دولت و ملت را از یکدیگر جدا کنیم. ملت میتواند بعنوان یک قالب اجتماعی پذیرفته شود. این بدان معنی ست که میتواند به تنهایی و جدای از ساختار دولت-ملت پذیرفته شود. اما باید دولت را با دقت بسیار تعریف کنیم. ما باید درک کنیم که ملت چیست؟
ملت یک قالب اجتماعی است. اما ما در مورد یک جامعه با فرهنگها و گروههای اعتقادی متنوع و دیدگاههای مختلف صحبت میکنیم. جامعه از تنوعات و اتحاد میان آنها ساخته شده است. نمیتوانیم تعریفی از ملت ارائه دهیم که تنوعها را انکار میکند و تنها به یک هویت اتنیکی، اعتقادی و ایدئولوژی وابسته است. نتیجه آن نابودی تمام تنوعها است. این آزادی نیست. بنابراین لازم است که جامعه را بدون آسیب رساندن به ساختار دموکراتیک موجود در طبیعت جوامع تعریف کنیم. ملت دموکراتیک شکل واقعی ملت است. ملت دموکراتیک یک شکل واقعی برای تبدیل شدن به یک ملت است. هر شکل و ساختار غیر دموکراتیک مشکلساز است و علیه طبیعت جامعه است که در نهایت منجر به خشونت و درگیری مداوم میشود. نهادهای اجتماعی که ملت را تشکیل میدهند، تنها میتوانند از طریق یک نظام مدیریتی دموکراتیک که براساس سیاستهای دموکراتیک است، در کنار یکدیگر قراربگیرند. دموکراسی یک رژیم است که به همگان فرصتهای فراوانی برای بیان، سازماندهی و مدیریت خودشان میدهد.
اگر به ویژگیهای خاورمیانه نگاهی بیندازیم این مسئله روشنتر میشود. در خاورمیانه هیچ جامعهای با ویژگی یکسان وجود ندارد. جوامع خاورمیانه همه در هم آمیختهاند. جوامع را نمیتوان از معیارهای مذهبی، فرقهای، اتنیکی یا فرهنگی جدا کرد. شاید جوامع بتوانند مناطق را به عنوان یک شکل از ملت کنترل کنند و با این تعریف کار کنند، اما اگر چنین هم باشد، هرگز سخن از یک ملت نخواهد شد. با این تعبیر، مناسبترین شکل ساختاری جامعه در خاورمیانه مفهوم ملت دموکراتیک است. این مفهوم همانطور که بر ویژگی دموکراتیک و فرهنگی ساختار ملت تاکید دارد بر بعد فرهنگی برساخت ملتها برمبنای دموکراسی، آزادی بیان، برابری و زندگی آزاد نیز استوار است. انحصارگرایی سرمایهداری، طولانی شدن آن و مفهوم دولت-ملت رد شده و در عوض ساختار زندگی سوسیالیستی و کمونیستی پیشنهاد شده است.
بنابراین لازم است که مشکلات موجود را حل کرده و پارادایم دیگری تعریف کنیم که فراتر از دولت- ملت برای بنای زندگی سوسیالیستی باشد. بدون پارادایمی فراتر از مفهوم دولت-ملت، نه سوسیالیسم ممکن است و نه حل هیچکدام از مشکلات جامعه. دولت مکانیزمی نیست که توسط سوسیالیسم ابداع شده باشد. با این حال لازم است که ملت را به عنوان یک شکل اجتماعی باز تعریف کنیم و با سوسیالیسم ادغام نماییم. این همان کاری است که رهبری پ.ک.ک انجام داد. بنابراین، مفهوم و ساختار ملت دموکراتیک بهترین قالب اجتماعی برای بیان آزادیهایی است که سوسیالیسم وعده آن را داده است. جامعهای که همه در آن خود را آزادانه بیان میکنند؛ جاییکه تفاوتها میتوانند با هم همزیستی داشته باشند. تفاوتها سازماندهی میشوند و خود را بیان میکنند و به موجودیت بقیه احترام میگذارند.
ما این مدل را به دو شیوه میتوانیم مورد بحث قرار دهیم. هنگامیکه به دولت-ملت نگاه میکنیم، تمامی انواع شرارتها مانند جنگ، هرج و مرج، هژمونی، استثمار یا بهرهکشی در خاورمیانه دیده میشود. به رژیم فاشیستی ترکیه، و دیگر دولتها نگاه کنید. آن را به وضوح در خاورمیانه خواهید دید. بنابراین، میتوانید ببینید که دولت-ملت سلطه بیحد و حصر، استثمار و زور را به ارمغان آورده است. چراکه سیستمی است که بر این اساس بنا نهاده شده. آزادی براساس این سیستم و با استفاده از ابزارهای آن ممکن نیست.
اگر یک تفکر دولت-ملت محور قدرت را در دست بگیرد جز باورهای اعتقادی و اتنیکی خود حق موجودیت دیگر گروهها را به رسمیت نمیشناسد. مناطق عربنشین، فارسنشین و ترکنشین حق موجودیت کُردها را به رسمیت نمیشناسند. شیعهها و سنیها به حق موجودیت یکدیگر احترام نمیگذارند. دولتهایی که براساس ادیان توحیدی برساخته شدهاند، حق زندگی سایر ادیان را به رسمیت نمیشناسند. سیستمیست که براساس تخریب متقابل ساخته شده است. اگر با همان استدلالهای قدیمی هماکنون یک دولت-ملت جدید تشکیل شود، انگار یک نیروی جنایتکار جدید وارد دنیای پر هرجومرج خاورمیانه شده است. این نمیتواند سوسیالیسم باشد! اگر این سوسیالیسم نیست، پس سوسیالیسم چیست؟ سوسیالیسم به معنای بررسی دقیق ساختارهایی است که سرمایهداری آنها را پایهریزی کرده و ارایه آلترناتیو علیه آنها است.
اگر سوسیالیسم را مبنا قرار دهیم و فکر کنیم که سوسیالیسم هیچ جایی برای زورگویی و سلطهگری ندارد، و به جای آن اولویت را به آزادی و برابری بدهیم، اگر باور کنیم که دولت به معنای سلطهگری و استثمار است، پس از آن تمام مفاهیم و مدلهایی که میتوانیم ایجاد کنیم باید سازگار با افکار ما باشد. سوسیالیسم نمیتواند بر روی خرابههای افکار دیگران ساخته شود. ملت دموکراتیک باید به آزاد بودن تمام فاکتورهای اساسی که یک جامعه را براساس مفهوم برابری شکل میدهد، فکر کند. این مفهومی است که فراتر از دولت-ملت است. این مفهوم است که تمام آزادیهای مورد نیاز سوسیالیسم را به بهترین شکل ممکن بیان میکند.
در جنبش شما PKK، KCK، PAJK، KJK، HPG وجود دارد، و در تمام بخشهای کردستان سازمانهای مشابه وجود دارد. بعنوان مثال در روژاوا، PYD، TEV-DEM، KONGRA-STAR، YPG، YPJ وجود دارد و در شمال سوریه حتی شورای دموکراتیک سوریه و نیروهای دموکراتیک سوریه(QSD) وجود دارد. آنها هرکدام زیرساختارها و سازوکارهای خاص خود را دارند. آیا این فرم، مدلی تمرینی برای سوسیالیسمی است که اوجالان پیشنهاد میدهد؟ اگر تمام اینها سازمانهایی متمایز از هم هستند، نقش و عملکرد آنها چیست و چطور به هم مرتبط میشوند؟ همچنین کانتکست حقوقی آنها کدام است؟
این موارد به بحثهای دقیقتر نیاز دارد. اما میتوانیم برخی از حقایق کلی را مطرح کنیم. در حال حاضر ما در مورد پارادایم صحبت میکنیم. رهبری ما یک پارادایم جدید ایجاد کرد. این پارادایمی نیست که بر روی یک منطقه خاص و یا یک فرم اجتماعی ویژه تمرکز کرده باشد. بیشتر یک پارادایم سوسیالیستی جهانی است. ما از مفهوم جهانی سوسیالیسم استفاده میکنیم. در ابتدا این پارادایم باید در این مسیر درک شود. درحالیکه رهبری ما این پارادایم را ارائه میداد، همزمان یک پارادایم جدید برای نقد رئال سوسیالیسم نیز مطرح کرد. در حال حاضر شما نباید این پارادایم را تنها یک پارادایم دورن سازمانی در نظر بگیرید. این امکان وجود دارد که همیشه نیروهای زیادی به این پارادایم پایبند باشند و آن را با منطقه و مشکلات خود منطبق سازند، و این چیزی است که بعدی جهانی به آن میبخشد.
این پارادایم تنها برای کُردها و خاورمیانه نیست. باید به آن اعتبار و فرصت اجرا در همه جا را بدهیم. به عنوان مثال اگر به روژاوا نگاه کنیم، پ.ی.د، ی.پ.گ و ی.پ.ژ وجود دارد. در حال حاضر پ.ی.د و ی.پ.گ بطور ویژه با هم روی مشکلات کُردها در سوریه کار میکنند. اما آنها خود را فقط محدود به کُردها نکردهاند. اساسا آنها در پی حل مسئله کُردها هستند اما ویژگی جهانی مسئله را نادیده نگرفتهاند.
بنابراین هم اندیشه و هم ساختار سازمانی-عملی آنها جهان شمول است. آنها پ.ک.ک نیستند. بلکه آنها نیروهای کُردی هستند که براساس پارادایم خودمدیریتی دموکراتیک پایهگذاری شدهاند. در شرق کردستان نیروی دیگری وجود دارد، در جنوب و شمال کردستان هم نیروهای دیگری وجود دارند. همچنین این یک رویکرد پارادایمی است. همه در تلاش هستند تا مشکل خود را براساس این پارادایم و به لحاظ سیاسی، اجتماعی، سازمانی و عملی فرمولبندی کنند.
باید بگویم : در شمال کردستان، نیروهایی وجود دارند که در حال جنگ با استعمار ترکیه هستند. در روژاوا ی.پ.گ و ی.پ.ژ وجود دارد. همچنین چندین نیرو در شرق و جنوب کردستان وجود دارد. از آنجایی که آنها به پارادایم یکسانی وفادارند، طبیعی است که از لحاظ سیستماتیک بهم وابسته باشند. ما باید این پارادایم را به عنوان یک مبنای مشترک در نظر بگیریم. این پارادایم به هر بخش سیاسی، اجتماعی، قومی، فرهنگی اجازه میدهد که خود را بر مبنای آزادی و برابری اداره کنند. هرکس میتواند برای بخش خود آزادانه تصمیم بگیرد و رای بدهد. مشکلات یکسانی نیز در تمام این بخشها و مناطق وجود دارد. همه حق دارند که اراده خود را آزادانه بیان کنند. یک چارچوب حقوقی وجود دارد، اما مهمتر از آن اخلاق است. منظورم این است که از لحاظ اخلاقی هیچ فرد یا بخشی حق تسط بر بخش دیگر را ندارد و نمیتواند کسی یا بخشی را از آزادی و ارادهاش محروم کند.
همه موضوعاتی که به آزادی و سازماندهی زنان مربوط میشود نیز به همین شکل است. میتوانیم بگوییم که این پارادایم ابعاد آزادی زنان را در بر میگیرد. زنان آزادی خود را از طریق این پارادایم که حاصل تلفیق سوسیالیسم و آزادی براساس هویت زنانه است، مجددا سازماندهی و ایجاد میکنند. همانطور که میبینید آزادی زنان تبدیل به یک نیروی بسیار مهم شده است. در جنگ چریکی شمال کردستان، زنان به یک قدرت بزرگ آزادی و سازمانی تبدیل شدهاند. ی.پ.ژ نیرویی است که جهان را تحت تاثیر قرارداده است. روژاوا یک نیروی ایدئولوژیک، سازمانی و مبارزاتی است که توانست نیرویی وحشی چون داعش را متوقف کند. حالا شما میتوانید تمام تشکلهای منطقه را در این کانتکست ببینید. شما همچنین میتوانید جنبشهای اکولوژیستی و جنبشهای مختلف دیگر را نیز بر این اساس اداره کنید.
به طور خلاصه، پارادایمی که توسط رهبر ما، عبدالله اوجالان ایجاد شده تنها برای کُردها و آزادی کردستان نیست. پ.ک.ک و پ.ی.د جنبشهایی هستند که هدفشان انقلاب بنیادین در کردستان است. بنابراین پارادایم رهبر آپو یک راهبرد اساسی برای آنها در کردستان است. اما این یک اشتباه بزرگ است که این پارادایم را تنها به جامعه کردستان و آزادی کُردها محدود کنیم. برعکس این پارادایمی ست که ساختار اجتماعی و اتنیکی برمبنای تنها یک اتنیک خاص را در نظر نمیگیرد و هویت اجتماعی هیچ کدام را بر دیگری برتر نمیداند.
این یک پارادایم سوسیالیستی است که لازم است در درجه اول در خاورمیانه و سپس در کل جهان توسعه یابد. به طور طبیعی، مناطق اصلی این پارادایم باید به یکدیگر متصل شوند و رفته رفته از یکدیگر حمایت کنند و بر خطاها فائق آیند. به عنوان مثال، حالا که سرمایهداری در بحران است، پذیرفتنی نیست که جنبشهای آزادیبخش جهان از هم منفک باشند. همکاری نیروهای ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی اجتنابناپذیر است، حتی ما باید این طیف را گستردهتر کنیم. در مقابل سرمایهداری جهانی ما باید دموکراسی جهانی ایجاد کنیم.
کاپیتالیسم دیگر قادر به حفظ موجودیت خود نیست. هژمونی جهان امپریالیسم شکاف برداشته است و دیگر قادر به ادامه دادن نیست. اگر امروز خود را حفظ کند، گمان میکند که خط مشیهای آزادیخواهی قادر به بیان، سازماندهی و مبارزه نیستند. همانطور که نظام سرمایهداری حول یک محور سازماندهی شد، نیروهای آزادیخواه نیز باید یک ائتلاف بینالمللی حول محور آزادی تشکیل دهند. غیر از این، پایان سرمایهداری ممکن نیست. در این زمینه تجربههایی از گذشته وجود دارد، باید از این تجربهها استفاده کنیم. تجارب بین الملل اول، دوم و سوم باوجود ناکافی یودن، مهم هستند. این تجارب برای شرایط امروز بسیار معتبر و ارزشمند هستند.
یک پارادایم بدون کاراکتری جهانی نمیتواند سوسیالیستی باشد. بنابراین فکر میکنم به آزادی جهانی نیازفوری داریم. برخی از پیشرفتهای امیدوارکننده، به ویژه انقلاب روژاوا علیرغم کاستیهایش، توانمندی و جدیت این پارادیم جدید را آشکار کرد. دستاوردهایش توجه علاقهمندان به جنبشهای انقلابی سوسیالیستی را به این منطقه معطوف کرده است. علاقه و توجه بسیاری در سطح جهانی نیز ظاهر شد. بسیار مهم است که افراد از سراسر جهان، آنها که واقعا آماده مبارزه برای آزادی هستند، به میدان مبارزه بیایند و در مبارزات ما شرکت کنند. اما نباید تنها به این بسنده کنیم. هنگامی که به نتایج حاصل از این پارادایم نگاه میکنیم، لازم میبینیم که تمام نیروهای منطقه و جهان، برای یک مبارزه بینالمللی با هم هماهنگ شوند.
03 مارس, 2019
منبع: ناوەخت
https://www.nawext.com/fa/post/view/antymprylysm-w-mbrzh-azdykhwhnh-khrdh-dr-qrn-21?fbclid=IwAR3PaK1SiP5GP7OIjQxznTr9oFQdlx6MHKn-1rmAd__JEGla4MfhWoDITAU