معنا باختگی، هویت‌اندیشی

معنا باختگی، هویت‌اندیشی | زانا پشکو

معنا باختگی، هویت‌اندیشی برگرفته از شماره‌ی چهارم نشریه‌ی ملت دموکراتیک به قلم زانا پشکو

فلسفه‌ی وجودی مدل نوینی همچون ملت دموکراتیک چیست؟

برای پاسخ به چنین سوالی قبل از هر چیز بایستی فاکتورهای وجودی یک جامعه، چه فردی و چه اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم. از همان ابتدای وجود اجتماعات انسانی متوجه یک مسئله‌‌ی مهم می‌شویم که هویت و گام‌برداشتن انسان در زمینه‌ی هویت‌یابی مضمون اصلی آن‌ را تشکیل می‌دهد. پس ابتدا باید مسئله‌‌ی هویت و نگرش خود را در این رابطه مورد بررسی قرار دهیم.

هویت چیست و هویت‌خواهی چه زمانی مطرح می‌گردد؟

از دیرباز موضوع جاودانگی و میل به نامیرایی در وجود انسان‌ها نهفته بوده و همواره تلاش‌های زیادی در این زمینه مشاهده شده‌است. افسانه‌ها و میتولوژی‌های فراوانی در این زمینه از نسل آدمیزاد به جای مانده است. انسان همواره به دنبال راهی بوده که بتواند با توسل به آن جاودانه و نامیرا گردد. از افسانه‌هایی هم‌چون جستجوی اکسیر جوانی تا انواع مومیایی کردن جسد مردگان و روش‌های مختلفی که انسان آزمود و یا شناخت از اسرار نامیرایی تا تلاش برای ابراز موجودیت انسان و جامعه، همگی حکایت از این موضوع دارد که انسان در پی شناخت خویش به جاودانگی می‌اندیشد. تلاش‌های انسان در این زمینه‌ در بسیاری از نقاط جهان نمونه‌های بارزی دارد، تا جاودانه گردد. زمانی که انسان درک کرد که نمی‌تواند از لحاظ فیزیکی جاودانه شود به دنبال راه دیگری بود تا ابدیت وجود خود را تثبیت نماید. انسان تلاش نمود تا با خلق آثار و با اثرگذاری بتواند جاودانه گردد. در تلاش بوده که با اثرات خود در جهان هستی به آیندگان اثبات کند که به عنوان یک هویت وجود داشته و حضورش در طول تاریخ معنامند بوده است. اینجاست که می‌توان از آفرینش هنر بحث نمود. هنر زمانی خلق شد که انسان خواهان اثرگذاری و ماندگاری ابدی بود و زمانی تکامل پیدا کرد که انسان در پی ارضاء حس نامیرایی خویش بود. بنابراین می‌توان گفت که انسان با خلق هنر و وارد کردن آن در همه‌ی جوانب حیات خویش، گام مهمی در هویت‌بخشی به خود برداشت. می‌توان این‌گونه تعبیر نمود که انسان با استفاده از هنرِ خودساخته و آفرینش‌گری خویش در پی ماندگاری بود. ماندگاری‌ای که بدون شک نقش عظیمی در روند تکامل حیات اجتماعی انسان داشته است. بنابراین می‌توان ابراز داشت که در این زمینه انسان توانست که ابعاد دیگری از زندگی خود را کشف و در روند حیات اجتماعی خود از طریق آنها هویت و فلسفه‌ی وجودی خویش را بهتر درک نماید.

اما در طول تاریخ و با شکل‌گیری اجتماعات مختلف و با ظهور شاخه‌‌ها و ابعاد دیگری از ادراک انسانی، این مسئله تا حدودی دچار انحراف شده است. انحرافی که انسان را ناچار می‌کند با تغییر در بنیادی‌ترین عناصر دخیل در حیاتش، به دنبال شیوه‌‌های حیاتیِ دیگری بگردد تا او را از بحران خارج سازد. چراکه در طی روند تاریخ اجتماعی و با ظهور فرهنگ‌ها و شیوه‌های حیاتی مختلف و پدیدارشدن ایدئولوژی‌ها‌ی متفاوت، شیوه‌های مختلفی برای تحقق این هدف به‌وجود آمدند. سیر تاریخی این روند تا به امروز مراحل گوناگونی را طی کرده است که می‌توان آنّها را بر طبق معیار‌های مختلفی صورت‌بندی نمود. اما نکته‌ي مهم این است که وضعیت امروز را با نگاه به گذشته مورد ارزیابی قرار داد. بنابراین هنگامی که به وضعیت امروز جوامع بشری می‌نگریم، شاهد عمق بحرانی هستیم که امروزه گریبان جوامع بشری را گرفته است. بحرانی که در واقع حاصل زیاده‌خواهی‌ها و کج‌روی‌های انسان است. نمود این بحران را در سطح و رونمای مسائل اجتماعی می‌توان مشاهده نمود و نمونه‌های بسیاری را مثال زد. از معضلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و جنگ‌زدگی جوامع گرفته تا بحران‌های کلان بین‌المللی، می‌توان مواردی را برشمرد. اما همه‌ي اینها جوانبی از مسئله‌ی مطروحه‌ای هستند که جهت چاره‌یابی به صورتی درازمدت نمی‌توانند یاری‌رسان واقعی باشند. در واقع تمامی این نمونه‌ها را می‌توان جهت ملموس بودن مسئله‌ مورد بحث قرار داد. بنابراین بایستی علل وجودی بحران را به صورت ریشه‌ای‌تری مورد بررسی قرار دهیم. مسئله‌ای که این‌جا می‌توان از آن به عنوان علل اصلی و ریشه‌ای از آن نام‌ برد، فقدان و یا ضعف معنامندی و معنابخشی تعاریفی‌ست که انسان در طول حیات خویش آنها را به عنوان معیار انتخاب نموده است. تعاریفی که می‌توان از آنها به عنوان مشترکات ذهنی جوامع انسانی یاد کرد. اگر به دنبال ریشه و دلایل مسائل و مشکلات کلانِ اجتماعی بگردیم، در نهایت به این مسئله‌ می‌رسیم که هدف‌گذاری انسان دچار انحراف شده است. حال بایستی فهمید که هدف از چه چیزی پدید‌آمدن و چگونه تعریف‌کردن است. اگر موردی که در ابتدای نوشتار مورد بحث قرار دادیم را دوباره یاد‌آوری نماییم،‌ به این مسئله‌ نزدیک‌تر خواهیم شد، که انسان به دلیل میل شدید به نامیرایی و جاودانگی،‌ اهداف بلندمدت و کوتاه‌مدت خویش را بر این اساس بازتعریف می‌کند. حال این میل تنها به مسائل فردی مختص نمی‌شود بلکه با توجه به اجتماعی‌بودنِ حیات انسانی، می‌توان اذعان داشت این میل و خواسته‌ی بشری هم دارای بعد اجتماعی و هم بعد فردی است. بدین معنی که انسان از طرفی به صورت فردی در تلاش است که با تاثیرگذاری بر محیط پیرامون خویش، هست‌بودن و وجود خود را به اثبات برساند. از طرفی دیگر هم جوامع انسانی با تلاش در حفظ هویت‌هایی که در طول پروسه‌‌ی حیات اجتماعی کسب کرده‌اند سعی بر این دارند که بتوانند وجود خود را جاودانه کنند.

اگر هدف انسان را به این مسئله‌ تقلیل دهیم و بقیه‌‌ی اهداف را در پی آن تعریف نماییم، می‌توان گفت که به‌ دلیل وجود خلاء در این زمینه‌ است که جوامع دچار چنان بحران شگرفی شده‌اند که رهایی از آن راهی بسیار دشوار می‌نمایاند. گم‌گشتگی انسان به لحاظ معنایی را می‌توان سرچشمه‌ی بسیاری از این بحران‌ها دانست که به‌ آن دچار گشته است. به واقع وضعیت امروزمان نشان از معناباختگی عمیقی دارد که انسان به آن دچار گشته است. حتی معناهایی که زمانی در ذهن انسان‌ها به شکل افسانه‌واری نقش بسته بودند نیز دچار ابهام شده‌اند و دیگر نمی‌توانند نقش تعیین‌کننده‌ی خود را ایفا کنند. تحریف و موهوم‌شدن معانی و مفاهیم بنیادینی که شاکله‌ی تمامی زیرساخت‌های ذهن بشری می‌باشند، موجب بروز مشکلات و معضلات عدیده‌ی هویتی و شخصیتی و اجتماعی گشته است. به نحوی انسان در یک فضای معلق ذهنی به سر می‌برد و نمی‌داند که به دنبال چه باید برود؛ و همواره در پی بروز چنین خلاءای‌ست که انسان به دنبال راه‌ چاره سعی بر آن دارد تا از این تعلیق رهایی یابد. معلق‌بودنی که گم‌گشتگی فکری را به همراه دارد و در پس آن نیز تاثیرات مخربی بر روند تکامل روحی و ذهنی بشر وارد ساخته و دچار شدن به وضعیتی چنین بحرانی را رقم زده‌است. می‌توان گفت که این معناباختگی در عرصه‌ی هویتی انسان بیشترین تاثیرگذاری را داشته و بیشتر از هر چیزی هویت فردی و اجتماعی انسان را به مخاطره انداخته است. البته لازم به ذکر است که این یگانه دلیل معضلات هویتی نیست بلکه یکی از بنیادی‌ترین دلایل است.

حال با این پیش‌تعریف کوتاهی که در رابطه با رونمای بحران داشتیم می‌توان به ابعاد و زوایای معناباختگی هم از لحاظ فردی و هم اجتماعی اشاراتی داشت.

معناباختگی فردی

فرد در جامعه‌ی امروز به چنان سطح از تناقضات معنایی رسیده که بایستی به تعریف فرد بودن و انسان بودن شک کرد. در برخی از سبک‌های امروز و شیوه‌های حیات فردی اوج این نزول را می‌توان شاهد بود. برخی انسان را تنها به عنوان یک موجود بیولوژیک می‌نگرند و او را عاری از هرگونه ادراک غیر پوزیتویستی می‌دانند؛ یعنی حیوانی که بیشتر از بقیه‌ی گونه‌ها تکامل یافته است. برخی انسان را موجودی بی‌اراده و در خدمت فرضیاتی می‌دانند که فاقد هرگونه ارزشی معنامند هستند. انسان با فرو رفتن در اعماق زندگی مدنظر نظامِ سرمایه‌داری به چنان وضعی دچار شده‌اند که قابل تعریف نمی‌باشد. حیاتی که هیچ وجه‌ای از انسانیت باقی نگذاشته است، انسان را دچار چنان سطح معناباختگی‌ای کرده که حتی درک و توجیه این مسئله‌ برایش دشوار می‌نماید. معناباختگی عمیقی که موجب تعلیق انسان در هپروت توهماتی می‌شود تا دیگر تشخیص و تمایز میان واقعیت و خیال برای انسان مشکل ‌گردد. انسان موجودی‌ست که بایستی در هر شرایط زمانی و مکانی تعریفی از جایگاه خویش داشته باشد و بتواند خود و نقشش را در محیط پیرامون‌ بیابد. با این شرایطی که انسان به آن دچار گشته دیگر نمی‌تواند این جایگاه را بشناسد و دریابد. چنین شرایطی سرمنشاء ظهور بسیاری از ناهنجاری‌های روانی و روحی گشته و به تبع آن موجب‌ پدید آمدن مشکلات و معضلات شدید اجتماعی گشته‌است. بنابراین وقتی چنین وضعیتی از انسان را مشاهده و مورد بررسی قرار می‌دهیم، درک این وضعیتی که انسان به آن دچار شده دشوار نیست.

حالتی که در طی تاریخ به صورت مداوم با آن برخورد می‌نماییم تغییر در روند شکل‌دهی شخصیت یا هویت انسانی در جوامع بشری است. هویتی تصنعی که با اصل هویت انسانی در تضاد بوده و بر طبق معیار‌ها و ضدارزش‌های جامعه‌ی مدرن سرمایه‌داری پایه‌ریزی شده است. در تقابل این موضوع همواره روندی سیال وجود داشته که در تلاش جهت حفظ ارزش‌های اخلاقی و انسانی می‌باشد. روندی که سعی بر این دارد که همگام با تغییر روند حیات اجتماعی و فردی بشر با توجه به نیازها و مطالبات انسانی خود را به‌روز نماید و در پی پر کردن خلا‌ء‌هایی می‌باشد که خودِ جریان موسوم به سرمایه‌داری آنها را ایجاد کرده است. این روند امروزه هم در حال حیات و مجادله می‌باشد. دیالکتیکی وجود دارد که موجبات رشد حیات انسانی را فراهم نموده است. دیالکتیکی که امروزه ورق آن به سود جریان نامتعارف برگشته است. در ادامه‌ی نوشتار راهکارها و پتانسیل‌های موجود برای این مسائل مطرح می‌گردند.

معناباختگی اجتماعی

به دلیل اجتناب‌ناپذیری و عدم تفکیک فرد از جامعه و همچنین درهم‌تنیدگی مباحث اجتماعی با خصوصیات فردی، معناباختگی فردی به صورت کلانی بر جامعه تاثیرگذار خواهد بود. زمانی می‌توان از معناهای یک جامعه بحث نمود که آن جامعه ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی و سیاسی خود را بر طبق نیازهایش طبقه‌بندی نماید و جهت حفظ آنها و عدم تبدیل به ضدارزش و ناهنجاری اجتماعی تلاش نماید. جوامع امروز بشری به شدت دچار معناباختگی شده‌اند. تلفیق با سیستم جهانی اگر چه به عنوان پیشرفت و توسعه‌یافتگی تلقی می‌گردد، اما بالعکس نه تنها پیشرفت نیست بلکه نوعی انحراف شدید اجتماعی و حتی پسرفت تاریخی‌ست. انحرافی که اصلاح آن سالیان درازی به طول خواهد انجامید. جامعه‌های امروزی به ویژه جوامع خاورمیانه در جدال مدرنیته و سنت به شدت درگیر هستند و دچار سرگشتگی‌ای گشته‌اند که بحران‌های شدید اجتماعی را تجربه می‌کنند. بحران‌هایی که به صورت مداوم در حال بازتولید ساختاری منفی و در تضاد با اصول و مبانی اجتماعی خاص این جوامع می‌باشد. سرگشتگی‌ای که موجب شده جامعه معیارمندی خویش را از دست دهد و در تشخیص مناسبات متناسب با مطالبات خویش به شدت دچار مشکل گردد. ضعف در معنامندی و معیارمندی و تنزل در آن، بدترین حالت یک جامعه است و امکان زوال و نابودی جامعه را بیش از پیش مهیا می‌سازد. بی‌شک معضلات اجتماعی در همه‌ي ابعاد فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و … ازجهاتی با معناباختگی جامعه در ارتباط می‌باشد.

مقوله‌ی معناباختگی از هم لحاظ فردی و هم اجتماعی مستقیما موجب معلق‌ماندن هویتی جامعه می‌شود. گم‌گشتگی هویتی و یا هویت‌مندی غیرمنطبق با معیار‌های اخلاقی و سیاسی جامعه موجب می‌شود که آن جامعه نتواند در مسیری صحیح حیات سیاسی و اجتماعی خود را ادامه دهد و پیرو آن شاهد بروز بحران‌های عمیقی می‌شویم که برون‌رفت از آنها تغییرات بنیادنی هم در ذهنیت و هم شیوه‌ی حیات جامعه را می‌طلبد. طبیعتا احساس نیاز به رفع این خلاء هویتی و ظهور پدیده‌ی هویت‌خواهی در طول تاریخ از این قضیه سرمنشاء می‌گیرد که جوامع چنین خطری را احساس کرده‌اند و در راستای رفع آن و حفظ هویت خویش تلاش و مبارزه کرده‌اند.

هویت‌خواهی پدیده‌ای نو نیست اما امروزه می‌توان ابعاد نوینی را از آن شاهد بود. بدون شک همگام با تغییر و تحولات عدیده‌ای که در طول تاریخ در روند حیات اجتماعی پدید آمده، شیوه‌های مبارزه و تلاش در برابر انحرافات به وجود آمده نیز دچار دگرگونی شده است. اینجا مسئله‌ای دیالکتیکال مطرح است که دو نمونه‌ی انحراف از معیار‌های اخلاقی و سیاسی جامعه که در نهایت موجب گم‌گشتگی هویتی می‌گردد و مبارزات هویت‌طلبانه به عنوان عناصر و بازیگران اصلی دارای نقش بوده‌اند. تلاش‌هایی که جوامع مختلف در راستای هویت‌طلبی در پروسه‌ی حیات اجتماعی انجام داده‌اند نیز تغییر و تحولاتی را متقبل شده‌اند. بدون شک عوامل و فاکتورهایی که موجب انحراف از معیارهای اخلاقی و سیاسی در جامعه می‌شود، در تلاش برای به انحراف کشیدن روند هویت‌طلبی نیز هست. در مقابل روند هویت‌خواهی راستین، نظامی متضاد با آن قرار دارد که همواره در حال ساخت هویتی تصنعی‌ست که بتواند به صورتی مجازی و خیالی پاسخگوی نیاز جامعه به هویت باشد. اگر با تمرکز بر وضعیت امروزمان این مسئله‌ را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم می‌توان ملموس‌تر درک کرد که منظور از مفاهیمی‌ همچون هویت‌طلبی راستین و تصنعی چیست؟

با توجه به وضعیت کنژکتوری خاورمیانه و بحرانی که گریبان آن را گرفته و با مدنظر قرار دادن جامعه‌ی کوردستان، می‌توان نمود عینی این خطوط را مشاهده کرد. امروزه در کوردستان با توجه به پیشینه‌ی تاریخی و اهمیت ژئوپولیتیک آن، دو نوع خط هویتی را می‌توان به عنوان دو خط اصلی هویت کوردی تعریف کرد. اولی با توجه به حاکمیت و تاثیرات مخربی که تفکرات نظام سرمایه‌داری بر جوامع خاورمیانه گذاشته، می‌توان هویتی از کورد را تعریف نمود که برای پر کردن خلاءهای هویتی‌اش به دنبال تبدیل شدن به جامعه‌ای به اصطلاح مدرن با فرمی غربی‌ست. در این میان با توجه به زرق‌وبرق‌دار نمودن و مجلل جلوه دادن این نوع از شخصیت کوردی از طرف نظام حاکم، شاهد تعمیق بحران معناباختگی هستیم. بحرانی که موجب بازآفرینی نسلی خواهد شد که ما امروزه می‌بینیم. نسلی که بدون هدف و معنا زندگی‌ای را ادامه می‌دهد که دلیلی برای آن ندارد؛ مگر دلایلی واهی و به دور از واقعیت‌های وجودی جامعه‌اش. در مقابل آن نیز هویتی از کورد را مشاهده می‌کنیم که در تلاش برای بازساخت هویت اصیل و مطابق با معیارهای اخلاقی‌ـ سیاسی جامعه می‌باشد. هویتی که در حال به‌روزرسانی شخصیتی از کورد می‌باشد که بر طبق نیازها و مطالبات روز جامعه خود را سازماندهی نمایند. این همان هویتی است که در روژآوا و شنگال از یک نسل‌کشی واقعی جلوگیری نمود که می‌توان آن هویت کورد آزاد نام نهاد. هویتی که بر اساس معیارها و بنیان‌های جامعه‌ای برساخته می‌شود که می‌توان ضمانت آینده‌ای روشن را برای کوردستان نوید دهد.

بدون شک در مقایسه با واقعیات امروز جامعه و با توجه به وجود بحران‌ها و جنگ‌زدگی در خاورمیانه،‌ دو راه بیشتر باقی نخواهد ماند. یکی اینکه با پشت‌پا زدن به هر چیزی هویتی را قبول کرد که هیچ‌گونه سنخیتی با واقعیت و حقیقت وجودی جامعه ندارد و کاملا در نظامی تحلیل رفت که موجبات فنا و نابودی کامل جامعه را فراهم کرده است. دیگری نیز با تلاش و مبارزه در راه هویت اصیل و به‌روزنمودن آن بر طبق واقعیات امروزه و برساخت هویتی نوین از یک کورد آزاد و دموکراتیک، گام برداشت. هویتی که ماندگاری و جاودانگی ملتی را به همراه خواهد داشت که همواره مورد تهدید بوده است.

جهت تحقق جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک نیاز به فراهم‌آوردن بستر و زمینه‌ای است که برساخت جامعه‌ و عناصر دموکراتیک آن هویت‌مند و هویت‌خواه باشند. در این صورت جامعه‌ای هویت‌مند خواهیم داشت که همواره مطابق نیازها و مطالبات تاریخی‌اش به حیات خویش ادامه خواهد داد. جامعه‌ای بر اساس واقعیات تاریخی و با اتکاء بر نیروی ذاتی‌اش آینده‌ی خود را ترسیم می‌کند. بی‌شک برای برساخت چنین جامعه‌ای و تحقق چنین مفاهیم عمیقی نیازمند فرمی نوین هستیم. فرمی که بتواند تحقق همان آینده را تضمین کند که خواهان آن هستیم. فرمی که بتوان تمام ابعاد یک جامعه‌ی هویت‌مند و آزاد را در آن یافت و حیات‌مند ساخت. مدل ملت دموکراتیک پتانسیل مبدل شدن به چنین فرمی را داراست. مدلی که می‌تواند تمام ابعاد یک جامعه‌ی دموکراتیک و آزاد را محقق گرداند. در نهایت با قطعیت می‌توان اذعان داشت که تلاش و مبادرت به برساخت مدل ملت دموکراتیک یکی از راه‌کارهای مناسب و پاسخگو جهت برون‌رفت از بحران‌های هویتی، اجتماعی و سیاسی در شرق کوردستان و ایران می‌باشد. چراکه از طریق این مدل است که تمام تنوعات اجتماعی، اتنیکی، مذهبی و فرهنگی در یک چارچوب دموکراتیک جای‌ خواهند گرفت و توانایی مدیریت جامعه‌ی خویش را خواهند یافت.

برگرفتە از سایت کۆدار

Related posts